آرشیو چهارشنبه ۲۶ امرداد ۱۴۰۱، شماره ۴۳۵۱
هنر
۱۱
معرفی

تلاش برای ماندگارشدن

ابراهیم نصرالله زاده فلسطین و ساکن اردن یکی از نامدارترین رمان نویسان در جهان عرب معاصر است که برنده جایزه بوکر نیز شده است. یکی از تازه ترین آثاری که از وی به زبان فارسی توسط انتشارات وزین مروارید به بازار نشر عرضه شده، کتاب ارواح کلیمانجارو است که در سال 2016 برنده جایزه ادبی کاتارا که یکی از معتبرترین جوایز ادبی پس از بوکر در خاورمیانه محسوب می شود  شده است.

ابراهیم نصرالله که پیش تر درباره ارواح کلیمانجارو گفته: «یکی از آرزوهایم نوشتن چنین رمانی بوده» به همراه عده ای از جوانان و نوجوانان فلسطینی که در اثر انفجارها یا به دست تک تیراندازان صهیونیستی عضوی از اعضای بدن خود را از دست داده اند به انگیزه نشان دادن پایداری و مقاومتشان از یک سو و اثبات روحیه ماندگاری خود از سوی دیگر به قصد یکی کردن جان ها و ارواح خود با روح بلند کلیمانجارو دست به آن صعود زده اند.

 ابراهیم نصرالله در این رمان که برآمده از یک واقعیت است و تمامی شخصیت های داستانش حقیقی اند، به شکل ظریف و هنرمندانه ای ماجراهای هرروزه صعود گروه را به قله با تاریخ مقاومت و تمامی حوادثی که طی دوران بر سر فلسطینیان و به ویژه ساکنان نابلس و غزه آمده به زیبایی به تصویر کشیده و بین آنها پیوندی استوار و شیرین ایجاد کرده است. ابراهیم نصرالله در این کتاب این پیام را می رساند که فتح قله توسط این گروه از جوانان و نوجوانان تنها یک صعود نیست، بلکه حاوی یک رسالت است و آن «تلاش برای ماندگارشدن و یکی شدن روح صعودکننده با روح کوه». 

ابراهیم نصرالله در این کتاب درصدد ابلاغ یک پیام رسا به تک تیراندازان اسرائیلی و نیز تمامی ماشه کشان تاریخ است و آن اینکه: «تک تیرانداز، تفنگ تو خیلی دقیق به هدف شلیک می کند اما یک عیب دارد و آن اینکه به انگشتی نیاز دارد تا به ماشه فشار آورد. تک تیرانداز، تو خیلی دقیق به هدف شلیک می کنی اما یک عیب بزرگ داری و آن اینکه به عنوان یک انسان می توانی فکر کنی اما فکر نمی کنی».

کتاب ارواح کلیمانجارو توسط «سیدحمیدرضا مهاجرانی» که هفدهمین ترجمه او در عرصه رمان های معاصر عرب است و در بین نویسندگان جهان عرب به «حمید پاشا» اشتهار دارد، به همت نشر مروارید در اختیار خوانندگان قرار  گرفته است.

ابراهیم نصرالله در بخشی از این کتاب می گوید: «خیلی از آنهایی که اینجا آمده اند می دانند از کوه چه می خواهند اما کم اند آنانی که می دانند کوه از آنها چه می خواهد. این جمله را «سول» مقابل گذرگاه لندروسی در حالی بر زبان آورد که لبخندی پرمعنا و شورانگیز بر لبان «ریما» نقش بسته بود و سرش را از سر شوق تکان می داد. پنداری آن گذرگاه نقطه صفری بین دو زمان بود؛ یکی زمانی که گذشت و پشت سر گذاشتند و دومی زمانی که در پیش رو داشتند و دست و بال گشوده به سویشان می آمد...».