آرشیو پنج‌شنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲، شماره ۸۱۹۳
صفحه آخر
۱۶
پیشنهاد

دشتی که غرق خون شد اما برقرار ماند

مریم شهبازی

حاج قاسم صادقی یکی از چهره های بنام دوران دفاع مقدس است، سرداری که بین همرزمانش به ذوالفقاریه مشهور است، از آن دست رزمندگانی که به محض شروع جنگ داوطلبانه عازم نبرد شد، خود را به اهواز رساند و کمی بعد هم به خرمشهر و آبادان رفت. حالا که سال ها از اتمام جنگ گذشته به طریق دیگری برای سرزمین خود می جنگند و هنوز هم لباس رزم به تن دارد. دلیل شهرتش به سردار ذوالفقاریه، به اهمیتی برمی گردد که برای دشت ذوالفقاری قائل است، به دلیلی که پیش تر چند مرتبه ای درباره اش گفته. در روزهای ابتدایی جنگ، وقتی بعثی ها تا چند کیلومتری آبادان پیشروی می کنند، روزهای سخت و پرتنشی برای آبادانی ها و حاج قاسم شکل می گیرد، آنچنان که افراد بسیاری راهی آن منطقه می شوند تا دشت ذوالفقاری برقرار بماند؛ از مردم عادی و اقلیت های دینی- قومی گرفته تا افرادی که چند روز بیشتر از آزادی شان از زندان نمی گذشت؛ یک صدا شدند، کنار رزمنده ها جنگیدند و بسیاری از آنان هرگز به خانه بازنگشتند. شمار شهدای دشت ذوالفقاری به 500 نفر می رسد. سردار ذوالفقاریه بعد از بازنشستگی اش به این دشت بازمی گردد و با همراهی خانواده اش یادمان شهدای آن را بازسازی می کند. «لباس شخصی ها» نوشته ای از جواد کلاته عربی درباره این رزمنده سال های دور و پاسدار امروز است. کتاب حاضر دربردارنده خاطرات حاج قاسم صادقی از زمان کودکی تا دوران حضورش در گروه های فدائیان اسلامی و پیش از ورود به لشکر 27 محمد رسول الله است. کلاته عربی «لباس شخصی ها» را در نتیجه بیست و چهار جلسه(بیش از چهل ساعت) گفت و گوی حضوری با راوی و نیز ساعت ها مکالمه تلفنی برای تکمیل خاطرات و اضافه کردن برخی جزئیات نوشته است. از نکات قابل توجه کتاب می توان به تعهد نویسنده برای پایبندی به انتقال صحبت های راوی و پرهیز وی از خیال پردازی و دوری کردن تصویرسازی های غیرواقعی اشاره کرد. نویسنده برای درک بیشتر منطقه عملیات و گفته های حاج قاسم صادقی سفری به دشت ذوالفقاری می کند و یک هفته ای هم آنجا می ماند، جایی که رهاوردهای زیادی را برای کلاته عربی رقم می زند که یکی از آنها انتقال خاطرات راوی با رنگ وبویی واقعی تر به مخاطبان است. کتاب با کودکی راوی شروع شده، از آنجا که در بیمارستان فرح(شهید اکبر آبادی)، در میان خانواده ای عاشق اهل بیت پیامبر(ص) متولد و تربیت می شود. راوی از همان ابتدا دست مخاطب را می گیرد و او را به خانه و محله شان می برد؛ به اینکه چطور بچه هیاتی می شود و چطور در زمره طرفداران انقلابی ها قرار می گیرد، تا جایی که یک دفعه خودش را بین اعلامیه پخش کن ها می بیند و بعدتر، بعد از وقوع انقلاب اسلامی و همزمان با شروع جنگ، داوطلبانه عازم جبهه نبرد حق علیه باطل می شود. مطالعه این کتاب افزون بر آشنایی علاقه مندان با زندگی یکی از چهره های شناخته شده جنگ، تا حدی بخشی از تاریخ شفاهی انقلاب و دفاع مقدس را هم پیش روی علاقه مندان می گذارد. در بخشی از این کتاب که به همت انتشارات بیست و هفت بعثت منتشر شده، آمده:«توی چشم هایش نگاه کردم و خیلی معمولی گفتم: نمی دم! شاهرخ هم بلافاصله دستش را بلند کرد و کشیده محکمی گذاشت زیر گوشم. یک دفعه همه ساکت شدند و به ما دو تا نگاه کردند. باورم نمی شد شاهرخ بزند توی صورتم. یکهو سر و صورتم داغ شد. هم از ضربه سنگین دست شاهرخ، هم از عصبانیت. اما هیچ عکس العملی نشان ندادم که بیشتر از آن غرورم نشکند. حتی دستم را نبردم به سمت صورتم.»