آرشیو پنجشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲، شماره ۵۷۳۷
اندیشه
۲۳
تحلیل

چگونه نگاه تکاملی و رویکرد سوبژکتیو به پایه گذاری یک مکتب اقتصادی جامع منتهی شد؟

مکتب اتریشی چه می گوید؟

شاهین کارخانه

در هفته های اخیر یک بار دیگر بحث مکتب اتریشی اقتصاد و فردریش فون هایک در محافل فکری مطرح شده است. مکتب اقتصاد اتریشی و اعضای آن را به عنوان طرفداران بازار آزاد می شناسند که بیش از هر چیز منتقد و مخالف مداخله دولت در اقتصاد هستند. اما ریشه های اندیشه این مکتب به اصولی مانند فردگرایی روش شناختی، ارزش ذهنی و نظام قیمت ها برمی گردد.

در چند هفته گذشته دو مناظره تلویزیونی میان موسی غنی نژاد از یکسو و مسعود درخشان و علی علیزاده از سوی دیگر صورت گرفت. دو مناظره ای که باعث شده است تا یک بار دیگر مباحث لیبرالیسم اقتصادی، بازار آزاد و به ویژه مکتب اتریشی اقتصاد و فردریش فون هایک در محافل فکری مطرح شود. مباحثی که موجب آن شده است تا این روزها جدل های تندو تیزی درخصوص آنها در فضای مجازی و در ادامه این مناظرات تلویزیونی شکل بگیرد. اما پرسش امروز ما این است که هایک که بود و اقتصاد اتریشی چه تفاوتی با دیگر مکاتب اقتصادی دارد؟

اقتصاد اتریشی در سال1871 با کتاب اصول علم اقتصاد کارل منگر آغاز شد. منگر را به همراه دو اقتصاددان دیگر، استنلی جونز و لئون والراس مبدع و پایه گذار انقلاب مارژینالیستی می دانند. اما دنباله اندیشه های لئون والراس و استنلی جونز به ایجاد مکتب اقتصاد نئوکلاسیک منتهی شد و پیروان منگر مکتب اقتصاد اتریشی را ساختند که هم به لحاظ معرفت شناسی و هم از نظر روش شناسی با نئوکلاسیک ها اختلاف نظر دارند. منگر متولد1840 بود. رشته حقوق را تا دکترا ادامه داد و دو سال پس از نوشتن کتاب اصول علم اقتصاد در سال1873 کرسی اقتصاد دانشگاه وین را کسب کرد. این کتاب که منگر آن را به ویلهلم روشر، بنیان گذار مکتب تاریخی تقدیم کرده بود، واکنش اعضای مکتب تاریخی آلمان را برانگیخت.

آنها به تمسخر کار منگر را مکتب اتریشی نامیدند و این نام ماندگار شد. گوستاو اشمولر نیز بر کتاب منگر نقد تندی نوشت که به جدالی دامن زد که در تاریخ اندیشه اقتصادی به جدال روش ها مشهور است. منگر کتاب بعدی خود، «جستاری در روش علوم اجتماعی» را در سال1883 در ادامه این جدال روش شناختی نوشت. منگر نظریه مارژینالیستی ارزش- نظریه نهایی گرایی- را به عنوان جایگزین نظریه ارزش-کار کلاسیک ها مطرح کرد. کلاسیک ها از جمله اسمیت، ریکاردو و مارکس به نظریه ارزش-کار معتقد بودند. اما منگر نظریه مدرن اقتصادی خود را بر پایه نظریه ارزش ذهنی (سوبژکتیو) بنیاد نهاد. ذهنی بودن ارزش یکی از پایه های اندیشه اقتصاد اتریشی است. مهم ترین وجه مکتب اتریشی، تمرکز بر انسان، انگیزه ها، دانش محدود بشر و محیط پیرامون است.

مجموعه این عناصر انسانی، نهادهای حقوقی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را شکل می دهد.اینکه فرد چطور در جامعه به انتخاب و تصمیم گیری دست می زند، اصلی ترین محور اندیشه اقتصاد اتریشی است. درحالی که جریان اصلی علم اقتصاد تمایل دارد انسان را نوعی ماشین جلوه دهد که همواره عقلانی تصمیم می گیرد. مکتب تاریخی آلمان نیز اقتصاد را در خدمت سیاست و ایدئولوژی می دید و منکر اصول فرازمانی و فرامکانی علم اقتصاد بود. درحالی که اقتصاددانان مکتب اتریش بر طبیعت همیشه در حال تغییر، پیچیده و تطابق پذیر اقتصاد تاکید می کنند. دو چهره دیگر این مکتب، ایگون فون بوم باورک و فون وایزر هستند و نسل بعدی آنها را می توان فریتز ماخلوپ، میزس، اسکار مورگنسترن و فردریش هایک تلقی کرد. اسرائیل کرزنر نیز نسل بعدی است که آثار او به فهم ما از کارآفرینی و نقش آن در رشد اقتصادی کمک زیادی کرد.

مداخله دولت

یکی از مهم ترین آموزه های مکتب اتریش، لزوم محدودیت مداخله دولت در اقتصاد است. اقتصاددانان مکتب اتریشی استدلال می کنند که چون سیاستگذاران توانایی پیش بینی عواقب مداخلاتشان را ندارند، اولین مداخله در اقتصاد با نیت خیر و با قصد کمک به افراد جامعه، به رشته ای از مداخلات منجر می شود که در نهایت وضعیت فرد و جامعه را به مراتب از وضعیت قبل از مداخله بدتر می کند. هایک کتاب راه بردگی را برای توضیح همین مساله در سال1944 نوشت. کتابی که به سرعت در بریتانیا و ایالات متحده پرفروش شد. او در سال1945 مقاله مهم استفاده دانش در جامعه را نوشت و در سال1950 از مدرسه اقتصاد لندن (LSE) به دانشگاه شیکاگو نقل مکان کرد. در آنجا کتاب سه جلدی «قانون، قانون گذاری و آزادی» را نوشت و در سال1974 برنده جایزه نوبل اقتصاد شد. در واقع، در نتیجه این جایزه بود که مکتب اتریش احیا شد.

چرخه های تجاری

یکی از ایده های بحث انگیز مکتب اتریشی توضیح درباره دلایل تکرار دوره های رونق و رکود در بازه های زمانی کوتاه مدت است. بنابر نظر اقتصاددانان مکتب اتریش، نزول و صعود اقتصاد یا آنچه به چرخه تجاری شهرت یافته، عموما نشات گرفته از مداخلات بانک های مرکزی برای تغییر نرخ بهره از مقدار حقیقی آن است. بزرگان مکتب اتریش مانند اکثر اقتصاددانان، نرخ بهره را عاملی برای متعادل کردن میزان سپرده های بانکی و میزان دریافت وام می دانند.

از همین رهگذر، اختلاف نظرها در میان اقتصاددانان با وقوع رکود بزرگ در سال1929 افزایش یافت. در شرایطی که اغلب اقتصاددانان نئوکلاسیک ایده های کینز درباره مداخله دولت برای مقابله با رکود پذیرفته بودند، اتریشی ها در مقابل کینز مقاومت کردند و توضیح متفاوتی درباره چرخه های تجاری و علل به وجود آمدن رکود بزرگ داشتند. با این حال علاوه بر کثیری از اقتصاددانان و آکادمی های اقتصاد، بسیاری از دولت ها نیز ایده های کینز را پذیرفتند و اندیشه اقتصاد اتریشی به حاشیه رانده شد.

اقتصاد اتریشی چند دهه به حاشیه رفت تا آنکه در دهه1970 پیرو چند رویداد، اقتصاد اتریشی احیا شد. در این دوره بود که اقتصاد کشورهای غربی درگیر رکود تورمی شد، پدیده ای که اقتصاد کینزی از تبیین و توضیح آن ناتوان بود. ناتوانی اقتصاد کینزی به مدد کارهای میلتون فریدمن، برنده جایزه نوبل اقتصاد و از اعضای مکتب شیکاگو یا پول گرایی مورد پذیرش آکادمی های اقتصاد قرار گرفت. علاوه بر این، در سال1973 کتاب «رقابت و انتروپرونری» نوشته اسرائیل کرزنر بسیار مورد توجه قرار گرفت. در سال1974 فردریش هایک جایزه نوبل اقتصاد را برای آثارش در حوزه نظریه پولی و اقتصاد کلان و نقش موثرش در فهم ویژگی های اطلاعاتی سیستم قیمت ها گرفت. همچنین در همین سال کتاب بی دولتی، دولت و آرمان شهر رابرت نوزیک جایزه کتاب ملی را برد. کتابی که در مقابل نظریه عدالت رالز نوشته شد و مورد اقبال طرفداران بازار آزاد قرار گرفت. در واقع باید بیان کرد که اتریشی ها را به عنوان طرفداران رادیکال بازار آزاد می شناسند که بیش از هر چیز منتقد و مخالف مداخله دولت در اقتصاد هستند. علاوه بر این، مکتب اتریشی، شامل بینش و رویکرد جامعی در حوزه های سیاست و علوم اجتماعی، خصوصا در زمینه معرفت شناسی، روش شناسی و فلسفه سیاسی است. میزس و پس از او هایک، در نقد برنامه ریزی مرکزی در اقتصاد کوشیدند و آن را ممتنع دانستند. میزس در دو کتاب «محاسبه اقتصادی در کشورهای سوسیالیست» در سال1920 و «سوسیالیسم» در سال1922 نشان داد که برنامه ریزی اقتصادی سوسیالیستی غیرممکن است؛ زیرا هیچ راهی وجود ندارد تا به مدد آن برنامه ریزان بتوانند به اطلاعات لازم برای شیوه تخصیص منابع و اندازه آن دسترسی پیدا کنند. در واقع اتریشی ها فراتر از تاکید بر آزادی اقتصادی، به آزادی انتخاب انسان، آزادی سیاسی، آزادی اجتماعی و فرهنگی نیز اعتقاد راسخ دارند. هایک نیز در کارهایش، خصوصا کتاب راه بردگی، نشان داد که دور شدن از مبادله آزاد در بازار رقابتی به بهانه های به ظاهر خوبی مانند عدالت اجتماعی و خیر عمومی، معنایی جز تن دادن به اقتدار دولت ندارد و در نهایت این دولت می تواند افراد جامعه را به بردگی و انقیاد بکشاند.

علم اقتصاد از دیدگاه مکتب اتریشی

علم اقتصاد از دید اتریشی ها بررسی این است که چطور انسان ها با دانش محدودشان و مواجهه مداوم با عدم قطعیت های آینده و کمبود منابع (در مقابل کثرت خواست ها و نیازها) در تلاش برای افزایش رفاه خود هستند. نگرش اتریشی ها بسیار انسان مدار است. آنها معتقدند انسان با همه نیازهایش و همچنین ابزارهایی که برای برآوردن آنها در اختیار دارد، خود نقطه آغاز و انجام زندگی اقتصادی است. به عبارت دیگر، انسان و حقوق و آزادی های او هدف اصلی است. علاوه بر این، رویکرد اتریشی ها به بازار نگاهی تکاملی است. منگر در کتاب اصول علم اقتصاد این پرسش را مطرح می کند که «نهادهایی که به تحقق رفاه عمومی کمک می کنند و در توسعه و بسط آن اهمیتی بسزا دارند، چگونه قدم به عرصه وجود گذاشته اند با آنکه خواست و اراده عمومی برای ایجادشان وجود نداشته است؟» پاسخ این سوال را اتریشی ها تحت چارچوب نظریه نظم خودجوش می دهند که در واقع تکامل یافته ایده دست نامرئی آدام اسمیت است. به عبارت دیگر آنها معتقدند نهادهای اجتماعی در یک فرآیند بلندمدت و در نتیجه انباشت تجربه و دانش بشری ایجاد شده اند. نهادهای اجتماعی در نتیجه کنش انسان ها و نه قصد و اراده آگاهانه آنها به وجود آمده اند.

مکتب اتریشی، بازار را فرآیند کشف می داند. فرآیندی که نظمی خودجوش بر آن حاکم است و با آن می توان تبیینی متفاوت و واقع گرایانه تر از پدیده های اقتصادی ارائه داد. فون میزس نیز در کتاب «کنش انسانی» از پراگزولوژی گفت و آن را علم مطالعه کنش انسان و نتایج آن معرفی کرد. او بر این باور بود که یک هسته اصلی از اصول اقتصادی وجود دارد که ابطال ناپذیرند. به عبارتی دیگر، علم اقتصاد شامل مولفه های قیاسی است که از آنها نظریه به دست می آید. اتریشی های مدرن، نظریه اقتصادی را پایه ای برای فهم روابط علت و معلولی در جهان اجتماعی می دانند. میزس علم مطالعه مبادله های بازاری را - در مقابل اکونومی- کاتالاکسی نامید که در واقع زیرمجموعه ای از پراگزولوژی است. میزس استدلال کرد اینکه انسان هدفمند کنش می کند، ابطال ناپذیر است و همین کنش هدفمند به طور منطقی نتایجی دارد که یقینی هستند.

هایک نیز معتقد بود بازارها ما را قادر می سازند که از طریق محاسبه پولی و سیستم قیمت از دانش دیگران هم بهره مند شویم. در واقع، بازارها از این رهگذر نظمی برنامه ریزی نشده را ایجاد می کنند. به عبارتی دیگر، هایک معتقد بودکه سیستم قیمت این امکان را برای افراد فراهم می آورد که بتوانند دانش خود را به اشتراک بگذارند؛ دانشی که ضمنی، ناخودآگاه و مکتوم است و در غیر این صورت ناشناخته و بی استفاده می ماند. بنابراین هایک قیمت ها را مانند نظام دانش در فرآیند یادگیری اجتماعی می دید. او می گفت آن چیزی که باعث یادگیری افراد از یکدیگر در بازار می شود، سیستم قیمت است. بنابراین ایده کلیدی اقتصاد اتریشی اهمیت قیمت ها و نقش آن در تصمیمات اقتصادی است؛ به ویژه برای کارآفرینان و صاحبان کسب و کارها درباره تمایلات مصرف کنندگان و رسیدن به بهینه ترین روش تولید کالاها و خدمات. در واقع باید بیان کرد که از دید هایک، قیمت به مثابه جانشین برای آن دانش بنیادین عمل می کند که کنشگران بازار از آن برخوردارند و افراد از طریق آن می توانند انتظارات و کنش هایشان را بهتر با یکدیگر هماهنگ کنند. قیمت ها این امکان را فراهم می آورند که طوری عمل کنیم که از دانش ضمنی خود بهره ببریم. برای آنکه قیمت ها بتوانند به بهترین شکل این کارکرد را داشته باشند باید تغییرپذیر و منعطف باشند. قیمت گذاری دستوری توسط دولت یا تعیین سقف و کف قیمتی، از دقت علامت های ارسالی قیمت ها می کاهد و در نتیجه قیمت ها نمی توانند تغییرات دانش در دو سوی عرضه و تقاضا را بازتاب دهند.

دستگاه فکری هایک

هایک در جوانی و در سال1920 که 21سال داشت، کتاب نظم حسی را نوشت که موضوع آن روان شناسی فلسفی است. او در این کتاب برای اولین بار نشان داد که در هر برخوردی که دستگاه حسی انسان با جهان پیدا کند، رویدادی متناظر با آن بین یاخته خاصی در مغز با یاخته دیگری که حامل اطلاعات از دنیای خارج است، باید روی دهد که در نهایت به تقویت رابطه میان آن دو سلول منجر می شود. این نظریه امروز به پیوندگاه نورونی هب معروف است. بنابراین می توان گفت که میان دیدگاه هایک نسبت به دستگاه شناختی مغز، محدودیت های معرفت بشری و ایده های سیاسی و اقتصادی او تناسب منطقی وجود دارد. در واقع باید بیان کرد که به دلیل همین یکپارچگی دستگاه فکری فون هایک است که او به یکی از مهم ترین اندیشمندان قرن بیستم بدل می شود.

هایک در جلد اول کتاب سه جلدی قانون، قانون گذاری و آزادی می نویسد: «انتزاع چیزی نیست که ذهن آن را با پردازش های منطقی از درک خود از واقعیت تولید کند، بلکه خاصیت مقوله هایی است که از طریق آنها عمل می کند. انتزاع نه محصول ذهن، بلکه چیزی است که ذهن از آن تشکیل یافته است. ما هیچ وقت با ملاحظه کامل تمام واقعیت های یک وضعیت خاص عمل نمی کنیم و نمی توانستیم بکنیم؛ عمل ما بر اساس تفکیک برخی جنبه های معنادار وضعیت صورت می گیرد و این نه برمبنای انتخابی آگاهانه یا گزینشی عامدانه، بلکه از طریق سازوکاری تحقق می یابد که هیچ گونه کنترل عامدانه ای بر آن نداریم.»

لیبرالیسم هایک

لیبرالیسم هایک از نوع لیبرالیسم کلاسیک بود. لیبرالیسمی که تاکیدش بر آزادی فردی، حقوق مالکیت و محدود کردن قدرت دولت بود. او در دوره ای از فردگرایی در مقابل جمع گرایی دفاع می کرد که هر دو گونه چپ و راست جمع گرایی از راه رسیده بودند. در سر چپ این طیف کمونیسم و سوسیالیسم بود و در سر راست آن ملی گرایی، فرقه گرایی، محافظه کاری و رادیکال تر از همه فاشیسم و نازیسم قرار داشت. اساس فلسفه هایک این است که شناخت آدمی هیچ گاه کامل نیست. طبق این نظریه که به تقسیم معرفت معروف است، شناخت در میان افراد بشر پخش و پراکنده است. هایک به دو نوع معرفت یا دانش قائل بود؛ یکی معرفت مصرح که کم و بیش همان علم نظری است و دیگری شناخت نامصرح، مکتوم یا ضمنی است که دست بر قضا بخش اعظم معرفت انسان ها از این نوع مقوله است. معرفتی که در مهارت ها، اعتقادها، شیوه های زندگی و مانند آن مستتر و در میان آدمیان پراکنده است. هایک محافظه کار نبود و با محافظه کاری خط کشی روشنی داشت. او در مقدمه کتاب راه بردگی می نویسد: «محافظه کاری از لحاظ گرایش های قیم مآبانه، ملی گرایانه و قدرت دوستانه اش، غالبا به سوسیالیسم نزدیک تر است تا لیبرالیسم واقعی و به خاطر تمایلات سنت گرایانه، ضد عقلانی و غالبا عرفانی اش هرگز نمی تواند توجه جوانان و افرادی را جلب کند که باور دارند اگر قرار است این دنیا جای بهتری باشد، باید تغییراتی در آن صورت گیرد.»

همچنین در مقاله «چرا محافظه کار نیستم» می نویسد: «محافظه کاران فاقد این شهامت هستند که از تغییرات طراحی نشده ای استقبال کنند که منشا ابزارهای جدیدی برای تلاش بشری اند. اگر محافظه کاران صرفا تغییر سریع در نهادها و سیاست های عمومی را نمی پسندیدند، جای چندان ایرادی باقی نبود. اما آنان با استفاده از اختیارات دولت در پی جلو گیری از تغییر یا محدود ساختن شدید آن هستند. آنان اعتقادی به نیروهای تعدیل کننده خودجوش ندارند؛ درحالی که اعتقاد به چنین نیروهایی است که باعث می شود لیبرال ها بدون هیچ گونه بیم و هراس تغییر را بپذیرند؛ حتی اگر از چگونگی تعدیل ها و تطبیق های لازم ناآگاه باشند.»

نتیجه گیری

ایده های هایک، بر بسیاری از اندیشمندان معاصر او و نسل های بعدی اقتصاددانان و فیلسوفان سیاسی اثرگذار بود. تاکید هایک بر اهمیت آزادی انسان نام او را در تاریخ اندیشه آن چنان ماندگار کرده است که هنوز بسیاری از آزادی خواهان لیبرال خود را ادامه دهنده راه هایک می دانند؛ راهی که به ما مسیری خلاف جهت راه بردگی را نشان می دهد. راهی که در ادامه مسیر خود، اقتصاددانان نسل های بعدی مکتب اتریش مانند روتبارد، هرمان هوپ، لاخمان، بوتکه، راجر گریسون، گری نورث، پر بایلاند، رابرت مورفی و استیون هورویتز تربیت کرد. اقتصاددانانی که در واقع وامدار و ادامه دهنده راهی هستند که از منگر آغاز شد و با بوم باورک، فون وایزر، فون میزس و هایک ادامه یافت.