آرشیو پنجشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲، شماره ۵۴۹۲
هنر و ادبیات
۷
یاد

نگاهی به جهان بینی اسماعیل خویی به مناسبت دومین سالمرگش

شاعری که در آثار کلاسیکش هم مدرن بود

اسماعیل ساغری سازان

4 خرداد 2 سال پیش بود که رسانه های فارسی زبان ایران و جهان از درگذشت اسماعیل خویی در غربت خبر دادند. نامی که یادآور شخصیتی است که در قلمرو فرهنگ همزمان چند ویژگی را با هم دارد. اگر او را یکی از مهم ترین مفاخر زبان فارسی در عصر خود بدانیم، چیزی به گزاف نگفته ایم؛ این را کارنامه او گواهی می دهد.

در بیان ناسازواری و ناسازگاری کار آکادمیک و تولید ادبیات خلاقه، خاصه در ایران بسیار گفته و نوشته اند؛ نگاهی به هر دو حوزه و فعالان و نام آوران شان نیز همین را گواهی می دهد. حتی در مواردی هم که مثلا شاعر یا نویسنده ای همزمان دست به کار تدریس هم بوده، اگر درخششی در کارش دیده شده، عمدتا در یکی از آن دو حوزه بوده است. یا شعر و داستان های قابل اعتنایی نوشته و در تدریس کم فروغ بوده؛ یا مدرس و به اصطلاح آکادمیسین قابلی بوده و فروغی در کار خلاقه ادبی نداشته؛ چنان که حتی در مورد بعضی از عالم ترین اساتید دانشگاه های مان که کار شعر و داستان و نمایشنامه می کنند، به خودمان جرات می دهیم و می گوییم اساسا وقتش را مصروف نوشتن نکند و به همان انتقال دانش و تجربه به دانشجویان بپردازد، خیلی بهتر است. با این حال همیشه بر هر قاعده ای، استثنا یا استثنائاتی هم هست؛ از آن میان یکی دکتر اسماعیل خویی. او

نه تنها نشان می دهد که شاعر و همزمان آکادمیسین بوده فی نفسه امری ناممکن نیست، بلکه جدای از آنها دست به کار نوشتن نقد و کار نظری در حوزه ادبیات هم می شود. به اعتباری، وقتی در مورد اسماعیل خویی حرف می زنیم، همزمان در مورد شاعری حرف می بینیم که فیلسوف است، فلسفه تدریس می کند، نظریه ادبی می داند، نقد می نویسد و دست بر قضا در میان هم نسلان خود، از معدود کسانی است که به دلیل آشنایی با زبان انگلیسی، امکان خواندن نظریه های ادبی را در آن زبان پیدا می کند و از این منظر شخصیت پیشرو نقد ادبی ما هم محسوب نمی شود.

ویژگی دیگری که باید در مورد اسماعیل خویی به آن اشاره کرد، آشنایی و محشور بودن توامان او با دو حوزه مختلف و به ظاهر غیرقابل اجتماع شعر فارسی است؛ یعنی هم شعر کلاسیک و شعر جدید و مدرن.

در بررسی کارنامه شعری خویی، پیش از رسیدن به آثار نیمایی اش، باید او را شاعری خوش قریحه و سرشار از مهارت در سرودن شعر قدمایی دانست؛ زبان تغزلی جاری در آثار کلاسیک خویی با آن روانی و سلاست در بیان، آثار ماندگاری را در شعر فارسی رقم زده است. مثلا در این شعر که اتفاقا در اواسط به بینامتنیتی هم با شاهنامه می رسد:

«فراق از تو کشیدم فراغت از تو نجستم/ همان دل است هنوزم که بود روز نخستم - کشیدم آنچه بشاید نجستم آنچه نباید/ فراق از تو کشیدم فراغت از تو نجستم -

ز ما پذیرش و حاشا جهانیان به تماشا/ تو دام چینی و چابک من آهوی تو که چستم - من از نبرد نپیچم ولی به چنگ تو هیچم/ چنان که در کف گردآفریده زاده رستم - من و به کار تو سستی؟ زهی خطا، به درستی/ همین به عهد شکستن کشیده کار که سستم/...»

مثال ها از آثار قابل اعتنای خویی در حوزه شعر کلاسیک فراوانند؛ شعرهایی که اگرچه بنا به ماهیت قالبی که در آن سروده می شوند، لزوما باید پای بند اوزان عروضی باشند اما به جهت جهان بینی، نوع نگاه، انتخاب مضامین و باز کردن پای مفاهیم نو، باید آنها را غزل هایی در ساحت شعر جدید فارسی به شمار آورد. مثل آنجا که پای گنگی، گمگشتگی، خواب آشفته، کابوس و مفاهیمی مانند آنها را که عمدتا در زیست جهان انسان مدرن قابل ردیابی اند، به شعر ظاهرا کلاسیک خود باز می کند. او شاعری است که در شعرهای کلاسیک خود نیز به جای آنکه پاسخ خود را به چیستی هستی ارایه کند و به توصیف هستی بپردازد، همواره بر کرسی پرسشگر از هستی می نشیند و ابهامات جاری در ذهن مدرن خود را به مختصات شعر درمی آورد و به اصطلاح در متن شعر اجرا می کند. این ویژگی همان طور که گفته شد، شناسه جهان مدرن و به تبع آن، شعر جدید و مدرن فارسی به معنای نیمایی و شاعران پیرو نیماست که خویی را نیز باید در شمار این شاعران دانست؛ اما عمده شاعران هم نسل او و به اصطلاح شاعران پیرو نیما، این جهان بینی پرسشگرانه را در آثاری که از قید وزن عروضی عبور کرده اند، آزموده اند؛ درحالی که معدودی از شاعران کلاسیک سرا هم هستند که در غزل های شان چنین طبع آزمایی هایی دارند. خویی یکی از مهم ترین این شاعران است. به ابیاتی از یک شعر که «مرگ» را مخاطب قرار داده و نمونه روشنی از نگرش شاعر به هستی را بیان می کند، توجه کنید:

ای مرگ! داری کم کمک زی خود فرا می خوانی ام/

تا نقطه پایان نهی بر سطر بی سامانی ام»

و در ادامه مرگ را به عنوان مساله و به اصلاح «پرابلم» اصلی کار در کانون پرسش خود قرار می دهد تا مضمون «چیستی فی نفسه کشف ناپذیر» حیات و ممات را به مضمون خود بدل کند:

«تو چیستی؟ آه، ای یقین! ای ناگزیر ناگزین/ کز فهم تو در ماند این اندیشه انسانی ام - از دور و از نزدیک، هر گه در تو می بندم نظر/ گرداب ها سرگیجه و آیینه ها حیرانی ام - یا موجکی آواره در دریایی از گم گشتگی - یا گردبادی چرخ زن در دشت سرگردانی ام»

او در ادامه مرگ را از هر گونه قطعیتی عاری می داند؛ نه نگرش سنتی دارد تا قاطعانه بقایی در مرگ بجوید و نه تمنای آرامش مفروضی را دارد که نهیلیست ها و ماتریالیست ها از مرگ همچون خوابی ابدی دارند. مرگ برای خویی صورت روشنی ندارد و این ناروشنی در سیر عمودی غزل او به «کابوس» می رسد:

«پنداشتم شعر ترم نوشاند آب زندگی/ کابوس تو بیدار کرد از خواب این نادانی ام»

جدای از وجه تغزلی، خویی در مقام شاعر، سوداگر عدالت و آزادی هم هست. او عمری در شعر و بیرون از شعر خود، یک دغدغه مشخص را دنبال کرد و آن، رسیدن به روزی است که انسان - در معنای موسع و جهانی کلمه- از قید و بند سلطه و خشونت و ابزار شدن رها شود. روزی که آزادی در صورت تاریخی خود به انسان بنمایاند. به درونمایه این رباعی توجه کنید:

با یک دل غمگین به جهان شادی نیست/ تا یک ده ویران بود، آبادی نیست - تا در همه جهان یکی زندان هست/ در هیچ کجای عالم، آزادی نیست»

این سودا که در جای جای عمر شاعری خویی خود را نشان می دهد، برآمده از عشق او به انسان یا به تعبیر رضا براهنی درباره او «جان عاشق» خویی است. گیرم آن لحظه رهایی تاریخی را ندیده باشد و از میان ما رفته باشد. گیرم نگرانی او به وقوع پیوسته و دیر شده باشد:

«آی تو/ ابر کامکار/ بر من، این به راه باد مشتی از غبار/ نم نم نوازشی، اگر نه آبشار بخششی، ببار/ ورنه دیر می شود/ دیر»