آرشیو سه‌شنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۲، شماره ۵۵۳۵
جامعه
۱۱
گفت و گو

بررسی نابرابری آموزشی درگفت وگوی «اعتماد» با رضا امیدی، جامعه شناس

مدرسه به مثابه بنگاه اقتصادی

گفتگو: محمد معصومیان

به تازگی منصور کبکانیان، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی آمارهایی از سهم مدارس و دهک های اجتماعی در رتبه های زیر 3 هزار کنکور منتشر کرد که نشان از عمق نابرابری آموزشی در ایران داشت. این آمارها می گوید دهک اول، دوم و سوم که از آنها به عنوان (کم برخوردار) یاد می شود تنها 2 درصد از صندلی دانشگاه های خوب را به خودشان اختصاص دادند و دهک 8، 9 و 10 که (برخوردارترین) هستند، توانستند 80 درصد از 3 هزار رتبه اول کشور در کنکور را داشته باشند. در این میان سهم دانش آموزان مدارس دولتی هم 2.3 درصد و دانش آموزان مدارس غیردولتی 80 درصد بود. به این بهانه با رضا امیدی، جامعه شناس و پژوهشگر سیاستگذاری اجتماعی گفت وگو کردیم تا ردپای نابرابری آموزشی را از گذشته تا امروز در ایران دنبال کنیم. امیدی معتقد است روند کالایی شدن آموزش می تواند بسیار آسیب زا باشد و به همبستگی اجتماعی و تحرک اجتماعی ضربه بزند.
آقای دکتر امیدی! باتوجه به تصویب اصل 30 قانون اساسی و تکلیف دولت به آموزش رایگان، در سال های بعد از انقلاب مدارس خاص از چه زمانی تاسیس شدند؟

از همان ماه های اول انقلاب به طور مشخص انجمن حجتیه که به عنوان یک جریان محافظه کار مذهبی شناخته می شد به دنبال احیای مدارس خصوصی اسلامی بود. این مدارس از اواسط دهه 1330 در ایران تاسیس شده بود و بیشتر فرزندان خانواده های متمول مذهبی را پوشش می داد. اساسا نگاه بنیانگذاران این مدارس این بود که فقط فرزندان این خانواده ها هستند که استعداد تربیت پذیری دارند. مدارسی مثل نیکان و علوی با این منطق تاسیس شده بودند. این مدارس در دهه 50 دولتی و محدود شدند. بعد از انقلاب این جریان دوباره بحث احیای مدارس خصوصی اسلامی را مطرح کرد که ابتدا با مخالفت شدید وزارت آموزش وپرورش مواجه و این بحث مطرح شد حالا که دیگر حکومت هم اسلامی شده، چه نیازی است به مدارس خصوصی اسلامی. اما در نهایت این گروه توانست از سال 59 این مدارس را فعال کند مشروط به اینکه رایگان باشد و اجازه نداشتند حتی در صورت دادن خدمات اضافه ای مثل تغذیه یا ایاب وذهاب هم شهریه دریافت کنند. اما در هر حال احیای این مدارس اولین اقدام در جداسازی دانش آموزان بود. در اوایل دهه 1360، سپاه پاسداران هم اقدام به تاسیس دبیرستان های خاصی کرد که بر تامین نیروی انسانی برای سپاه تمرکز داشتند، اما به تدریج گسترش پیدا کردند. در همان اوایل دهه 60 بین دولت، شورای نگهبان و شورای عالی انقلاب فرهنگی بحث ها و مکاتباتی درباره اصل 30 قانون اساسی انجام شد. درنهایت در سال 65 شورای نگهبان طی مکاتبه ای با شورای عالی انقلاب فرهنگی تفسیر کرد که از اصل 30 قانون اساسی ممنوعیت تاسیس مدارس و دانشگاه های ملی استنباط نمی شود و اگر دولت امکان تامین آموزش رایگان را ندارد، می تواند چنین مدارس و دانشگاه هایی را تاسیس کند. سال 1367هم که قانون مدارس غیرانتفاعی مصوب شد و امروزه نزدیک به 16 درصد مدارس کشور غیرانتفاعی هستند و در برخی مناطق تهران و کلانشهرها بیش از 80 درصد مدارس غیرانتفاعی هستند. تقریبا همه دولت ها از همان برنامه اول توسعه تا به آخرین برنامه بر خصوصی سازی آموزش تاکید داشته اند و به تعبیری می خواسته اند بار مالی آموزش را از دوش دولت بردارند. یکی از شاخص های کمی همه برنامه های توسعه «نسبت دانش آموزان غیرانتفاعی به کل دانش آموزان» بوده است و در این زمینه دولت ها از هر سیاستی استفاده کرده اند. تاسیس مدارس غیرانتفاعی و تمرکز اولیه آنها بر مناطق اصطلاحا بالاشهر در کلانشهرها سازوکاری بود برای یک جداسازی دیگر. اگر در سال های اول انقلاب مذهبی های متمول جدا شدند، از دهه 70 طبقه بالا هم جدا شد. بیشتر مجوزها برای تاسیس این گونه مدارس هم به نزدیکان خود نظام و جریان های سیاسی داده می شد. به تدریج یک تعارض منافعی هم پیش آمد و قوانین به نحوی تصویب شد که خود مدیران عالی و میانی آموزش وپرورش از مزایای بالایی برای تاسیس مدرسه غیرانتفاعی برخوردار شدند؛ تسهیلات بانکی ارزان قیمت، زمین، واگذاری مدارس دولتی و... و این قوانین هنوز هم وجود دارد. در این روند، مدارس ما که ترکیبی بودند و گروه ها و طبقات مختلف در کنار هم در آن درس می خواندند، از هم تفکیک شدند. چند سال قبل سازمان ملل گزارشی درباره فقر شدید و حقوق بشر منتشر کرده و توضیح داده که فرآیندهایی نظیر خصوصی سازی آموزش چگونه به نقض نظام مند حقوق کودکان و تضعیف همبستگی اجتماعی منجر می شود.

شروع به کار این مدارس با خود چه تغییراتی به همراه داشت؟

آموزشی که بنا بوده مجرایی باشد برای از بین بردن یا کاهش بخشی از نابرابری های بدو تولد به تدریج خود به نمودی از وجود نابرابری در جامعه و تشدیدکننده این نابرابری ها تبدیل شد. نهاد آموزش و مدرسه فراتر از یک مکان آموزشی قدرت بالایی برای کاهش نابرابری های اجتماعی داشته است. اساسا یکی از کارکردهای مدرسه این است که نابرابری های بیرون از مدرسه نظیر نابرابری های ناشی از پایگاه اقتصادی و اجتماعی خانواده ها را کاهش دهد، اما امروزه خود ابزاری برای جداسازی و تشدید نابرابری ها و تمایزیابی ها شده است. در دهه 70 که مدارس غیرانتفاعی تاسیس شدند ابتدا با استقبال روبه رو نشدند و حتی تصویر بسیار بدی از آنها وجود داشت. کسانی که به مدرسه غیرانتفاعی می رفتند موضوع را پنهان می کردند، چون معروف بود که اینها با پول دیپلم می گیرند. اما امروزه ثبت نام در مدارس برند به یکی از پرستیژهای خانوادگی تبدیل شده و خانواده های طبقه متوسط حتی خود را تحت فشارهای زیادی به لحاظ مالی قرار می دهند تا به چنین مدارسی دسترسی پیدا کنند. از آن طرف به غلط مدارس دولتی هم بد جلوه داده شدند و در دورن خودشان شروع کردند به تفکیک شدن: تیزهوشان، مدارس نمونه، مدارس هیات امنایی و هرچه بیشتر دانش آموزان را غربال و از هم جدا کردند. همین امروزه اگر بنا به مقایسه هم باشد، اگر از مدارس برند دولتی و خصوصی بگذریم که درصد کمی است، مدارس عادی دولتی به لحاظ کیفیت فضای آموزشی، کیفیت معلمان، حقوق معلمان و غیره وضعیت بهتری از مدارس غیرانتفاعی دارند.

از نمونه های موفق چنین مدارسی که توانسته اند نابرابری بدو تولد را کاهش بدهند، بگویید؟

ژاپن به عنوان یک نمونه موفق معرفی می شود. برای این موضوع یک شاخص تعریف شده است که براساس ان تعیین می شود نظام آموزشی و مدرسه نابرابری های بیرون از مدرسه (نظیر منطقه سکونت، پایگاه اقتصادی اجتماعی و...) را تا چه اندازه کنترل می کند. این شاخص در ژاپن کمتر از 10 درصد است. یعنی اینکه دانش آموز از چه طبقه ای باشد، در کجا زندگی کند، تحصیلات و شغل والدینش چقدر باشد کمتر از 10 درصد بر موفقیت آموزشی او تاثیر دارد. این نسبت در ایران بین 35 تا 45 درصد است. اما چنین کشورهایی از چه برنامه هایی استفاده می کنند: برای مثال تغذیه رایگان در مدرسه، ساعات بیشتر و غنی تر آموزش، خدمات بهداشتی به دانش آموزان، سرویس ایاب وذهاب، امکانات و تسهیلات گسترده درون مدرسه. یک مثال بزنم، در اواخر دهه 1990 کمتر از 18 درصد دانش آموزان سیاهپوست امریکایی در خانه به کامپیوتر دسترسی داشتند، اما نزدیک به 80 درصد همین ها در مدرسه به کامپیوتر دسترسی داشتند یعنی مدرسه چنین دسترسی هایی را ممکن می کند و نقش برابرکننده دارد یا در برزیل برنامه رفاهی موسوم به «بولسا فامیلا» برای تقویت نظام آموزشی طراحی شد. یعنی بعد از افزایش بودجه آموزش برای ارتقای پوشش و کیفیت مدارس دولتی، برای کاهش نابرابری های بیرون از مدرسه این برنامه را تعریف کردند تا شرایط بهبود سلامت و تغذیه کودکان را هم فراهم کنند.

ما در صحبت های شما از اقشار قوی و ضعیف اقتصادی و تاثیر شرایط اقتصادی روی آموزش شنیده ایم، این دوگانه یا چندگانه ها چه تاثیری در سیاستگذاری های آموزشی دارد؟

ببینید، آموزش یک کالای عمومی و به تعبیر مایکل والزر؛ فیلسوف حوزه عدالت، یک موهبت جمعی است. دولت مکلف است با یک کیفیت مناسب برای همه طبقات آن را فراهم کند. وقتی ما می گوییم طبقاتی شدن معنایش این نیست که طبقات بالا باید نادیده گرفته شوند. همه طبقات حق دارند از آموزش رایگان و باکیفیت و همگانی برخوردار باشند. اواخر سال 1399 یک پیمایش ملی درباره ارزش ها و نگرش های اقتصادی ایرانیان انجام شد. حدود 70 درصد پاسخگویان از تعطیلی مدارس غیرانتفاعی و بازگشت همه دانش آموزان به مدارس دولتی دفاع کرده اند. حتی 60 درصد کسانی که خود را از طبقه بالا و متوسط بالا می دانند از این گزاره دفاع کرده اند. در ایران از مقطعی به غلط این تصور شکل گرفت که دلیلی ندارد دولت برای آموزش و سلامت طبقات بالا هزینه کند و منابع عمومی باید به سمت طبقات پایین هدف گذاری شود. این سیاست غلط را به نام عدالت اجتماعی هم توجیه می کردند. اما این سیاست غلط جدای از تبعات اجتماعی آن بیشتر به نفع طبقات بالا بود، چون به آنها امکان داد که هرچه بیشتر خود را متمایز کنند و شکاف ها بیشتر شدو از قضا طبقات پایین هرچه بیشتر نادیده گرفته شدند. امروزه کار به جایی رسیده که مسوولان عالی وزارت آموزش وپرورش صراحتا می گویند این طبیعی است که اگر کسی پول بیشتر بدهد، حق دارد مدرسه بهتری داشته باشد و مدرسه را با رستوران و پمپ بنزین مقایسه می کنند. این یک جهل مرکب است. همان طور که پیش تر گفتم، در دهه 60 شورای نگهبان و شورای عالی انقلاب فرهنگی هم این تصویر را داشتند، اما دولت در آن مقطع مانع از تضعیف آموزش رایگان شد با اینکه در همان زمان در مجلس نمایندگانی بودند که فشار هم می آوردند اما دولت میرحسین موسوی در آن مقطع تا پایان جنگ سعی کرد آموزش رایگان و سلامت رایگان را حفظ کند، با اینکه می توانست جنگ را بهانه قرار بدهد و به این خصوصی سازی ها دامن بزند. بعد از جنگ اولین حوزه هایی که مشمول خصوصی سازی های گسترده شدند آموزش وپرورش و بعد حوزه سلامت بود. دو حوزه ای که حتی محافظه کارترین نظام های رفاهی آنها را تحت کنترل دارند و مانع از خصوصی سازی آنها می شوند. به نظرم این خصوصی سازی امروزه به محور اصلی سیاستگذاری های آموزش تبدیل شده است. سال گذشته در همایش مقابله با فقر و نابرابری آموزشی، یکی از وزرای پیشین آموزش وپرورش می گفت ما در ایران 7-6 نوع مدرسه داریم و اساس این نوع بندی این بوده که راحت تر بتوانند از خانواده ها پول بگیرند. یعنی گویی برای خانواده هم موجه است که وقتی فرزندش را در هیات امنایی یا نمونه یا تیزهوشان ثبت نام می کند باید حتما شهریه بپردازد.

آیا این روند خصوصی سازی یا خاص سازی که شما منتقد آن هستید در کشورهای دیگری هم وجود دارد؟ شاید بسیاری فکر کنند همان طور که بازار آزاد در دنیا وجود دارد و ایران هم باید به آن سمت برود در زمینه آموزش هم باید به سمت خصوصی سازی رفت.

از دهه 1980 میلادی به ویژه بعد از اینکه محافظه کاران در انگلستان و امریکا روی کار آمدند بحث کوچک سازی دولت به طور جدی مطرح شد. در این راستا این تحلیل شکل گرفت که چون بزرگ ترین سازمانی که دولت ها دارند سازمان آموزش وپرورش است، اگر مقداری آن را تحت فشار قرار بدهید و منابع آن را محدود کنید، مقدار زیادی از مخارج دولت کم می شود. اگر 15-10 درصد از آموزش را خصوصی کنید، تاثیر خیلی زیادی در کاهش مخارج دولت دارد. دایان راویچ از صاحب نظران برجسته آموزش و از مدیران عالی وزارت آموزش امریکا، کتاب معروفی دارد با عنوان «فریب جنبش خصوصی سازی و خطر آن برای مدارس عمومی». در فصلی از کتاب به مساله «مدارس عمومی در خطر» می پردازد و توضیح می دهد که در دهه 1980 برای توجیه گستراندن مدارس خصوصی تا توانستند به مدارس دولتی حمله کردند و آنها را بد جلوه دادند، یک تصویر شیطانی از مدارس دولتی نیاز داشتند تا بتوانند خصوصی سازی آموزش را موجه جلوه دهند. این هم در دوره ریگان در امریکا و هم در دوره تاچر در انگلستان اتفاق افتاد و ادامه داشت. البته قبل از این هم در این دو کشور مدارس بسیار خاص و محدود وجود داشت که بیشتر فرزندان خانواده های اشراف و سیاستمداران در آنها تحصیل می کردند مثل مدرسه ایتون در انگلستان. اما از دهه 1980 به تدریج روندی از خصوصی سازی در این کشورها شکل گرفت و در اوایل دهه 2000 در انگلستان حدود 12 درصد دانش آموزان و در امریکا بالای 14 درصد دانش آموزان در مدارس خصوصی تحصیل می کردند. اما در انگلستان از حدود 2 دهه قبل و در امریکا طی 4-3 سال اخیر این روند معکوس شد تاجایی که الان در انگلستان حدود 6.4 درصد دانش آموزان و در امریکا کمتر از 10 درصد دانش آموزان در مدارس خصوصی تحصیل می کنند. یعنی همان کشورها هم به این جمع بندی رسیدند که خصوصی سازی آموزش تبعات اجتماعی و سیاسی زیادی داشته است. این نسبت در ایران الان نزدیک 14 درصد است و دولت همچنان به دنبال افزایش آن. اما لازم است یک توضیح آماری بدهم. در انگلستان وقتی گفته می شود 6.4 درصد دانش آموزان در مدارس خصوصی هستند این عدد شامل کودکان 17-4 ساله است. یعنی کودکان که در پیش دبستانی خصوصی هستند را هم شامل می شود یا در امریکا منظور از دانش آموزان بخش خصوصی، از مهدکودک تا پایان سال 12 را شامل می شود. درحالی که ما وقتی در ایران می گوییم 14 درصد منظور از کلاس اول ابتدایی تا پایان دبیرستان است. اگر بخواهیم مانند آن کشورها دوره پیش از مدرسه را هم اضافه کنیم، این رقم در ایران خیلی بیشتر می شود، چون در ایران دوره پیش از مدرسه کاملا خصوصی است. کشورهایی مثل فنلاند هم اساسا در همان دهه 1980 به سمت سیاست های خصوصی سازی آموزش نیامدند و تمرکززدایی در آموزش را دنبال کردند.

از حرف های شما می شود این گونه نتیجه گرفت که در دنیا روندها به سمت هر چه بیشتر دولتی کردن مدارس و برابری آموزشی می رود. در ایران به کدام سمت می رویم؟

ما در ایران یک اشتباه بزرگ تری کردیم که کمتر در دنیا چنین خطایی مرتکب شده اند ما داریم مدرسه را به مثابه بنگاه اقتصادی می بینیم و می خواهیم از آن پول دربیاوریم. برای مثال ما تحت عنوان مولدسازی یا درآمدزایی بخشی از حیاط مدرسه را تبدیل به مغازه و رستوران و پارکینگ می کنیم. مواردی داریم که بعضا یک طبقه مدرسه را از طریق کاهش ثبت نام دانش آموز آزاد کرده اند تا بتوانند اجاره بدهند به شرکت خصوصی مثلا در حوزه کامپیوتر. این نوع کارها تقریبا در هیچ جای دنیا نمونه ندارد. در دهه 1390 لایحه ای در مجلس تصویب شد که به آموزش وپرورش اجازه می دهد در راستای تامین درآمد بخشی از فضای مدرسه را تغییر کاربری دهد یا اگر مدرسه ای در موقعیت تجاری قرار دارد؛ برای مثال در بر خیابان اصلی، می تواند آن را به طور مستقل یا با مشارکت بخش خصوصی تغییر کاربری دهد. این گونه سیاست ها واقعا خاص کشور ما هستند و نمی توان نمونه مشابهی برای آن پیدا کرد. اتفاقا در دنیا اجازه دادن به مدارس دولتی برای درآمدزایی یک خط قرمز است و به عنوان یک سیاست رادیکال راستگرایانه شناخته می شود. اما در ایران مثلا اداره آموزش وپرورش تهران فیلم تبلیغاتی درست کرده از تغییر کاربری فضاهای آموزشی و کمک آموزشی و به عنوان نمونه موفق معرفی می شود. این نگاه بسیار پرآسیبی است به حوزه آموزش. به هر حال مدیر مدرسه باید مدرسه را به لحاظ آموزشی مدیریت کند یا بناست مغازه داری و بنگاه داری کند. سوال این است اگر دولت نمی خواهد تامین مالی آموزش را به حد کفایت تقبل کند پس می خواهد چه کاری بکند؟ چه اولویت بالاتری نسبت به آموزش و سلامت شهروندان وجود دارد؟ حتی کشورهایی که نظام های محافظه کار دارند مانند کانادا یا انگلستان نظام سلامت شان رایگان است و اصطلاحا نظام طب ملی دارند. بعد جالب است در ایران عده ای مطالبه آموزش رایگان و سلامت رایگان را مطالبه کمونیستی می دانند! سال گذشته دولت سندی را تحت عنوان «سند انتظار دولت» به آموزش وپرورش ابلاغ کرده که صراحتا تشدید خصوصی سازی است. برای مثال، اینکه وزارتخانه مکلف شده 25 درصد مدارس را تا ابتدای سال تحصیلی 04-1403 به صورت هیات امنایی اداره کند یا گفته یک درصد مدارس دولتی را تا سال تحصیلی 04-1403 به چهره ها و نهادهای دارای صلاحیت واگذار کنید. این یعنی یک منبع رانت و مشخص است چه کسانی صلاحیت دارند یا منابعی دارند که بیایند چیزی حدود 1000 مدرسه را تقبل کنند. بحث هایی مانند درآمدزایی از فضای مدرسه یا مولدسازی و این گونه مسائل که در مدارس ایران شایع شده واقعا بحث های رادیکالی است که در دنیا جزو خطوط قرمز است. یکی از شعارهای آموزش وپرورش این شده که دست مدرسه باید در جیب خودش باشد.

آیا نتیجه این سیاست ها و عملکردهاست که ما را به این آمارهای تکان دهنده از حضور دهک های بالا در دانشگاه های خوب کشور می رساند؟

یک بخش این است که خود کنکور به عنوان یک پدیده در حال دامن زدن به این نابرابری هاست. کنکور به طرز عجیبی نظام آموزشی ما را تسخیر کرده و به جهت دهنده اصلی نظام آموزشی تبدیل شده است. درحالی که واقعا بسیاری از خانواده ها چنین چیزی را نمی خواهند. اما بخش دیگری از ماجرا بیرون از نهاد آموزش است و همان طورکه پژوهش های مختلف نشان می دهد چه بسا اگر مدارس خصوصی هم نباشند باز بخش بیشتری از صندلی های باکیفیت آموزش عالی به طبقات بالا و متوسط می رسد، اما سیاست خصوصی سازی و هاله بزرگ اطراف آن این وضعیت را تشدید کرده است، چراکه در درون خود تعارض منافع گسترده ای را هم بین بازیگران مختلف شکل داده و بازار بزرگی را ایجاد کرده. شواهد و آمار گویای این است که درصد قابل توجهی از دانش آموزان به دلایل مختلف از کنکور عبور کرده اند؛ حتی در طبقات بالا. بعضی این احساس را دارند که اصلا زورشان به این کنکور نمی رسد، چون رقابت اصلی در ایران بر سر 30-20 هزار صندلی دانشگاهی خوب و رشته خوب است. عده ای از همان ابتدا به دنبال تحصیل در خارج از کشور می روند؛ ترکیه، هند، مالزی، اوکراین. به ویژه برای بخشی از طبقه بالا بسیار دردسترس و بودن استرس کنکور است. طیفی هم هستند به ویژه در طبقات متوسط پایین که ترجیح می دهند زودتر وارد بازار کار عمدتا غیررسمی شوند. حتی در بین دختران دبیرستانی هم جدی است. من فکر می کنم اگر نظام هنرستان ها در ایران را تقویت و رایگان کنیم به ویژه در شهرهای بزرگ، جذابیت کنکور از چیزی که حالا هست پایین تر می آید. در همین شهر تهران شواهد معلمان دبیرستانی نشان می دهد که 20 تا 30 درصد دانش آموزان اولویت شان این بوده که به هنرستان بروند، اما به دلیل ظرفیت پایین هنرستان ها و گران بودن تحصیل هنرستانی ناگزیر شده اند به دبیرستان بیایند. هنرستان در ایران کم و بسیار گران است. درباره کنکور باید این را هم گفت که شدت یافتن این نتایج به نوعی نشان دهنده شدت یافتن نابرابری اقتصادی در کلیت جامعه ایران است. در این سال ها ما با چند شوک اقتصادی مواجه شدیم؛ یک بار در نیمه دوم 80 ،یک بار دهه 90 بعداز تحریم و یک بار دیگر سال پیش در پی حذف ارز ترجیحی کالاهای اساسی و دارو. پژوهش های مختلف نشان می دهد طبقه متوسط به شدت آسیب دیده و فشار بر طبقه پایین هم تشدید شده است. حتی برخی از دو طبقه شده جامعه می گویند: طبقه فرادست و طبقه فرودست. براساس گزارش های رسمی بیش از 30 درصد جامعه زیر خط فقر است و 25 تا 30 درصد هم در تقلای این هستند که به زیر خط فقر نیفتند. به نظر من در باره آزمون پرلز که نتایج آن اخیرا منتشر شد، می توان گفت بخشی از افت شدید دانش آموزان ایرانی در دو دوره اخیر آزمون به فقیرشدن جامعه ایران مربوط است و نمی توان همه این افت را به تغییر کتب درسی و کرونا نسبت داد. در واقع، خود نظام آموزش هم به شدت تحت تاثیر فقیرشدن و نابرابری در جامعه ایران است. توان خانواده ها برای تامین بسیاری از نیازهای تحصیلی و فراغتی و... کودکان افت جدی کرده است. خانواده اگر قبلا به خودش فشار می آورد تا هزینه بیشتری برای آموزش کند، دیگر نمی تواند و دولت هم بی تفاوت است. پس بنابراین کالایی شدن آموزش یک بخش قضیه و البته یک بخش بسیار مهم است، اما روند فقیرشدن جامعه ایران را هم باید دید.

چرا طبقات بالای اقتصادی با توجه به اینکه نیاز مالی ندارند، علاقه مند هستند فرزندان شان به دانشگاه های خوب بروند؟

مایکل سندل، فیلسوف سیاسی و استاد دانشگاه هاروارد، کتابی دارد به نام «استبداد شایستگی» که به فارسی هم ترجمه شده است. او در این کتاب به این سوال می پردازد و می گوید علت اینکه طبقات بالا تمایل دارند در دانشگاه های برتر درس بخوانند و در این راستا چه بسا اقدامات غیرمتعارفی را هم انجام دهند، این است که گویی می خواهند بگویند ما اگر در طبقه بالا هستیم، استعداد و شایستگی اش را داریم. نمی دانند البته باید این را هم اضافه کنم که طبقه بالا هم درون خود سطح مصرف فرهنگی و اجتماعی متفاوتی دارد. سندل می گوید این طبقه برای اثبات شایستگی خود و پایگاهی که در آن قرار دارد نیاز به این مدرک دارد تا جایگاه خود را حفظ کند. همان چیزی که «بوردیو» از آن به نام بازتولید مناسبات طبقاتی نام می برد. اما فراتر از مناسبات طبقاتی ما در ایران شاهد این هستیم که گروهی همزمان می خواهند سیاستمدار باشند، نظامی باشند، مدرک دکتری هم داشته باشند، هیات علمی دانشگاه هم باشند و این امکان را هم دارند که به دلیل حضور و نفوذ در مبادی سیاستگذاری انواعی از سیاست های متناسب با خواست خود را تصویب و امتیازهای ویژه ای را تعریف کنند. درواقع اینجا دیگر اساسا یک قواعد دیگری فعال است و زمین بازی شکل دیگری است. چند سال قبل در ایران مفهومی در افتاد؛ «ژن خوب». اخیرا در دبیرخانه مقابله با فقر و نابرابری آموزشی گزارش 2019 آکسفام ترجمه شده است. در این گزارش از مفهوم «لاتاری تولد» استفاده شده و اینکه یکی از کارکردهای آموزش این است که شکاف های ناشی از این لاتاری را به حداقل برساند. پیش تر چون مدارس همگانی و باکیفیت بوده اند، آموزش ابزار مهمی برای تحریک طبقاتی و همبستگی اجتماعی و ادغام طبقاتی بوده است. در همین گزارش به پژوهش هایی استناد شده که براساس آنها کودکان طبقات بالا که در مدارس عمومی درس می خوانند، روابط اجتماعی گسترده تر و سالم تری دارند. اما خصوصی سازی و خاص سازی این کارکرد نظام آموزشی را تضعیف و تخریب کرده است. به همین دلیل گزارش توصیه می کند که باید خصوصی سازی آموزش را متوقف کرد و تقویت مدارس دولتی را در اولویت قرار داد.

آینده با این شرایط چگونه است. آیا این طبقه آن درصد از مسوولیت پذیری را برای پذیرفتن شغل های حساس مانند پزشکی دارد؟

اتفاقا در همین حوزه پزشکی شواهد مختلف نشان می دهد که یک دلیل اینکه نظام سیاستگذاری توان تامین نیرو برای بیمارستان های خود را در مناطق مختلف ندارد همین وضعیت است. از استثناها بگذریم، اما بسیاری از پزشکان با مشوق های منطقه ای حاضر به رفتن به چنین مناطقی نیستند و این الزاما به معنای مسوولیت ناپذیری آنها نیست. به هر حال الگوی زیست آنها به گونه ای است که امکان ها و فرصت های جایگزین بیشتری برای شان ایجاد می کند و به راحتی نمی توان چنین الگویی را در هر منطقه ای فراهم کرد. تعهد کاری هم داشته باشند این تعهد تنها در تهران و کلانشهرهاست نه در مناطق محروم. به همین دلیل است که شما در برخی کلانشهرها دقیقا یک بازار رقابتی بین متخصصان دارید و در جاهای دیگر بیمارستان ساخته اید اما توان تامین نیروی لازم برای آن را ندارید. حجم سفرهایی که مردم برای دسترسی به خدمات درمانی به کلانشهرها دارند، حجم بسیار عظیمی است و بعضا هزینه های آن بیش از هزینه های مستقیم درمانی است. زمانی که بخش مهمی از رشته های مهم طبقاتی می شوند شما نمی توانید آنها را مجبور کنید بروند در مناطق محروم. از طرفی فراتر از طبقه، مساله تمرکز فرصت ها و امکانات هم مهم است.

با این طبقاتی شدن آموزش در ایران آیا می توان به صراحت گفت که راه برای تحرک طبقاتی از طریق تحصیلات عالی در ایران بسته شده است؟

همچنان تحصیل طبقات پایین در دانشگاه های دولتی خوب باعث تحرک طبقاتی می شود و به بهبود وضعیت آنها کمک می کند. البته این را هم باید در نظر گرفت که تحصیلات دانشگاهی جدای از کارکردهای اقتصادی آن و شاید مهم تر از آن دستاوردهای فرهنگی و اجتماعی هم دارد. به همین دلیل است که نسبت دانشجو به جمعیت همچنان به عنوان یک شاخص توسعه یافتگی فرهنگی و اجتماعی دانسته می شود. تاجایی که اطلاع دارم اخیرا هم پژوهشی کمی انجام شده که نشان می دهد تحصیل در دانشگاه های دولتی همچنان اثربخش است. اما محدودیت های قلمرو اشتغال و بحث های کلان اقتصادسیاسی هم جای خود دارد و بحث مفصلی است. اما همان طورکه در سوال شما هم هست، هر چه جلوتر می رویم به دلیل همین وضعیت اقتصادی و سیاسی، فرصت ها هرچه محدودتر می شود و طبیعتا برای طبقات پایین محدودتر. اگر برای مثال در دهه 70 و 80 حتی تحصیل در دانشگاه های آزاد و پیام نور هم می توانست فرصت هایی ایجاد کند، امروزه دیگر چنین نیست.