نوشتاری به مناسبت نودمین سال تاسیس دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
تقدس زدگی و تبیین گرایی معاصر
این دانشکده در طول حیات خود همواره شاهد دوگانه ای تاریخی بوده که در آن کفه «ادبیات پژوهی» همواره بر «ادبیات آموزی» غلبه داشته است. شنبه 4 اسفند 1403، بزرگداشت نودمین سال تاسیس دانشکده ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران برگزار شد. به همین مناسبت نویسنده این جستار (از فارغ التحصیلان دانشکده ادبیات و از مولفان کتاب تاریخ دانشکده ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران) نگاهی به گذشته این دانشکده افکنده است.
در سرسرای دانشکده ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران، هشت سکوی ساخته از سنگ مرمر روشن شیری با سر سکوی صورتی شفاف، در هشت کنج سمت شمال و جنوب این دانشکده قرار دارد. سکوها دقیقا در چهار کناره طرفین تو رفتگی در طبقه هم کف دانشکده و چسبیده به دیوار است و همین، حالت نشستنگاهی دلپذیر و دنج به این سکوها داده است. گمان نمی کنم فارغ التحصیلی از دانشکده ادبیات را بتوان یافت که در طی دوران دانشجویی خود اصلا براین سکوها ننشسته باشد. هرکس در دانشکده ادبیات دانشجو بوده بی تردید چند باری، شاید هم ده ها بار، روی این سکوها نشسته است . من خودم در دوران تحصیل در دانشکده، بی اغراق گفته باشم صدها بار براین سکوها نشسته ام. بعدها هم که از دانشکده رفتم هروقت سری به آنجا زده حتما، ولو چند لحظه هم که شده، بر یکی از آن سکوها نشسته ام . همین شنبه (4 اسفند 1403) هم که به مراسم گرامی داشت نودمین سال تاسیس دانشکده دعوت شده بودم و رفتم چند لحظه ای بر سکوی کناری تالار شورا نشستم. بعد از این هم هربار به دانشکده بروم بی تردید چند دقیقه ای برسکویی خواهم نشست. مگر اینکه در بنای دانشکده خلل وارد کنند و سکوها را بردارند که دور از انتظارهم نیست. آنگونه که دست دگرگونی بر سر راهروی سرشار از خاطرات گروه ادبیات فارسی کشیدند. محو آثارخاطره انگیز گذشته، از جلوه های نبوغ بعضی از مدیران این کشور است. چه در مراکز دانشگاهی وفرهنگی وچه در دیگر جاها، چشمه هایی از چنین خلاقیت های دل آزار را بسیار دیده ام. دانشکده ادبیات روزهای دانشجویی من با آن بنای معظم و زیبا و معماری واقعا تحسین انگیزش که یادگار از روزگار زمامداری شایستگان و آگاهان در دانشگاه است، چهار عرصه گاه تفکر و تامل و آموختن داشت: نخست، اتاق های مختص برگزاری کلاس درس، یا همان کلاس های درندشت یا وسیع و دلگشای دانشکده در کنار کلاس های خلوت و کم جای و گوشه افتاده در طبقه دوم. کلاس هایی با آن میز های مستحکم و متناسب و ممتد سراسری با رویه سبز مایل به یشمی و نیمکت های قهوه ای چوبی دراز و موازی نرده ای؛ دوم، تالار های مرجع و نشریات مستقر در طبقه هم کف در راهروی ضلع شمال شرقی؛ سوم، تالار مطالعه و کتابخانه دانشکده در طبقه سوم؛ وچهارم، همان سکوهایی که در آغازسخن، شرحش را دادم . از این چهار عرصه، شاید کلاس های درس، کم ترین و بی خاصیت ترین تاثیر ها را در عوالم ذهنی دانشجویان داشت. من البته از دوران دانشجویی خودم در طی سال های 1370 تا 1374، و از گروهی که در آن تحصیل کرده ام و نیز از نگاه و قضاوت خودم سخن می گویم. (شاید هم دوره های من در دیگر گروه های دانشکده و نیز هم رشته هایم، قضاوتی دیگر و نظری دیگر داشته باشند) . در گروهی که من در آن تحصیل می کردم (گروه زبان و ادبیات فارسی) حضور در کلاس هایش، از بندرت استثناء ها که بگذرم، عمدتا از سر رفع تکلیف یا ماخوذ به حیایی یا از اجبار حضور و غیاب بود. بعدها که بیشتر به بی توجهی خود، و نیز بعضی دوستانم، به کلاس های گروه ادبیات اندیشیدم و همچنین در ضمن تالیف تاریخ گروه ادبیات فارسی (برای انتشار در کتاب تاریخ دانشکده ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران) به پرسش ها و نکته هایی برخوردم متوجه شدم که از چند جنبه می توان در آموزش «زبان وادبیات فارسی» در دانشگاه تامل کرد و به تحلیل اهمیت و جایگاه و بررسی کاستی های این آموزش در فرهنگ معاصر ایران پرداخت و نیز به سبب های «دلزگی» بعضی از دانشجویان ادبیات فارسی پی برد . سبب هایی که شاید بتوان آن را حاصل نوعی «ماندگی»، «پس گرایی»، و «ناپویایی» این رشته دانشگاهی دانست و زمینه هایش را نیز در مسائلی چنین سراغ گرفت:
در گروه ما، استادان یا کسانی را که سرکلاس می آمدند و به دانشجویان درس می دادند می شد در چند دسته جای داد: اول، استادانی که درحوزه تحقیق و تالیف و تفکر، صاحب نظر و نامبردار و صاحب آثار معتبر و درخشان بودند و در کلاس های درس خود نیز دانشجویان را از محتوای آثار گرانقدر و آراء واقعا عالمانه خود مطلع می کردند. کلاس های آنان سرشار از شور آموختن و تفکر و دل سپردن به کلام و نگاه استادان بود. دوم، استادانی که فرهیختگی و نامبرداری، ودر زمینه تخصص خود دانش بسیار داشتند، اما در کلاس، نه شیوه معلمی بلد بودند و نه چنان بهره ای از دانش آنان نصیب دانشجویان می شد، از جابلقا و جابلسا و ادبیات کهن و معاصر گرفته تا مسائل زبان شناسی و جامعه شناسی، وقایع فرهنگی دنیای غرب وخاطراتشان از دانشگاه های آنجاها و نقد ادبی و عرفان، و... پریشان و آشفته حال، هر جلسه، سخن هایی می پراکندند؛ سوم، استادانی نه چنان نامبردار و صاحب آثاری ماندگار چون گروه اول و دوم، بلکه علاقه مند به حوزه تحقیق و معلمی، اینها آنچه در توان داشتند، بانهایت زحمت، هم در آثار مکتوب خود عرضه کرده بودند و هم در کلاس با شور وشوق و عشق معلمی، دانسته های خود را سخاوتمندانه تقدیم دانشجویان می کردند؛ چهارم، استادانی بسیار دانشمند و اندیشمند اما گمنام و بی آثار مکتوب، با کلاس هایی پربار و سرشار از نکته های بدیع؛ پنجم، کسانی صرفا متکی به حکم کاغذی و رتبه اداری «نام استاد» (یا نام هایی دیگر چون عضو هیات علمی و استادیار و دانشیار) اما محروم و برکنار از کم ترین لیاقت و صلاحیت استادی و تدریس در دانشگاه. این تقسیم بندی من، البته از دورانی است که دانشجوی گروه زبان وادبیات فارسی بودم و مشاهده گر مصیبت ها و بلاهایی نشدم که بعد از دوره ما، بر سر گروه ادبیات آمد. همچنین معتقدم که قضاوت دانشجویان درباره کلاس ها و صلاحیت استادان، خصوصادر دوران دانشجویی، تماما نمی تواند مقرون به صحت باشد. باید زمان بگذرد و غبار بعضی دلخوری های ناموجه دوره جوانی فرو نشیند و گذر عمر به پختگی تجربه و سنجیدگی اظهارنظر بینجامد وآنگاه درباره گذشته به داوری نشست. امروز بعداز گذشت حدود 30 سال، مطلقا پشیمان نیستم که چرا به کلاس های گروه ادبیات بی اعتنا بودم و جزیک استثناء و اصلاح و تجدید نظر درقضاوت دوره دانشجویی، ، همان نظر را دارم که معدودی از کلاس های گروه شایسته نامیدن کلاس درس دانشگاه بود (از جمله کلاس های استادان گرانقدر همیشه در یادم، محمدعلی اسلامی ندوشن، مظفر بختیار، برات زنجانی، امیربانو کریمی، قیصر امین پور و...) .آن استثناء هم، کلاس ها و شخصیت استاد دکتر فرشیدورد است. استادی که بعدها فهمیدم بی کمترین تظاهری و معرکه گیری، بسیار دل سوز و شیفته ایران و فرهنگ ایران و ادبیات فارسی، و در حوزه مطالعات و تحقیقات خود نیز بی تردید بسیار صاحب نظر و سختکوش بوده است . رنجی که ما از او می کشیدیم و او از ما می کشید، از ناسازگاری زمانه و استحاله مفهوم «دانش و دانشگاه» بود.
در تمام منابع و اسناد، در لزوم بنیانگذاری این رشته در دانشگاه تهران، از اهمیت «زبان وادبیات فارسی» و جایگاهش در فرهنگ وتمدن ایرانی و گسترش آموزش آن سخن رفته بود. تاریخ فرهنگی واجتماعی و نیز شرح حال روشنفکران و رجال سیاسی و حتی نظامی ایران به خوبی گویای آن است که زبان و ادبیات فارسی ذاتا، تا پیش از تاسیس این رشته دانشگاهی نیز در نزد مردم ایران همواره محبوب بوده و در جامعه اهمیت بسیار داشته و در نظام سنتی تعلیم وتربیت، آموزش آن گسترده بوده است. آیا تاسیس رشته دانشگاهی ادبیات فارسی به منظور تشریح نگرش نو به ادبیات فارسی و ارتقاء تلقی مردم از ادبیات بوده و دراین راه تاثیراتی هم واقعا داشته است؟ یا به سخنی دیگر، بعد از گذشت نود سال از تاسیس رشته دانشگاهی ادبیات فارسی، می توان مدعی شد که محبوبیت مشاهیر ادب فارسی و مقبولیت آثارشان بیشتر تحت تاتیر تدریس زبان وادبیات فارسی در دانشگاه ها بوده است. همچنین باید پرسید چه تعداد از نویسندگان و شاعران و ادیبان بزرگ معاصر فارغ التحصیلان رشته دانشگاهی زبان وادبیات فارسی بوده اند؟
پیش از تاسیس رشته دانشگاهی ادبیات فارسی، بسیاری از عالمان و فضلای نامبردار و گمنام متقدم ومعاصر، از حاج ملاهادی سبزواری گرفته تا ادیب نیشابوری و بسیاری دیگران، امهات متون ادب فارسی را در مکاتب و مدارس قدیم تدریس می کرده اند. در خوش بینانه ترین حدس که اگر استادان دانشگاهی رشته ادبیات فارسی را فاضل و مسلط به متون ادب بینگاریم، شیوه تدریس این استادان چه مزیت هایی بر شیوه های سنتی داشته است؟ اساسا شیوه دانشگاهی تدریس متون ادب فارسی و نگاه استادان دانشگاه به متون ادب فارسی چه تفاوت هایی با شیوه سنتی و نگاه استادان مکاتب و مدارس قدیم دارد؟ من در پای درس فضلای سنتی وحوزوی ننشسته ام اما درهمان ماه های نخست دانشجویی ام همواره از خود می پرسیدم که چرا شیوه تدریس ادبیات فارسی در دانشگاه، کمترین تفاوتی با شیوه تدریس ادبیات در مدارس متوسطه و دبیرستان ندارد. همچنین نه تنها مزیتی در نحوه تدریس استادان دانشکده بر شیوه معلمان ادبیات دبیرستان نمی دیدم بلکه کاملا متوجه بودم که آن دبیران در کار خود چه بسا، بسیار موفق تر از استادان هستند!
تقدس زدگی و نقدناپذیری «ادبیات فارسی» دانشگاهی، از میان گروه های آموزشی دانشکده ادبیات وعلوم انسانی، «زبان وادبیات فارسی» تنها رشته ای است که خاستگاه آن صرفا ایران و تفکر ایرانی است. بنابراین، در پیش چشم استادان دانشگاهی این رشته، الگوی های عینی آموزشی و پژوهشی غربی در حوزه ادبیات فارسی چندان در دسترس نیست (درست خلاف رشته هایی چون تاریخ و فلسفه غرب و زبان شناسی و...) و اگر هم بندرت نمونه هایی از تحقیقات غربیان به دست استادان گروه های ادبیات فارسی برسد چندان توجهی بدان ندارند. این تک نگرشی بودن در تدریس دانشگاهی ادبیات فارسی، آن هم از چشم ایرانیانی که عمدتا در پی شکوه انگاری تاریخ گذشته و اسطوره سازی ها هستند، به گونه ای «تقدس زدگی» در رشته زبان وادبیات فارسی منجر شده است. در گروه های ادبیات فارسی دانشگاه، مشاهیر ادب فارسی، بالاخص شاعران بسیار بزرگ قدمایی و نیز متون نظم کهن، در هاله ای از «تقدس و ستایش» همواره به جلوه در می آیند و اندک نقدی نمی توان بر تفکر و آثار شاعران بزرگ برزبان یا به قلم آورد. در واقع رشته زبان و ادبیات فارسی دردانشگاه، بیشتر رشته «ستایش زبان وادبیات فارسی» است. به نظرمی آید که این «تقدس زدگی» و «نقد ناپذیری» متون کهن و مشاهیر ادب فارسی، دو نتیجه ناخوشایند چشمگیر فرهنگی و اجتماعی نیز داشته است: نخست، «جمود» شخصیت و «کوته» فکری شماری از استادان و دانشجویان گروه های ادبیات فارسی که حوزه مطالعاتشان صرفا متمرکز بر متون ادب فارسی بوده است. شواهد نقض این جمود شخصیت و کوته نظری نیز در میان استادان و دانشجویان ادبیات فارسی، کسانی اند که به زبان های بیگانه تسلط دارند، یا به حوزه های دیگر چون ادبیات غرب، تاریخ، فلسفه، جامعه شناسی، زبان شناسی، سرک هایی کشیده و مطالعاتی گسترده وعمیق در آن زمینه ها کرده اند. اینکه در میان استادان دانشگاهی زبان و ادبیات فارسی، به ندرت می توان «روشنفکر» یا «کنشگر فرهنگی و اجتماعی» مشاهده کرد فکر کنم به همین دلیلی است که بیان کردم! دومین نتیجه، که آن را باید بیشتر در بیرون از دانشگاه جست، رواج عوام زدگی در فهم متون ادب فارسی (از جمله گرایش های افراطی سره نویسی)، بازار گرمی های پر رونق با عناوین گمراه کننده «فلان شاعر شناس»، گستردگی «عوام مقبولی» بعضی استادان معرکه گیر دانشگاهی رشته زبان و ادبیات فارسی، و تکثیر قارچ مانندگی «انجمن های ادبی» بی ریشه و مبتذل در جامعه است. ناهم سازی آموزش دانشگاهی ادبیات فارسی بانیازمندی وتوقع جامعه . اساس بخش اعظم برنامه درسی زبان وادبیات فارسی دانشگاهی بر متن خوانی و شرح وتفسیر متون و انباشتن محفوظات استوار شده است. درواقع جنبه نظر گیر اهداف و نتیجه تدریس این رشته دانشگاهی، حفظ تسلسل درونی و تکرار در نهاد آموزش و پرورش ودانشگاه است تا چرخه آموزش ادبیات فارسی از «دبیرستان تا دانشگاه» و نیز از «دانشگاه به دبیرستان» یا در «دانشگاه» پایدار بماند. بنابراین، رشته دانشگاهی زبان و ادبیات فارسی، غیر از «آموزش»، به مهارت ورزی و «خبره پروری» در دیگر عرصه های بسیار ضروری و کاملا مرتبط با حوزه خود توجهی نکرده است. مانند نسخه شناسی و متن پژوهی وتصحیح متون، ویراستاری، فهرست نویسی وکتاب شناسی و نمایه سازی، مقاله نویسی (در انواع آن) و تحقیق در زمینه های گسترده زبان و ادبیات فارسی. البته ناگفته نمی باید گذاشت که ناکارآمدی و ناتوانی نظام دانشگاهی در تربیت متخصص و کاربلد در علوم انسانی، وصف تقریبا تمام گروه های علوم انسانی در دانشگاه است و متخصصان و کاربلدان این حوزه در جامعه، تخصص وتوانایی خود را بی تردید از دانشگاه به دست نیاورده اند بلکه نتیجه زحمات و حاصل تجربه های فردی آنهاست. اما آنچه ماجرا را بسیار غم انگیزتر می کند ناتوانی شماری بسیار چشمگیر از استادان و فارغ التحصیلان رشته زبان وادبیات فارسی در «مهارت های نوشتن به زبان فارسی» است. پدیده ای شگفت انگیز که باید آن را «انقلاب فرهنگی» واقعی نامید. نگاهی گذرا به نوشته های آنان در ورقه های امتحانی و پایان نامه ها، گزارش ها و نامه ها و اعلان ها و اطلاعیه های اداری و رسمی، آثار منتشر شده در مجلات و نشریات و کتاب ها و رسانه های اینترنتی کاملا تاییدگر این ادعای نویسنده است. خود نویسنده هم در دوران تدریس نسبتا دیرینه خود در کلاس ها و کارگاه های ویراستاری و مقاله نویسی صاحب تجربه و خاطراتی بسیار تلخ از این «درد دیر مانده» در جامعه است. شمار بیشتر حضوریافتگان در کلاس ها و کارگاه ها، از فارغ التحصیلان یا دانشجویان رشته زبان وادبیات فارسی بودند و ناتوان ترین های کلاس و کارگاه هم آنان بودند!
بی هر بحث و گفتی، سهم بسیار نظرگیر و مهم درتحقیقات معاصر ایران در زمینه زبان و ادبیات فارسی، حاصل دغدغه های بیکران و تراوش قلم شماری از استادان زبان و ادبیات فارسی دانشگاه های ایران است. آثار استادانی چون بدیع الزمان فروزانفر، جلال الدین همایی، محمد معین، عبدالحسین زرین کوب، ذبیح الله صفا، پرویز ناتل خانلری، غلامحسین یوسفی، محمدعلی اسلامی ندوشن، منوچهر مرتضوی و... که تفسیر و تبیین کننده دیدگاه های این استادان از متون ادب فارسی و نیز منشا «تلقی وفهم معاصر» از متون کهن ادبیات فارسی بوده است. اما باید این نکته را در نظر داشت که آثار این بزرگان، بیشتر موجب غنای «تحقیقات ادبی» و گستردگی حوزه «ادبیات پژوهی» در فرهنگ معاصر ایران شده و در «ادبیات آموزی دانشگاهی» تاثیری مستقیم نداشته است. از میان آثار این استادان بزرگ، شاید به ندرت بتوان به اثری اشاره کرد که «متن اصلی درسی» یا کمک درسی مقبول و معتبر در همه گروه های آموزشی بوده باشد . همچنین بسیاری از این استادان، کم ترین دغدغه ایجاد تحول در «نظام آموزش دانشگاهی زبان وادبیات فارسی» نداشته وکوششی نیز در تحقق آن نکرده اند. هرچند بزرگانی چون ذبیح الله صفا و عبدالحسین زرین کوب در دوران مدیر گروهی خود در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، قدم هایی در تدوین وتحول برنامه های آموزشی برداشتند. دکتر صفا همچنین در موضوع تاریخ ادبیات فارسی کتابی نوشت که تاکنون نیز منبع درسی معتبر در بسیاری از گروه های آموزشی است و دکتر زرین کوب هم ضمن توجه به سرفصل های مدرن در حیطه ادبیات، با دعوت از دانشمندان و صاحب نظران غیردانشگاهی به تدریس در گروه ادبیات (از جمله محمدرضا حکیمی، احمد سمیعی گیلانی، مسعود رجب نیا، مهدی اخوان ثالث، جمال میر صادقی) طرحی بسیار نو و مبتکرانه در نظام آموزشی دانشگاهی در افکند.
تمام آنچه به ایجاز نوشتم زمینه های گفت وگو درباب آن، نخستین بار بر همان سکوهای دانشکده و در هم صحبتی با دیگر دوستانم مجال بروز یافت و بعدها، باتاملات خودم به جوانب گسترده تر بحث های آن روزهای دانشجویی پی بردم. در واقع سکوهای دانشکده در روزگاردانشجویی ما، در حکم محل برگزاری نشست های نقد و بررسی کتاب و تحلیل مسائل مبتلابه حوزه علوم انسانی در سمینارهای این روزگار، شبکه های رسانه ای فراگیر امروز، و اتاق های مجازی برگزاری کنفرانس های داخلی بود. غیر از این، بر سر همان سکوها بود که به هنگام غم زدگی می نشستیم، و احیانا ژتون های ناهار هفته بعد را که از آقای مهری گرفته بودیم وارسی می کردیم یا از بعضی دوستان بی خوابگاه دعوت می کردیم که شب را میهمان ما شوند. بر همان سکوها بود که جوانه دوستی های بسیار ماندگار ریشه گرفت و درخت تنومند پرمهر و سرشار از وفایی شد که امروز بعد از گذشت بیش از سی سال، همچنان زیر سایه اش نشسته ایم . عزیزترین دوستان صمیمی ام را در دانشکده، بر همان سکوها یافتم و امروز هم دریغ گوی دوستانی هستم که راهی دیار خاموش شده اند: مراد اسلامی، حجت اسماعیل زاده آهندانی، شهرام آزادیان، و میثم سرابی جیرانبلاغی...
شنبه 4 اسفند 1403 مراسم بزرگداشت نودمین سال تاسیس دانشکده ادبیات و علوم انسانی در تالار فردوسی برگزار شد. من هم به این مراسم دعوت شده بودم. نیازی نیست از ماوقع بگویم. اخبارش شهره عالم شد. حال وهوای دانشکده بسیار تغییر کرده بود البته غیر از آنچه در این جستار نوشتم. حیرت انگیز تر اینکه می دیدم آثار ناخوشایند «تقدس زدگی و نقد ناپذیری» ادبیات که در جامعه سراغش را می گرفتم، راه خود را به دانشگاه تهران و دانشکده ادبیات وعلوم انسانی هم گشوده است. همچنین تامل در سخنرانی ها و احوال آن مراسم، به نوعی هم شاهدی بود بر تایید ضمنی گفته های نویسنده و هم بیانگر تفاوت دیدگاه سخنرانان آن محفل در قبال بحران های اجتماعی و فرهنگی روزگار ما!
بعد از مراسم با دنیایی از دلتنگی روزهای نخست دانشجویی ام در سکوت سیاهی شب دانشگاه تهران پرسه زدم. یاد هفته نخست دانشجویی و عزیمت از تاکستان به تهران افتادم. با بدرقه زنده یاد مادر و پدرم و هزارو پانصد تومانی که به من دادند. پدرم چقدر خوشحال بود. او بیست وسه سال پیش از آن روز، در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران قبول شده و چند ماهی هم درس خوانده بود. اما بر اثر مشکلات زندگی و سختگیری دکتر کریم مجتهدی در حضور وغیاب، نتوانسته بود درسش را به پایان برساند. روزی در کنار مجسمه فردوسی دلخوری پدر را به دکتر مجتهدی گفتم. فقط نگاهم کرد. از سکوی های دانشکده به خاطراتم پرت شدم. سکوهایی که یادشان برایم تداعی کننده این اشعار اخوان ثالث است.
ما یادگار عصمت غمگین اعصاریم.
راویان قصه های شاد و شیرینیم.
قصه های آسمان پاک.
قصه های خوش ترین پیغام.
از زلال جویبار روشن ایام.