فقدان یک چشم انداز مطمئن برای دانش آموزان
جامعه پیشرو یا توسعه یافته جامعه ای است که افراد نگران فردای نیامده نیستند و می توانند زندگی خود در آینده را پیش بینی کرده و برای آن، نسخه ای دلخواه بپیچند. شاید، آنچه نسل امروز ما را به سمت و سوی نوعی بلاتکلیفی، بی تصمیمی یا به قول جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعی به تعلیق و تردید کشانده است، نبود یک چشم انداز مطمئن است.
دور و اطراف ما، کم نبوده و نیستند کسانی که هنوز تصمیم مهمی نظیر ادامه تحصیل، انتخاب رشته یا شغل، سرمایه گذاری برای حضور در بازار کار، ازدواج و حتی فرزندآوری را به فردای نا معلومی موکول کرده اند که در آن از بی ثباتی ها، خبری در میان نباشد. این بلاتکلیفی یا بی تصمیمی تنها محدود به حوزه های اقتصادی نیست، شوربختانه حوزه های فرهنگی و آموزشی نیز از این تعلیق بی نصیب نمانده است.
در جامعه ای که قوانین هر روز تغییر می کند و بی ثباتی اقتصادی و اجتماعی به بخش ثابتی از زندگی مردم تبدیل شده، تردیدها بیشتر و لاجرم تصمیم گیری برای مردم، سخت تر و دشوار تر خواهد بود. در این میان، آموزش و پرورش که باید برای گذار از این شرایط ناپایدار، تاب آوری، خودآگاهی، اعتمادبه نفس و مدیریت استرس را به عنوان یک مهارت از کودکی به دانش آموزان بیاموزد، تنها به دنبال بالا بردن انتظارات «یا پرورش تیپ های کمال گرا با القا این نکته است که تو باید در هر شرایطی بهترین خودت باشی.»
حاصل چنین نگاه و نگرشی شده است دانش آموزی که خودش نمی داند از زندگی چه بخواهد؟ چگونه در حسرت نداشته هایش به فرار از شکست و اضطراب بیندیشد یا با چه ترفندی خود را از کمند توقعات بی جای خانواده برهاند. طبیعتا دیگر از رضایت درونی در یادگیری خبری نیست تا دانش آموز در این فرآیند از دستیابی به توانمندی های خاص و ویژه لذت ببرد.
در میانه این بی ثباتی های اقتصادی و اجتماعی، طبیعی است که دانش آموزان کمتر بر درس و مشق مدرسه متمرکز باشند. البته ساختار سنتی و کهنه نظام آموزشی که هنوز هم اغلب، با همان کلاس های یک طرفه و غیرتعاملی، کتاب های فریز شده و یکنواخت شناخته می شود و معلمان و دانش آموزانی که گویی از دو دنیای متفاوت پا به اقلیم کلاس و مدرسه نهانده اند نیز در تشدید و تداوم این بی رغبتی، خالی از تاثیر نیست.
اما با قرار دادن داده هایی نظیر کاهش 400 هزار نفری جمعیت دانشجویی در ایران تنها در دو سال گذشته، سرعت گرفتن رشد شمار دانش آموزان بازمانده از تحصیل به ویژه در دوره متوسطه دوم همراه با پسرانه شدن ترکیب جنسیتی بازماندگان از تحصیل، سقوط آزاد مستمر معدل و نمره در امتحانات نهایی، حفظ و تداوم ماندگاری ایران در بین آخرین ها در آزمون های بین المللی تیمز و پرلز می توان به آسانی فهمید که علیرغم فشار خانواده ها، دیگر رفتن به دانشگاه آن اولویت یا جدیت گذشته را ندارد، بنابراین درس معلم دیگر قادر نیست طفل گریز پای امروزی را شیفته و دلباخته کلاس و مدرسه نماید.
براین اساس باید به مجموعه سیاست گذاران، برنامه ریزان، مدیران و مجریانی که با گریز از واقعیت، چنین سقوطی را به جای بحران، فرصتی می بینند برای رصد کردن و بازاندیشی در مسیر نظام آموزشی یا اصلاح ضعف ها در ساختار آموزش وپرورش، گفت آیا جایگاه اسفبار و تکان دهنده دانش آموز ایرانی در 28 سال گذشته در طی هشت دوره شرکت در آزمون های بین المللی پرلز و تیمز که گواه بر فقر 40 درصدی فرا گیران در سواد خواندن و نوشتن است، فرصت کافی نبود تا آموزش وپرورش بتواند همراه با در اختیار داشتن انواع و اقسامی از رصدخانه ها مثل پژوهشگاه مطالعات آموزش وپرورش، سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی، مرکز ارزشیابی و تضمین کیفیت و شورای عالی انقلاب فرهنگی یا آموزش وپرورش به درمان این زخم های نا سور خود بیندیشد؟
چرایی این تشکیلات عریض و طویل در چیست که رئیس مرکز سنجش و تضمین کیفیت آموزش و پرورش برای توجیه ترک فعل یا تکالیف بر زمین مانده خود یا افتضاح به بار آمده، با استقبال از این افت و کاهش مستمر، می خواهد بدیهیات و بینات را آن هم در روز روشن، وارونه جلوه داده و لابد 13 سال دیگر فرصت بخرد؛ همان بازی ای که بر سر اجرای سند تحول یا رسیدن به چشم انداز 1404 آمد.
بی گمان آموزش و پرورش نیز همچون دیگر بخش های مختلف اقتصادی و اجتماعی در چنبره افرادی گرفتار آمده که حاضر نیستند مسئولیت یا عواقب کرده های خویش را به گردن بگیرند.