فهرست مطالب پروین میرمیران
-
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 3 (پیاپی 129، امرداد و شهریور 1402)، صص 222 -233
پیش دیابت که با اختلال گلوکز ناشتا، یا اختلال تحمل گلوکز و یا ترکیب هر دو شناخته می شود؛ در حدود 30 درصد افراد در سنین میانسالی را تحت تاثیر قرار می دهد. پیش دیابت با افزایش خطر بروز دیابت نوع 2، بیماری های قلبی عروقی و مرگ و میر همراه است. عوامل احتمالی تاثیرگذار بر فرآیند پیشرفت یا برگشت پیش دیابت کمتر شناخته شده است. مطالعه حاضر با هدف مروری بر مطالعات مشاهده ای و کارآزمایی بالینی که به بررسی عوامل تغذیه ای مرتبط و موثر بر پیشرفت پیش دیابت به دیابت نوع 2، یا برگشت به حالت قندخون طبیعی پرداخته اند، انجام شد. نتایج مطالعات مشاهده ای بر احتمال اثرات محافظتی مصرف لبنیات، میوه و سبزیجات، و پیروی از رژیم های غذایی سالم از جمله رژیم مدیترانه ای و رژیم های غذایی با نمایه گلیسمی پایین در پیشگیری از پیشرفت پیش دیابت و افزایش احتمال بازگشت به حالت طبیعی دلالت دارند. نتایج مطالعات کارآزمایی بالینی نشان می دهد در مقایسه با درمان های دارویی رایج، مداخلات شیوه زندگی؛ از جمله اصلاح رژیم غذایی و پیروی از الگوهای غذایی سالم، در تاخیر یا ممانعت از پیشرفت پیش دیابت به دیابت اثرگذاری برابر یا بیشتر، و پایدار دارند. اصلاح رژیم غذایی با تمرکز بر کاهش دریافت انرژی، با هدف حداقل کاهش وزن به میزان 5 درصد وزن اولیه بدن و نگهداشت وزن مطلوب، دریافت مقادیر پروتئین و فیبر بالا، پیروی از رژیم های غذایی با نمایه گلیسمی پایین و الگوی غذایی مدیترانه ای، می تواند خطر پیشرفت پیش دیابت را کاهش و شانس برگشت به حالت طبیعی را افزایش دهد.
کلید واژگان: پیش دیابت, دیابت نوع 2, رژیم غذایی}Prediabetes (Pre-DM), an intermediate dysglycemia characterized by isolated impaired fasting glycemia (i-IFG), isolated impaired glucose tolerance (i-IGT), or combined IFG-IGT, affects about 30% of middle-aged adults. Pre-DM increases the risk of developing type 2 diabetes (T2D), cardiovascular diseases, and death. Little is known about the possible factors affecting the likelihood of Pre-DM regression/progression. This study aimed to review the current evidence obtained from observational studies and clinical trials investigating the association of dietary factors with either the progression of Pre-DM to T2D or its regression to normoglycemia. Observational studies’ findings imply the protective effects of dairy products, fruits, and vegetables and adherence to healthy dietary patterns like the Mediterranean diet and those with a low-glycemic index (GI) against Pre-DM progression, favoring its regression to normoglycemia. The findings of clinical trials indicate that compared to common therapeutic approaches, lifestyle interventions, including dietary modifications and adherence to healthy dietary patterns, have similar/superior significant and sustained effectiveness in delaying or preventing Pre-DM progression. Dietary modifications focusing on restricted energy intake aiming to favor at least a 5% body weight (BW) loss or maintain the ideal BW, diets with higher protein and fiber content, and adherence to low-GI and Mediterranean diets may increase the chance of Pre-DM regression and returning to normoglycemia.
Keywords: Prediabetes, Type 2 Diabetes, Diet} -
سابقه و هدف
توسعه هوش مصنوعی فرصت های جدیدی را برای تحقیق در زمینه علوم تغذیه فراهم کرده است. این مقاله با هدف مرور و بررسی جامع مطالعات مربوط به حوزه رژیم غذایی و الگوهای غذایی که از تکنیک های هوش مصنوعی و الگوریتم های یادگیری ماشین استفاده کرده اند، انجام شد.
مواد و روش هاتمامی مطالعات به چاپ رسیده تا نوامبر 2023 با استفاده از پایگاه های اطلاعاتی PubMed Cochrane, و SCOPUS و موتور جستجوی Google Scholar و با کلیدواژه های مرتبط مورد جست وجو قرار گرفت.
یافته هابعد از بررسی کامل مقالات 31 مقاله مرتبط انتخاب شدند که با هدف مطالعه حاضر هم خوانی داشتند. روش های مختلف یادگیری ماشین در پیش بینی الگوهای غذایی دقت متفاوتی دارند. به عنوان مثال شبکه عصبی هوشمند دقت بالاتری در پیش بینی پنجک های شاخص غذایی سالم دارد، در حالی که در مورد وعده های غذایی درخت تصمیم گیری دقت بالاتری دارد. کاربرد دیگر یادگیری ماشین، استخراج الگوهای غذایی و بررسی ارتباط آنها با بیماری های مختلف مانند چاقی، بیماری های قلبی، سکته مغزی، خطر مرگ ناشی از بیماری قلبی عروقی و سرطان می باشد. همچنین برخی از روش های یادگیری ماشین مانند درخت تصمیم قادر به ارائه مدل هایی برای پیش بینی میزان پیروی از رژیم غذایی مختلف مانند رژیم غذایی مدیترانه ای است.
نتیجه گیریروش های مختلف هوش مصنوعی می توانند به شناخت بیشتر الگوهای غذایی مرتبط با بیماری های مزمن کمک کنند. مهمترین الگوریتم های مطرح در بررسی الگوهای غذایی درخت تصمیم گیری، جنگل تصادفی، میانگین کا، نزدیک ترین همسایه کا، روش های رگرسیونی، ماشین بردار پشتیبان و شبکه عصبی هوشمند هستند. این روش ها می توانند با دسته بندی و یافتن ارتباط پنهان بین گروه ها و مواد غذایی، به درک بهتر الگوهای غذایی مرتبط با بیماری های مزمن کمک کنند. برای درک بهتر این ارتباطات مطالعات بیشتری در این حوزه لازم است.
کلید واژگان: هوش مصنوعی, یادگیری ماشین, تغذیه, الگوی غذایی}Background and ObjectivesDevelopment of artificial intelligence has provided novel opportunities for research in the field of nutrition sciences. This study was carried out with the aim of reviewing and comprehensively assessing studies linked to the field of diet and food patterns, using artificial intelligence and machine learning algorithms.
Materials & MethodsAll studies published until June 2023 were searched using PubMed Cochrane, EMBASE and SCOPUS databases with associated keywords. No time and language restrictions were used.
ResultsAfter a complete review of the articles, 31 relevant articles were selected that were consistent with the purpose of the present study. Various machine-learning methods have various accuracy in predicting food patterns. For example, intelligent neural network is further accurate in predicting healthy food index quintiles, while it is further accurate in decision tree meals. Another use of machine learning includes extracting food patterns and investigating their relationships with various diseases such as obesity, heart diseases, stroke, risks of death from cardiovascular diseases and cancers. Machine learning methods such as decision trees are able to provide models for predicting adherence to various diets such as the Mediterranean diet.
ConclusionVarious artificial intelligence methods can help better understand food patterns linked to chronic diseases. The most important algorithms in the study of food patterns are decision tree, random forest, K-means, K-nearest neighbor, regression methods, support vector machine and intelligent neural network. These methods can help better understand dietary patterns associated with chronic diseases by categorizing and finding hidden associations between the groups and foods. Further studies are needed to better understand these connections.
Keywords: Artificial Intelligence, Machine Learning, Nutrition, Food Patterns} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 2 (پیاپی 128، خرداد و تیر 1402)، صص 120 -129مقدمه
مطالعه حاضر با هدف بررسی ارتباط کمیت و کیفیت کربوهیدرات رژیم غذایی با پیشرفت پیش دیابت به دیابت نوع 2 و برگشت به حالت قندخون طبیعی، در قالب پیگیری 9 ساله در میان مبتلایان به پیش دیابت در مطالعه قند و لیپید تهران انجام شد.
مواد و روش هاکمیت (کربوهیدرات تام و مقدار فیبر) و کیفیت (نمایه گلیسمی، بار گلیسمی، نمایه انسولین، بار انسولین) کربوهیدرات رژیم غذایی 334 زن و مرد بزرگسال مبتلا به پیش دیابت، با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک نیمه کمی 168-آیتمی پایا و روا، در ابتدای مطالعه ارزیابی شد و افراد طی 9 سال پیگیری شدند. غلظت پلاسمایی گلوکز ناشتا و 2-ساعت پس از مصرف خوراکی 75 گرم گلوکز، هر سه سال یکبار اندازه گیری شد.
یافته هاطی مدت مطالعه، 39/8 درصد از شرکت کنندگان به دیابت نوع 2 مبتلا شدند و 39/8 درصد به وضعیت گلیسمی طبیعی بازگشتند. مقدار تام کربوهیدرات، نمایه گلیسمی، بار گلیسمی، نمایه انسولین، بار انسولین رژیم غذایی ارتباط معنی داری با پیشرفت به دیابت نوع 2 و برگشت به وضعیت گلیسمی طبیعی نداشت. هر 5 گرم افزایش دریافت فیبر غذایی به ازاء 1000 کیلوکالری انرژی دریافتی روزانه با کاهش 25 درصد شانس بروز دیابت نوع 2 در مبتلایان به پیش دیابت همراه بود (نسبت شانس:0/75 و حدود اطمینان 95 درصد: 0/98-0/58، مقدار P برابر با 0/038).
نتیجه گیریمقدار تام کربوهیدرات رژیم غذایی و نیز کیفیت آن ارتباط معنی دار با تغییر وضعیت گلیسمی در مبتلایان به پیش دیابت نداشت اما نتایج نشان داد دریافت بیشتر فیبر رژیم غذایی می تواند خطر پیشرفت پیش دیابت به دیابت نوع 2 را کاهش دهد.
کلید واژگان: پیش دیابت, دیابت نوع 2, کربوهیدرات رژیم غذایی, نمایه گلیسمی, نمایه انسولینی}IntroductionThis study aimed to determine the association between the quality and quantity of dietary carbohydrate (CHO) with the risk of pre-diabetes (pre-DM) progression to type 2 diabetes (T2D) and the chance of returning to normal glycemia.
Materials and MethodsDietary CHO quantity (total CHO and dietary fiber) and quality (glycemic index, glycemic load, insulin index, and insulin load) were assessed using a 168-item, semi-quantitative, valid, and reliable food frequency questionnaire in 334 men and women with pre-DM at baseline. The participants were followed for a median of 9 years. Fasting and 2-hours (after oral loading of 75 g glucose) plasma glucose concentrations were measured at baseline and subsequent examinations.
ResultsDuring the study follow-up, 39.8% of the pre-DM subjects progressed to T2D, and 39.8% returned to normal glycemia. Dietary total CHO, glycemic index, glycemic load, insulin index, and insulin load were not significantly associated with pre-DM regression and progression during the study follow-up. A 25% reduced risk of developing T2D was observed per 5 g/1000 kcal per day by the increased dietary intake of fiber (odds ratio: 0.75, 95% CI: 0.58-0.98; P=0.038).
ConclusionTotal CHO intake and its quality were not associated with the change of glycemic status in pre-DM subjects, while higher intakes of dietary fiber decreased the risk of pre-DM progression to T2D.
Keywords: Prediabetes, Type 2 diabetes, Dietary carbohydrate, Glycemic Index, Insulin index} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 2 (پیاپی 128، خرداد و تیر 1402)، صص 96 -109مقدمه
رابطه بین اسیدهای چرب اشباع و خطر ابتلا به دیابت نوع دو مورد بحث است. این مطالعه با هدف بررسی ارتباط بین اسیدهای چرب اشباع دریافتی، منابع غذایی آن ها و جایگزینی این چربی ها با دیگر درشت مغذی ها و خطر ابتلا به دیابت نوع دو انجام شده است.
مواد و روش هابا توجه به معیارهای ورود، 2295 نفر از بزرگسالان شرکت کننده در مرحله سوم مطالعه قند و لیپید تهران، انتخاب شدند. دریافت های غذایی با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک ارزیابی گردید. جهت تخمین خطر بروز دیابت نوع دو، از آزمون رگرسیون کاکس، تعدیل شده برای متغیرهای مخدوش گر احتمالی استفاده شد. هم چنین خطر بروز دیابت نوع دو برای جایگزینی اسیدهای چرب اشباع با دیگر درشت مغذی ها، با رگرسیون چندگانه کاکس برآورد شد.
یافته هاطی حدود 8/5 سال پی گیری، 10/6 درصد از شرکت کنندگان به دیابت نوع دو مبتلا شدند. پس از تعدیل اثر متغیرهای مخدوش گر، بروز دیابت نوع دو با هیچ یک از سهک های دریافت اسیدهای چرب اشباع، اسید لوریک، اسید میریستیک، اسید پالمیتیک، یا اسید استئاریک ارتباط معناداری را نشان نداد. با این حال، مصرف بیشتر روغن های مایع با خطر بالاتر ابتلا به دیابت نوع دو همراه بود (خطر نسبی: 1/07، حدود اطمینان: 1/15-1/00). هم چنین، جایگزینی میریستیک اسید با استئاریک اسید با افزایش خطر ابتلا به دیابت نوع دو همراه بود (خطر نسبی: 1/56، حدود اطمینان: 1/93-1/03).
نتیجه گیریدر این مطالعه، دریافت اسیدهای چرب اشباع ارتباطی با بروز دیابت نوع دو نشان نداد. اجرای مطالعات آینده نگر بیشتری برای روشن شدن ارتباط چربی های غذایی و بروز دیابت نوع دو مورد نیاز است.
کلید واژگان: چربی های اشباع, بروز دیابت نوع 2, مطالعه هم گروهی}IntroductionThere is still debate regarding the association between dietary saturated fatty acids (SFA) and the risk of type 2 diabetes mellitus (T2DM). The objective of this study was to investigate the association of dietary SFAs, their food sources, and substitution with other macronutrients, with the risk of T2DM.
Materials and MethodsThe current study was conducted on 2295 adults out of the participants of the Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS) based on the inclusion criteria. The baseline intake of SFAs was estimated using a validated 168-item food frequency questionnaire. Cox proportional hazard regression models were used to estimate hazard ratios (HRs) and 95% confidence intervals (CIs) of T2DM in tertile categories of SFAs and their different food sources. The risk of T2DM was estimated with multivariable Cox regression for the substitution of SFAs with other macro-nutrients.
ResultsOver a median of 8.5 years of follow-up, 10.6% of participants were identified as T2DM patients. The study found no significant associations between the baseline dietary intake of total SFA, lauric acid (LA), myristic acid (MA), palmitic acid (PA), or stearic acid (SA) and the risk of T2DM. However, a higher intake of liquid oils was related to a higher risk of T2DM (HR=1.07, 95% CI=1.00-1.15). Moreover, the substitution of MA for SA was related to an increased risk of T2DM (HR=1.56, 95% CI=1.03-1.93).
ConclusionThere was no significant association between dietary SFAs and the risk of T2DM in the present study. Further prospective studies are needed to clarify the association between dietary fats and T2DM risk.
Keywords: Cohort study, Saturated fats, Type 2 diabetes mellitus incidence} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 2 (پیاپی 128، خرداد و تیر 1402)، صص 110 -119مقدمه
به دلیل حضور هم زمان انواع اسیدهای چرب در رژیم غذایی، بررسی اثرات ترکیبی آن ها در بروز بیماری های متابولیک حائز اهمیت می باشد. این مطالعه با هدف تعیین نمایه های کیفیت چربی های رژیمی و بررسی ارتباط بین نمایه ها و خطر ابتلا به سندرم متابولیک در یک جمعیت بزرگسال ایرانی انجام شده است.
مواد و روش هاتعداد 1713 نفر از بزرگسالان شرکت کننده در مرحله سوم مطالعه قند و لیپید تهران، که به سندرم متابولیک مبتلا نبودند، انتخاب شده و تا مرحله ششم مورد پی گیری قرار گرفتند. دریافت های غذایی با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک اعتبارسنجی شده ارزیابی گردید. خطر بروز سندرم متابولیک در مرحله ششم مطالعه، تعدیل شده برای مخدوش گرهای احتمالی، در سهک های هریک از نمایه های کیفیت چربی رژیم غذایی شامل نمایه آتروژنیک، نمایه ترومبوژنیک، نسبت اسیدهای چرب چندغیراشباع به اسیدهای چرب اشباع، نسبت اسیدهای چرب کاهنده کلسترول به اسیدهای چرب افزاینده کلسترول، مجموع چربی های امگا-3 و نسبت لینولئیک اسید به آلفا-لینولنیک اسید، با استفاده از آزمون رگرسیون کاکس تخمین زده شد.
یافته هاطی حدود 7/6 سال پی گیری (سال 87-1384 الی 93-1390)، 596 مورد ابتلا به سندرم متابولیک شناسایی شد. پس از تعدیل اثر متغیرهای مخدوش گر، بروز سندرم متابولیک با هیچ یک از سهک های نمایه های کیفیت چربی های رژیم غذایی ارتباط معناداری را نشان نداد. با این حال، هر 1 واحد افزایش در نسبت لینولئیک اسید به آلفا-لینولنیک اسید رژیم غذایی با 3 درصد خطر بالاتر ابتلا به سندرم متابولیک همراه بود (نسبت شانس: 1/03، حدود اطمینان: 1/01-1/00).
نتیجه گیریدر مطالعه حاضر رابطه معناداری میان نمایه های کیفیت چربی های رژیمی و بروز سندرم متابولیک مشاهده نشد. مطالعات آینده نگر بیشتری برای روشن شدن ارتباط بین کیفیت چربی های دریافتی و خطر ابتلا به سندرم متابولیک مورد نیاز است.
کلید واژگان: سندرم متابولیک, نمایه کیفیت چربی های رژیمی, لینولئیک اسید, آلفا-لینولنیک اسید}IntroductionVarious types of fatty acids are simultaneously present in the diet. Therefore, it is important to investigate their combined effects on the occurrence of metabolic diseases. This study aimed to determine the dietary fat quality indices and investigate the relationship between these indices and the risk of metabolic syndrome in an Iranian adult population.
Materials and MethodsA total of 1713 adults participating in the third phase of the Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS), who were free of metabolic syndrome, were selected and followed up to the sixth phase. Dietary intakes were evaluated using a validated food frequency questionnaire. The risk of metabolic syndrome in the sixth phase of TLGS, adjusted for potential confounders, was estimated across the tertiles of all dietary fat quality indices, including atherogenic index, thrombogenic index, health-promoting index, ratio of polyunsaturated fatty acids to saturated fatty acids (PUFA/SFA), ratio of hypo- to hypercholesterolemia, total omega-3 fatty acids, and ratio of linoleic acid to α-linolenic acid (LA/ALA), using Cox proportional hazard regression models.
ResultsOver a median of 7.6 years of follow-up (2006-2008 to 2014-2017), 596 cases of metabolic syndrome were identified. After adjustment for confounding variables, there was no significant association between dietary fat quality indices and risk of metabolic syndrome. However, each 1-unit increment in the LA/ALA was associated with a 3% higher risk of metabolic syndrome [hazard ratio (95% confidence interval): 1.03 (1.00-1.01)].
ConclusionsFurther prospective studies are needed to clarify the association between dietary fat quality indices and the risk of metabolic syndrome. In the present study, there was no significant association between dietary fat quality indices and metabolic syndrome incidence.
Keywords: Metabolic syndrome, Dietary fat quality index, Linoleic acid, Α-linolenic acid} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 1 (پیاپی 127، فروردین و اردیبهشت 1402)، صص 56 -64
مقدمه زخم دیابتی از عوارض دراز مدت دیابت است که با افزایش خطر مرگ و میر و ناتوانی ناشی از قطع عضو و کاهش کیفیت زندگی مبتلایان همراه است. به دلیل عدم رعایت و به کارگیری درست درمان های استاندارد در ترمیم زخم، روش های تکمیلی از جمله درمان های مبتنی بر افزایش فراهم زیستی اکسید نیتریک در زخم (دهنده ها، پیش سازها و القاء کننده های اکسید نیتریک) در محیط آزمایشگاهی و کشت سلول، مدل های حیوانی و کارآزمایی بالینی مورد توجه واقع شده است. هدف از مطالعه حاضر بررسی کاربردهای بالینی احتمالی اکسید نیتریک در التیام زخم مبتلایان به دیابت؛ با بررسی شواهد بالینی موجود است. اکسید نیتریک اگزوژن اشکال متفاوت، از جمله جریان گاز، پماد حاوی نیتریت در محیط اسیدی، افشانه و هم چنین هیدروژل های حاوی دهنده های اکسید نیتریک، در درمان زخم مورد بررسی قرار گرفته است. اگرچه مطالعات بالینی محدودی در خصوص اثربخشی درمان با اکسید نیتریک در زخم دیابتی انجام شده است، برتری این درمان در مقایسه با درمان های استاندارد 56 تا 100 درصد گزارش شده است. عملکرد های شناخته شده اکسید نیتریک در فرآیند ترمیم زخم شامل افزایش جریان خون موضعی، تحریک رگ زایی، سنتز کلاژن، سنتز مجدد اپیتلیوم، جمع شدن و بسته شدن دهانه زخم، اثرات ضد التهابی با تقویت پاسخ های ایمنی و اثرات قوی و وسیع الطیف ضد باکتریایی می باشد. با توجه به شواهد اندک موجود، تایید برتری درمان با اکسید نیتریک در مقایسه با درمان های استاندارد نیاز به انجام مطالعات کارآزمایی بالینی در مبتلایان به دیابت با تعریف دقیق اندازه اثر، از جمله کاهش مساحت زخم، سرعت التیام زخم، و کاهش تعداد روزهای بستری دارد.
کلید واژگان: اکسید نیتریک, نیتریت, زخم دیابتی}A diabetic wound is a long-term diabetes complication increasing the risk of mortality and amputation-related disability and decreasing the quality of life. Due to incorrect and incomplete use of standard therapies, complementary therapeutic strategies, including elevation of wound nitric oxide (NO) level by using NO donors, precursors, and inducers, have received attention in in vitro studies, animal experiments, and clinical trials. Here, we aimed to review the potential clinical applications of NO in accelerating wound healing in diabetes. Exogenous NO in the gaseous form or as acidified nitrite-containing ointments, NO-containing sprays, and NO-containing hydrogels has been applied in wound healing. Although limited clinical trials have been conducted to assess the efficiency of NO in accelerating diabetic wound healing, 56-100% effectiveness was reported for NO-based treatments compared to standard care. The known physiological functions of NO in wound healing include increasing the local blood flow, inducing angiogenesis, collagen synthesis, re-epithelization, wound closure, and anti-inflammatory effects via enforcing immune responses, and promoting potent broad-spectrum antibacterial effects. Considering the limited existing evidence, clinical trials with predefined effect sizes, i.e., wound area reduction, wound healing rate, and length of hospital stay, are required to confirm the efficiency of NO-based therapies compared to standard treatment.
Keywords: Nitric oxide, Nitrite, Diabetic Wound} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و چهارم شماره 3 (پیاپی 123، امرداد و شهریور 1401)، صص 156 -166مقدمه
هدف از این مطالعه بررسی ارتباط بین مصرف غلات تصفیه شده و غلات کامل با خطر بروز عوامل تشکیل دهنده سندرم متابولیک در افراد بزرگسال بود.
مواد و روش هادر این مطالعه آینده نگر، مصرف غلات کامل و غلات تصفیه شده در 1452 فرد شرکت کننده در مطالعه قند و لیپید تهران، با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک روا و پایا اندازه گیری شد. اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک بر اساس معیارهای کارگروه درمانی بزرگسالان تعریف شد. برای بررسی ارتباط دریافت انواع غلات با اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک؛ از مدل رگرسیونی کاکس استفاده گردید.
یافته هامیانه دریافت غلات کامل 121/7 گرم در روز و میانگین غلات تصفیه شده 202/2 گرم در روز بود. پس از تعدیل متغیرهای مخدوش کننده ارتباط مستقیم و معنی داری بین دریافت غلات تصفیه شده با بروز افزایش تری گلیسرید سرم (نسبت خطر 1/03، فاصله اطمینان: (2/18-1/31))، چاقی شکمی (نسبت خطر 1/33، فاصله اطمینان: (1/75-1/02))، پر فشاری خون (نسبت خطر 1/33، فاصله اطمینان: (1/75-1/01)) و کاهش لیپوپروتیین پرچگال (HDL) (نسبت خطر؛ 1/52؛ فاصله اطمینان: (1/84-1/25))، مشاهده شد. دریافت غلات کامل هیچ ارتباطی با اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک نداشت.
نتیجه گیریکاهش مصرف غلات تصفیه شده می تواند از بروز عوامل تشکیل دهنده سندرم متابولیک پیشگیری نماید.
کلید واژگان: غلات کامل, غلات تصفیه شده, اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک}IntroductionThis study aimed to investigate the relationship between the consumption of refined and whole grains and the risk of the metabolic syndrome in adults.
Materials and MethodsIn this prospective study, the consumption of whole and refined grains was assessed in 1452 subjects who participated in the Tehran Lipid and Glucose Study using a valid and reliable food frequency questionnaire. Metabolic syndrome components were defined based on the Adult Treatment Panel criteria. The Cox regression model was used to investigate the relationship between the consumption of various types of cereals and the components of the metabolic syndrome.
ResultsThe median of whole grains consumption was 121.7 g per day, and the average consumption of refined grains was 202.2 g per day. Refined grains have a significant and positive association with increased serum triglycerides (risk ratio [RR], 1.03; CI, 1.31-2.18), and abdominal obesity (RR, 1.33; CI, 1.02-1.75) blood pressure (RR, 1.33; CI, 1.01-1.75), and reduction of high-density lipoprotein (HDL; RR, 1.52; CI, 1.25-1.84) after adjustment for confounders. The consumption of whole grains had no relationship with the components of the metabolic syndrome.
ConclusionReducing the consumption of refined grains can prevent the occurrence of metabolic syndrome components.
Keywords: Whole grains, Refined grains, Metabolic syndrome components} -
مقدمه و اهداف
رژیم غذایی از عوامل اثرگذار در بروز بیماری مزمن کلیوی است. با توجه به مطالعات اندک با نتایج متناقض درزمینه ارتباط دریافت کافیین و بیماری مزمن کلیوی، مطالعه حاضر به منظور بررسی رابطه مصرف کافیین، چای و قهوه در درازمدت بر بروز بیماری انجام شد.
روش کاردریافت های رژیمی 1780 نفر از بزرگ سالان شرکت کننده در فاز سوم مطالعه قند و لیپید تهران، با استفاده از پرسشنامه بسامد خوراک ارزیابی گردید. جهت تخمین نسبت شانس بیماری مزمن کلیوی بعد از حدود 6 سال پیگیری، از آزمون رگرسیون لجستیک استفاده شد.
یافته هامیانگین و انحراف معیار سن افراد در ابتدای مطالعه 15/40± 33/96 سال بود. طی حدود 6 سال پیگیری، نسبت شانس بیماری مزمن کلیوی 17/9 درصد بود. پس از تعدیل اثر متغیرهای مخدوش گر، نسبت شانس بیماری مزمن کلیوی با هیچ یک از سهک های دریافت چای، قهوه یا کافیین ارتباط معناداری را نشان نداد (نسبت شانس و حدود اطمینان تعدیل شده بروز بیماری در سهک سوم دریافت چای و کافیین نسبت به سهک اول و مصرف کنندگان قهوه نسبت به افرادی که قهوه مصرف نمی کردند، به ترتیب شامل (1/25-0/68) 0/92، (1/21-0/63) 0/87، (1/51-0/90) 1/17 بود).
نتیجه گیریرابطه معکوس و غیرمعنادار بین مصرف چای و کافیین با بیماری مزمن کلیوی و همچنین رابطه مستقیم و غیرمعنادار بین مصرف قهوه و بیماری مشاهده شده در این مطالعه، لزوم مطالعات آینده نگر بیشتری را جهت بررسی اثرات دریافت های غذایی بر بروز بیماری مزمن کلیوی بیان می دارد.
کلید واژگان: چای, قهوه, کافئین, بیماری مزمن کلیوی}Background and ObjectivesDietary intakes are one of the factors influencing the incidence of chronic kidney disease. The present study was performed to investigate the possible long-term effects of caffeine, tea and coffee consumption on the incidence of chronic kidney disease.
Methods1780 adults participating in the third phase of the Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS) (2006-2008) were selected for inclusion criteria. Dietary intakes were assessed using a food frequency questionnaire (FFQ). Demographic variables, anthropometrics, and biochemical data were measured at baseline and after six years of follow-up. To estimate the risk of chronic kidney disease, logistic regression analysis, adjusted for possible confounding variables, was used.
ResultsParticipants’ mean (±SD) age at baseline was 33.96±15.40 years. During six years of follow-up, the incidence of chronic kidney disease (CKD) in the population studied was 17.9%. After adjusting confounding variables, the incidence of CKD did not show any significant relationship with tea, coffee, or caffeine intakes (adjusted odds ratio and confidence intervals for CKD in the third tertile of tea and caffeine intake compared to the first tertile and in coffee drinkers compared to non-drinkers were 0.92 (0.68-1.25), 0.87 (0.63-1.21) and 1.17 (0.90-1.51), respectively).
ConclusionInverse and non-significant relationship between tea and caffeine consumption with the incidence of CKD and a direct and non-significant relationship between coffee consumption and the incidence of CKD were observed in this study, necessitating further prospective studies to investigate the effects of dietary intakes on CKD.
Keywords: Tea, Coffee, Caffeine, Chronic kidney disease} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و سوم شماره 3 (پیاپی 117، امرداد و شهریور 1400)، صص 203 -215مقدمه
اسپکسین، یک نوروپپتید جدید با عملکردهای فیزیولوژیک متنوع است که می تواند یک بیومارکر ارزیابی خطر بیماری های قلبی عروقی باشد. هدف از این مطالعه بررسی ارتباط غلظت سرمی اسپکسین و عوامل خطر قلبی و عروقی در کودکان و نوجوانان بود.
مواد و روش هاجستجو برای جمع آوری مطالعات در بازه زمانی ژانویه 2007 تا مارچ 2021 در پایگاه های داده ی پاب مد، امبیس و اسکوپوس انجام شد. کلید واژه های "neuropeptide Q" و "spexin" همراه با کلیدواژه های مرتبط با دیابت، التهاب، سندرم متابولیک و بیماری های قلبی عروقی برای جستجو مورد استفاده قرار گرفتند.
یافته ها11 مقاله با متن کامل وارد مطالعه شدند. در 6 مطالعه سطح اسپکسین در کودکان و نوجوانان چاق کمتر از افراد با وزن طبیعی بود که در 4 مطالعه این اختلاف معنی دار (0/05>p) بود. شش مطالعه رابطه معکوس اسپکسین با مقاومت به انسولین را مشاهده کردند؛ اما با گلوکز همبستگی مشاهده نشد. در رابطه با التهاب نتایج متناقض بود، لیکن همبستگی مثبت اسپکسین با عوامل ضدالتهابی، نشانه ای از اثرات ضد التهابی این نوروپپتید بود. پنج مطالعه در رابطه با اسپکسین و بیماری های قلبی عروقی، مانند فشارخون، انجام شده بود که سه مطالعه نشان دهنده نقش مثبت اسپکسین در سلامت قلب و عروق بود. هم چنین یک مطالعه اثر اسپکسین را در سندرم متابولیک بررسی کرده بود و نقش محافظت کننده اسپکسین را نشان می داد.
نتیجه گیریبه نظر می رسد این نوروپپتید اثر مثبت بر وضعیت متابولیک، بخصوص کنترل وزن و مقاومت به انسولین در کودکان و نوجوانان داشته باشد.
کلید واژگان: اسپکسین, عوامل خطر قلبی و عروقی, چاقی, کودکان, نوجوانان}IntroductionSpexin, a novel neuropeptide with diverse physiological functions, can be a cardiovascular disease risk assessment biomarker. This study investigated the association between serum spexin concentration and cardiovascular risk factors in children and adolescents.
Materials and MethodsA search was conducted to collect studies between January 2007 and March 2021 in the PubMed, Embase, and Scopus databases. The keywords "neuropeptide Q" and "spexin," along with keywords related to diabetes, inflammation, metabolic syndrome, and cardiovascular disease, were used for the search.
ResultsA total of 11 full-text articles were included in the study. In six of the studies, the spexin level was lower in obese children and adolescents than in normal-weight individuals, and the difference was significant in four of them (p <0.05). An inverse relationship was observed between spexin and insulin resistance in six of the studies; however, no correlation was found between spexin and glucose in the studies. The results were contradictory regarding inflammation, but the positive correlation of spexin with anti-inflammatory agents showed the anti-inflammatory effects of this neuropeptide. Five of the studies investigated the relationship between spexin and cardiovascular diseases such as hypertension, and three of them showed a positive role for spexin in cardiovascular health. Also, one of the studies examined the effect of spexin on metabolic syndrome and confirmed the protective role of spexin.
ConclusionIt seems that this neuropeptide positively affects metabolic status, especially weight control and insulin resistance, in children and adolescents.
Keywords: Spexin, Cardiovascular risk factors, Obesity, Children, Adolescents} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و سوم شماره 2 (پیاپی 116، خرداد و تیر 1400)، صص 112 -121مقدمه
این مطالعه با هدف شناسایی الگوی رژیم غذایی اختصاصی مرتبط با مقاومت به انسولین و هایپرانسولینمی در بزرگسالان تهرانی انجام گردید.
مواد و روش هااین مطالعه به صورت مقطعی در 1063 مرد و زن با سن بالای 25 سال، شرکت کننده در فاز سوم مطالعه قند و لیپید تهران، انجام شد. الگوی رژیم غذایی به وسیله ی روش رگرسیون رتبه بندی کاهش یافته (RRR)، با استفاده از 34 آیتم غذایی به عنوان پیش بینی کننده، و نیز غلظت انسولین سرم و شاخص هومیوستاتیک مقاومت به انسولین (HOMA-IR) به عنوان متغیرهای پاسخ شناسایی شد. ارتباط الگوی رژیم غذایی با خطر هایپرانسولینمی و مقاومت به انسولین بررسی و نسبت شانس (OR) و فاصله اطمینان (CI) 95% گزارش شد.
یافته هامیانگین± انحراف معیار سن و شاخص توده ی بدنی (BMI) شرکت کنندگان در مطالعه به ترتیب 12/2±43/0 سال و 4/8±27/4 کیلوگرم/متر مربع بود. الگوی شناسایی شده شامل؛ دریافت بیشتر گوشت فرآوری شده، ماهی، دوغ، آب لیمو، ترشی، و سبزیجات برگ دار، و نیز دریافت کمتر سبزیجات نشاسته ای، سیر و پیاز، میوه های خشک، مغزها، گوشت قرمز، لبنیات پرچرب و قهوه بود. پیروی بالاتر از این الگو در مدل نهایی تعدیل اثر مخدوش گرهای احتمالی، با افزایش شانس هایپرانسولینمی (0/005Ptrend=، 2/43-1/17CI= 95%، 1/69=OR) و IR (0/001>Ptrend=، 5/32-1/66CI= 95%، 2/97=OR)، همراه بود.
نتیجه گیریدر این مطالعه یک الگوی رژیم غذایی مرتبط با غلظت انسولین سرم و شاخص HOMA-IR، که به وسیله ی روش RRR شناسایی شده بود، با شانس بالاتر هایپرانسولینمی و مقاومت به انسولین همراه بود.
کلید واژگان: الگوی غذایی, مقاومت به انسولین, هایپرانسولینمی, HOMA-IR, رگرسیون رتبه بندی کاهش یافته}IntroductionThis study aimed to identify a specific dietary pattern related to insulin resistance and hyperinsulinemia in Tehranian adults.
Materials and MethodsThis cross-sectional study was performed on 1063 men and women ≥25 years of age participating in the third phase of the Tehran Lipid and Glucose Study. The dietary pattern was derived by reduced ranking regression (RRR), using 34 food items as predictors and serum insulin concentration and homeostatic model assessment for insulin resistance (HOMA-IR) as response variables. The relationship between a dietary pattern and odds of hyperinsulinemia and insulin resistance (IR) was investigated, and the odds ratio (OR) and 95% confidence interval (CI) were reported.
ResultsThe mean, standard deviation of age, and BMI of the participants was 43.0±12.2 years and 27.4±4.8 kg/m2. The derived patterns included higher consumption of processed meat, fish, drinkable yogurt, lemon juice, pickles, leafy vegetables, and lower consumption of starchy vegetables, garlic and onions, dried fruits, nuts, red meat, high-fat dairy, and coffee. After adjustment for potential confounding variables, a higher adherence to this pattern was associated with increased odds of hyperinsulinemia (OR=1.69, 95%CI=1.17-1.23, Ptrend=0.005) and IR (OR=2.97, 95%CI=1.66-5.32, Ptrend <0.001).
ConclusionIn this study, an RRR-derived dietary pattern related to serum insulin and HOMA-IR was associated with a higher odds of hyperinsulinemia and IR.
Keywords: Dietary pattern, Insulin resistance, Hyperinsulinemia, HOMA-IR, Reduced Rank Regression} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و سوم شماره 2 (پیاپی 116، خرداد و تیر 1400)، صص 122 -132مقدمه
نتایج پژوهش ها نشان داده است که شیوه ی زندگی سالم می تواند از بروز سندرم متابولیک پیش گیری نماید. هدف از اجرای این مطالعه بررسی ارتباط بین مغزدانه ها، به عنوان یکی از اجزای تشکیل دهنده رژیم غذایی سالم، با اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک و نیز بررسی اثر تعدیلی فعالیت بدنی بر این رابطه بود.
مواد و روش هادر این مطالعه آینده نگر، مصرف مغزدانه ها در 1452 فرد شرکت کننده در مطالعه قند و لیپید تهران با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک روا تعیین شد. از رگرسیون کاکس برای تعیین ارتباط مغزدانه ها و خطر بروز اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک استفاده شد. هم چنین، اثر تعدیلی فعالیت بدنی بر این ارتباط نیز؛ با استفاده از آزمون کاکس بررسی شد.
یافته هامیانگین سنی (انحراف استاندارد) افراد در ابتدای مطالعه 36/5 (13/3) سال و میانگین نمایه توده بدن 25/6 (4/5) کیلوگرم بر مترمربع بود. میانه ی دریافت مغزدانه ها 18/8 گرم در هفته بود. دریافت مغزدانه ها ارتباط معکوس معنی داری با افزایش تری گلیسرید سرم، پرفشاری خون، افزایش قند ناشتای سرم و چاقی شکمی؛ پس از تعدیل متغیرهای مخدوش کننده داشت. در افراد با فعالیت بدنی متوسط و بالا، دریافت مغزدانه ها (کمتر یا بیشتر از میانه) سبب کاهش خطر اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک شد. این ارتباط در افراد با فعالیت بدنی کم مشاهده نشد.
نتیجه گیریفعالیت بدنی ارتباط بین دریافت مغزدانه ها و خطر برخی از اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک را تغییر می دهد. در فعالیت بدنی کم، همراهی بین دریافت مغزها و بروز اجزای سندرم متابولیک، دیده نشد.
کلید واژگان: مغزدانه ها, فعالیت بدنی, افزایش تری گلیسرید سرم, پرفشاری خون, افزایش قند ناشتای سرم, سندرم متابولیک, مطالعه قند و لیپید تهران}IntroductionThe research results have shown that a healthy lifestyle can prevent the development of metabolic syndrome. This study aimed to investigate the association of nuts, as one of the components of a healthy diet, with components of metabolic syndrome (MetS) and assess the modifying effect of physical activity (PA) on this association.
Materials and MethodsIn this prospective study, the consumption of nuts by 1452 individuals participating in the Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS) was examined using a validated food frequency questionnaire. The Cox regression model was used to determine the association between nuts and the risk of components of MetS. Also, the modifying effect of PA was assessed on this association using Cox regression.
ResultsMean (SE) age and BMI at baseline were 36.5±13.3 and 25.6±4.5, respectively. The median intake of nuts was 18.8 g/per week. After adjustments for confounders, a significant inverse association was found between nuts and the risk of hyperglycemia, hypertension, hyperglycemia, and abdominal obesity. Among participants with moderate and high PA levels, nuts (higher or lower than the median) reduced the risk of component of MetS. This association was not observed in participants with low PA levels.
ConclusionPA modifies the relationship between nuts intake and the risk of some components of MetS. However, no association was found between nuts intake and incidence of components of MetS at low PA levels.
Keywords: Nuts, Physical activity, Hypertriglyceridemia, Hypertension, Hyperglycemia, Metabolic syndrome, Tehran Lipid, Glucose Study} -
زمینه و هدف
مطالعات نشان داده آنتی اکسیدان ها از تبدیل نیترات و نیتریت به ترکیبات نیتروزه پیشگیری می کنند. همین دلیل مطالعه حاضر با هدف تعیین اثر میان کنش نیترات و نیتریت از رژیم غذایی و ویتامین C و سطوح ادراری و سرمی نیترات و نیتریت انجام شد.
روش بررسیاین مطالعه مقطعی در قالب فاز 6 مطالعه قند و لیپید تهران در سال 1394 بر روی 251 فرد بزرگسال انجام شد. دریافت های غذایی با استفاده از یک پرسشنامه نیمه کمی بسامد خوراک ارزیابی شد. میانگین دریافت روزانه نیترات و نیتریت و ویتامین C برآورد گردید. سطح سرمی و ادراری نیترات و نیتریت با استفاده از روش گریس اندازه گیری شد. به منظور تعیین اثر ویتامین C بر میان کنش نیترات و نیتریت رژیم غذایی و سطح ادراری و سرمی آنها از آزمون رگرسیون خطی با تعدیل اثر مخدوشگرها، استفاده شد.
یافته هاارتباط معنی دار بین نیترات دریافتی و سطح ادرای آن در بالای میانه دریافت ویتامین C مشاهده شد(B= 0/004, P-value= 0/004). همچنین این رابطه بعد از تعدیل سن، جنس، نمایه توده بدنی، کالری دریافتی به صورت معنی دار باقی ماند(B= 0/03,P-value= 0/001). اثر برهمکنش ویتامین C در رابطه نیترات دریافتی و ادراری در مدل تعدیل شده برای نیترات و نیتریت دریافتی همچنان معنی دار یافت شد(B= 0/003 P-value= 0/001).
نتیجه گیریافزایش دریافت ویتامین C دریافتی به طور معنی داری منجر به افزایش دفع ادراری نیترات می شود. به نظر می رسد ویتامین C در برهمکنش نیترات دریافتی و دفع ادراری آن موثر است.
کلید واژگان: نیترات, نیتریت, ویتامینC}Background and Aimstudies show that antioxidants prevent conversion of NO3/NO2 to nitrosamines compounds. tha aim of this study was to determine the potential effect of interaction between dietary intakes of vitamin C and NO3/NO2 on urinary and serum levels of NO3/NO2.
Materials and MethodsThis cross-sectional study included 251 adults aged >19 years was performed in the phase 6 of the Tehran Lipid and Glucose Study in 2015. Food intake was assessed using a semi-quantitative food frequency questionnaire. The average daily intake of nitrate and nitrite and vitamin C was estimated. Serum and urine levels of nitrate and nitrite were measured using the Grease method. In order to determine the effect of vitamin C on the interaction of nitrate and nitrite in urine and serum, linear regression test was used to modify the effects of confounders.
ResultsThere was a significant correlation between intake of nitrate and its urine level, above the median level of vitamin C intake (B = 0/004, P-value = 0/004). Also, this correlation remained significant after adjusting for age, sex, body mass index, calorie intake (B = 0.03, P-value = 0/001). The effect of vitamin C interactions on nitrate intake and urine level in the adjusted model for nitrate and nitrite was also found to be significant (B = 0/003 P-value = 0/001).
ConclusionIncreased intake of vitamin C significantly increases urinary excretion of nitrate and it is effective in the interaction between dietary intakes and urinary excretion of nitrate.
Keywords: nitrate, nitrite, vitamin C} -
مطالعه حاضر با هدف بررسی دیدگاه قرآن در زمینه تغذیه و خوراک انسان انجام گرفت. تمام آیات قرآنی مرتبط با تغذیه انسان استخراج گردید. برای درک بهتر مفاهیم آیات، از کتاب تفسیر نمونه و المیزان نیز استفاده شد. کل آیات مرتبط به تغذیه در سیزده بخش دسته بندی شدند. موضوعات اصلی شامل تعیین استانداردهای حلال و حرام، اصول تغذیه سالم، الگوی غذایی مدنظر قرآن کریم مورد بحث قرار گرفتند. قرآن کریم برای تغذیه بشر دارای برنامه است و اولویت های اصلی منابع تامین خوراک، استانداردهای بهداشتی، اصول تغذیه و الگوی غذایی مد نظر قرآن و همچنین مقوله امنیت غذایی در این برنامه لحاظ شده اند.
کلید واژگان: قرآن, اسلام, تغذیه, خوراک}This study aimed to investigate the Qur’an’s points of view in the field of human nutrition. All Qur’an verses related to human nutrition were extracted. To better understand the meanings of the verses, the books Tafsir Nemooneh and Al-Mizan were also used. All nutrition-related verses were categorized in thirteen sections. The main topics were discussed, including setting halal and haram standards, principles of healthy eating, and the food pattern considered by the Quran. The Quran has a plan for human nutrition and the main priorities of food supply sources, health standards, nutrition principles and food pattern considered by the Quran as well as food security are included in this plan.
Keywords: Quran, Islam, Nutrition, Food} -
مقدمه
میکروآلبومینوری از عوامل خطر مستقل بیماری قلبی عروقی بوده و با عوارض بیماری های مختلف و مرگ و میر در ارتباط است. مطالعه ی حاضر به منظور بررسی اثرات احتمالی میزان و نوع پروتئین های رژیم غذایی بر میکروآلبومینوری در میان جمعیت بزرگسالان ایرانی شرکت کننده در مطالعه قند و لیپید تهران، انجام شد.
مواد و روش ها:
بزرگسالان (1192 مرد و زن 19 تا 86 ساله) شرکت کننده در فاز ششم مطالعه ی قند و لیپید تهران (سال های 1396-1393)، که داده های تغذیه ای کامل داشتند، و غلظت میکروآلبومین ادرار برای آن ها اندازه گیری شده بود، با در نظر گرفتن معیارهای ورود، وارد مطالعه شدند. دریافت های غذایی؛ با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک اعتبارسنجی شده، ارزیابی شد. متغیرهای دموگرافیک، تن سنجی، فشارخون و بیوشیمیایی اندازه گیری شدند. جهت تخمین نسبت شانس میکروآلبومینوری (غلظت ادراری آلبومین 200-20 میلی گرم در لیتر)، از آزمون رگرسیون لجستیک تعدیل شده، برای متغیرهای مخدوش گر، استفاده شد.
یافته هامیانگین (و انحراف معیار) سن افراد در ابتدای مطالعه 14/00± 44/96 سال و میزان شیوع میکروآلبومینوری 14/4 درصد بود. پس از تعدیل اثر متغیرهای مخدوش گر، نسبت شانس میکروآلبومینوری با هیچ یک از سهک های دریافت پروتئین تام، حیوانی و گیاهی ارتباط معناداری را نشان نداد (نسبت شانس و حدود اطمینان 95% میکروآلبومینوری در سهک سوم دریافت پروتئین تام، حیوانی و گیاهی نسبت به سهک اول، به ترتیب (2/05-0/57) 1/08، (2/09-0/67) 1/19، (1/88-0/56) 1/02 بود).
نتیجه گیریدر این مطالعه، رابطه معناداری میان پروتئین تام دریافتی و پروتئین گیاهی با میکروآلبومینوری مشاهده نشد. منابع حیوانی پروتئین با افزایش خطر میکروآلبومینوری ارتباط داشتند، اگرچه این رابطه نیز از نظر آماری معنادار نبود.
کلید واژگان: پروتئین, میکروآلبومین, پروتئین حیوانی, پروتئین گیاهی}IntroductionMicroalbuminuria is an independent risk factor for cardiovascular disease and is associated with all-cause mortality. The present study aimed to investigate the possible association between different types and amounts of dietary protein and microalbuminuria among Iranian adults participating in the Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS).
Materials and MethodsAdults (1192 men and women; aged 19-86 years) participating in the sixth phase of TLGS (2014-2017), who had complete nutritional data with known urinary microalbumin levels, were included in the present study, according to the inclusion criteria. The dietary intake was assessed using a validated Feed Frequency Questionnaire (FFQ). Demographic variables, anthropometric indices, blood pressure, and biochemical data were also measured. To estimate the odds ratio (OR) of microalbuminuria (urinary microalbumin level: 20-200 mg/L), a logistic regression analysis adjusted for the confounding variables was performed.
ResultsThe mean (±SD) of the participants’ age and body mass index at baseline were 44.96±14.00 years and 27.81±4.97 kg/m2, respectively. The prevalence of microalbuminuria in the study population was 14.4%. After adjusting for the confounding variables, the OR of microalbuminuria did not show a significant relationship with the protein intake. The adjusted ORs and 95% confidence intervals for microalbuminuria in the third tertile of total protein intake, animal protein intake, and plant protein intake were 1.08 (0.57-2.05), 1.19 (0.67-2.09), and 1.02 (0.56-1.88), respectively.
ConclusionIn the present study, there was no significant association between the total protein and plant protein intake and microalbuminuria. The animal protein intake increased the risk of microalbuminuria, although this relationship was not statistically significant.
Keywords: Protein, Animal protein, Plant protein, Microalbumin} -
سابقه و هدف
تنوع غذایی یکی از شاخص های کفایت مواد مغذی دریافتی است و با رشد کودکان در ارتباط است. این مطالعه برای اولین بار در ایران به بررسی ارتباط امتیاز تنوع غذایی DDS (dietary diversity score) مادر به عنوان مهم ترین فرد اثرگذار بر الگوی غذایی خانوار و به خصوص کودکان با شاخص های تن سنجی و امتیاز تنوع غذایی کودکان پیش دبستانی پرداخته است.
مواد و روش هادر این مطالعه مقطعی 236 کودک به همراه مادرانشان شرکت کردند. وزن ، قد و تنوع غذایی مادر و کودک به ترتیب توسط پرسشنامه یادآمدخوراک و پرسشنامه تنوع غذایی ارزیابی شد. امتیاز تنوع غذایی کودکان و مادران طبق پروتکل سازمان غذا و کشاورزی سازمان ملل (FAO) به سه دسته خوب، متوسط و ضعیف تقسیم شد. خانوارها نیز بر اساس وضعیت اقتصادی - اجتماعی در سه گروه (پایین، متوسط، بالا) طبقه بندی شدند.
یافته هااین پژوهش نشان داد قد برای سن (034/0=p) وزن برای سن (013/0=p) و وزن برای قد (03/0=p) کودک با DDS مادر ارتباط معنی داری داشت.
نتیجه گیریهرچه امتیاز تنوع غذایی مادران بهتر باشد احتمال اینکه کودکانی با وزن برای قد، وزن برای سن و قد برای سن طبیعی تر داشته باشد، نسبت به مادرانی که امتیاز تنوع غذایی ضعیف دارند، بیشتر است.
کلید واژگان: امتیاز تنوع غذایی, شاخص های تن سنجی, وضعیت تغذیه ای, کودکان پیش دبستانی, وضعیت - اقتصادی اجتماعی}Background and ObjectivesDietary diversity score is a nutrient intake adequacy index associated with the child growth. As mothers make the most important decisions affecting dietary patterns for their families and children, this study investigated possible relationships between the dietary diversity scores of children and mothers and the anthropometric statuses of preschool children for the first time in Iran.
Materials & MethodsIn total, 236 children and their mothers participated in this cross-sectional study. Data about mothers and children weight, height and dietary diversity scores were collected using food recall questionnaires and dietary diversity questionnaires, respectively. Then, mothers and children were categorized into good, medium and weak dietary diversity score groups based on the protocols by the United Nation Food and Agricultural Organization. Furthermore, households were categorized into three major groups (low, middle and high) based on their socioeconomic statuses.
ResultsThis study showed that child weight-for-age (p = 0.013) and weight-for-height (p = 0.03) included significant relationships with the mothers dietary diversity scores.
ConclusionThe better the mothers dietary diversity scores were, the more likely they were to have children with normal weight for height, weight for age and height for age values, compared to mothers with low dietary diversity scores.
Keywords: Dietary diversity score, Anthropometric indicators, Nutritional status, Preschool children, Socioeconomic status} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و دوم شماره 4 (پیاپی 112، مهر و آبان 1399)، صص 295 -304مقدمه
هدف از این مطالعه بررسی برهم کنش تغییرات وزن و دریافت میوه و سبزی با بروز سندرم متابولیک در افراد بزرگسال بود.
مواد و روش هااین مطالعه در قالب مطالعه قند و لیپید تهران بر روی 1915 فرد در طول 8/9 سال پی گیری انجام شد. داده های غذایی با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک روا ارزیابی شد. داده های تن سنجی، بیوشیمیایی و وزن در ابتدای مطالعه و در طول دوره پی گیری اندازه گیری شد. سندرم متابولیک بر اساس معیار پانل درمانی بزرگسالانIII تعیین شد. ارتباط بین دریافت میوه و سبزی با بروز سندرم متابولیک با تعدیل وزن با استفاده از رگرسیون خطرات متناسب کاکس بررسی شد.
یافته هامیانه دریافت میوه 3/5 واحد در روز (دامنه میان چارکی: 5/5-2/0)، میانه دریافت سبزی جات 3/1 واحد در روز (5/9-1/9) و میانه دریافت میوه و سبزی 6/9 (7/8-4/0) واحد در روز بود. دریافت کل میوه و سبزی ارتباط معکوس معنی داری با بروز سندرم متابولیک پس از تعدیل متغیرهای مخدوش کننده داشت (نسبت خطر: 0/73، فاصله اطمینان 95 درصد: 0/87-0/66). هیچ ارتباطی بین دریافت میوه و دریافت سبزی با سندرم متابولیک مشاهده نشد. در افراد با تغییرات وزن کمتر از 7 درصد، دریافت میوه، دریافت سبزی، دریافت مجموع میوه و سبزی سبب کاهش خطر سندرم متابولیک شد. این ارتباط در افراد با وزن بیش از 7 درصد در طول پی گیری مشاهده نشد.
نتیجه گیریتغییرات وزن ارتباط بین دریافت میوه و سبزی و خطر سندرم متابولیک را تعدیل می کند.
کلید واژگان: سبزی, میوه, سندرم متابولیک, تغییرات وزن}IntroductionThis study aimed to investigate the interactions of weight change and fruit and vegetable intake with the incidence of metabolic syndrome (MetS) among adults.
Materials and MethodsThis study was conducted within the framework of the Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS) among 1915 adults during 8.9 years of follow-up. Dietary data were assessed using the food frequency questionnaire. Anthropometric, biochemical, and body weight data were measured at baseline and during the follow-up. MetS was defined according to the adult treatment panel III. The association between fruit and vegetable intake and MetS by adjusting weight was assessed using Cox regression analysis.
ResultsThe median intake of fruit, vegetables, and both fruit and vegetables was 3.5 (IQR: 2.0-5.5), 3.1 (IQR: 1.9-5.9), and 6.9 (IQR: 4.0-7.8) servings per day, respectively. The intake of both fruit and vegetables was significantly and inversely associated with the MetS incidence after controlling for the confounders (hazard ratio: 0.73; 95% CI: 0.66-0.87). No significant association was found between the intake of fruit and vegetables and the risk of MetS. Based on the results, in participants with weight change less than 7%, the intake of fruit and vegetables and the intake of both fruit and vegetables reduced the risk of MetS. However, no association was observed among participants with weight gain more than 7% during the follow-up.
ConclusionWeight change modifies the association between fruit and vegetable intake and the risk of MetS.
Keywords: Fruit, Vegetable, Metabolic syndrome, Weight change} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و دوم شماره 2 (پیاپی 110، خرداد و تیر 1399)، صص 151 -161مقدمه
واسپین آدیپوکینی است که منجر به کاهش مقاومت به انسولین و چاقی می گردد. مطالعات اندکی به بررسی ارتباط رژیم غذایی با سطح پلاسمایی واسپین پرداخته اند، اما تاکنون مطالعه ای در سطح بیان این ژن انجام نشده است. هدف از این مطالعه بررسی ارتباط بین بیان ژن واسپین در بافت چربی احشایی و زیرجلدی با اسیدهای چرب رژیم غذایی در افراد چاق و غیرچاق بود.
مواد و روش هابافت چربی احشایی و زیرجلدی از 50 فرد چاق و 47 فرد غیرچاق که تحت عمل جراحی شکم قرار داشتند به دست آمد. دریافت های غذایی با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک جمع آوری و مصرف روزانه اسیدهای چرب (کل چربی رژیم غذایی، اسیدهای چرب اشباع، تک و چند غیراشباع) محاسبه شد. میزان بیان نسبی ژن واسپین در بافت چربی با روش Real-Time PCR تعیین شد.
یافته هامیانگین نمایه توده بدنی برای افراد چاق و غیرچاق به ترتیب 5/87±41/4 و 2/86±24/8 بود. مقایسه ی بیان ژن واسپین بافت در چربی احشایی و زیرجلدی افراد چاق و غیرچاق نشان داد که در بافت چربی زیرجلدی افراد چاق سطح بیان ژن به طور معنی داری بالاتر بود (0/034˂P). در افراد چاق بیان ژن واسپین در بافت چربی احشایی با اسیدهای چرب چند غیراشباع رژیم غذایی ارتباط نزدیک به معنی داری مثبت (0/28=r با 0/05=P) نشان دادند.
نتیجه گیرینتایج مطالعه حاضر نشان داد که بیان ژن واسپین تنها در بافت چربی زیرجلدی افراد چاق بیشتر از افراد غیرچاق بود. هم چنین ارتباطی بین اسیدهای چرب رژیم غذایی با بیان ژن واسپین یافت نشد. بنابراین مطالعات گسترده تری لازم است تا مکانیسم عمل واسپین در اثرگذاری بر مقاومت به انسولین و نقش احتمالی اسیدهای چرب رژیم غذایی را در این فرایند نشان دهد.
کلید واژگان: ژن واسپین, اسیدهای چرب رژیم غذایی, نوتریژنومیک, آدیپوکاین, بافت چربی}IntroductionVaspin is an adipokine that reduces insulin resistance and obesity. There is little evidence suggesting an association between diet and plasma vaspin levels, and no studies have investigated the vaspin gene expression. The current study aimed to investigate the association of dietary fatty acid (FAs) intake with vaspin gene expression in visceral and subcutaneous adipose tissues (ATs) among obese and non-obese individuals.
Materials and MethodsVisceral and subcutaneous ATs were obtained from 50 obese and 47 non-obese individuals with a body mass index (BMI) ≥30 and BMI <30kg/m2, respectively, who underwent open abdominal surgery. The dietary intake was evaluated using a validated food frequency questionnaire, and the daily intake of FAs, including total dietary fat, saturated FAs, monounsaturated FAs, and polyunsaturated FAs, was calculated. The relative expression of vaspin gene in ATs was measured by real-time polymerase chain reaction (PCR) using SYBR® Green.
ResultsThe mean±SD of BMI in obese and non-obese subjects was 41.4±5.87 and 24.8±2.86 kg/m2, respectively. Comparison of vaspin gene expression in visceral and subcutaneous ATs of obese and non-obese individuals. showed higher expression leveles in the subcutaneous AT of obese individuals (P<0.034). In obese subjects, the dietary intake of polyunsaturated FAs (r=0.28, P=0.05) had a marginally significant positive association with vaspin gene expression in the visceral AT.
ConclusionThe results of the present study showed that vaspin gene expression was only higher in the subcutaneous AT of obese individuals as compared to non-obese subjects. There was no significant association between dietary FAs and vaspin gene expression. Therefore, further extensive studies are necessary to determine the underlying mechanism of the effect of vaspin on insulin resistance and to illustrate the possible role of dietary FAs in this regard.
Keywords: Vaspin gene, Dietary fatty acids, Nutrigenomics, Adipokine, Adipose tissue} -
هدف
اثرات داروهای گیاهی در کنترل بیماری های مزمن مانند دیابت در دست بررسی است. یکی از داروهای گیاهی که اخیرا در کنترل دیابت مورد توجه قرار گرفته است سیاه دانه است. مکانیسم اثر سیاه دانه در کنترل دیابت چندان مشخص نیست. یکی از مکانیسم های مرتبط با دیابت نوع 2 که منجر به بهبود مقاومت به انسولین می شود افزایش غلظت آدیپونکتین و کاهش غلظت لپتین سرم است، ولی مطالعات محدودی اثر روغنی سیاه دانه را بر روی غلظت لپتین و آدیپونکتین مورد بررسی قرار داده اند. هدف از این مطالعه کارآزمایی بالینی کنترل دار دو سوکور تصادفی بررسی اثر عصاره روغنی سیاه دانه بر غلظت لپتین و آدیپونکتین سرم در بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 می باشد.
روش کاردر این مطالعه کارآزمایی بالینی، چهل و سه بیمار مبتلا به دیابت نوع 2 با سن 30 تا 55 سال (20 زن، سن 3/6±7/53 سال) به طور تصادفی به دو گروه مداخله (23 نفر) و گروه کنترل (20 نفر) تقسیم شدند. گروه مداخله روزانه 2 کپسول (500 میلی گرم عصاره روغنی سیاه دانه) و گروه کنترل روزانه دو کپسول (500 میلی گرم دارونما) را به مدت 8 هفته مصرف کردند. غلظت لپتین و آدیپونکتین در ابتدای مطالعه و پس از 8 هفته اندازه گیری شد. برای محاسبه تغییرات غلظت لپتین و آدیپونکتین سرم، از مقادیر پایان مطالعه و ابتدای مطالعه استفاده شد و مقادیر ابتدای و پایان مطالعه با استفاده از آزمون زوجی t آنالیز شد.
نتایجعصاره روغنی سیاه دانه به طور معنی داری در گروه مداخله (مقادیر پایه 6/0±3/7، پس از مداخله 3/0±2/5، 055/0>P) در مقایسه با گروه کنترل (مقادیر پایه 9/0±6/7، پس از مداخله 9/0± 8/7، 41/0>P) کاهش یافت. هیچ تغییری در غلظت آدیپونکتین پس از مصرف دارونما یا عصاره روغنی سیاه دانه مشاهده نشد.
بحث و نتیجه گیریبه نظر می رسد که عصاره روغنی سیاه دانه سبب کاهش غلظت لپتین سرم در بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 می شود ولی تاثیر معنی داری بر غلظت آدیپونکتین سرم بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 ندارد.
کلید واژگان: عصاره روغنی سیاه دانه, لپتین, آدیپونکتین, دیابت نوع 2}IntroductionThe effects of herbal medicine in management of chronic diseases such as diabetes are under investigation. One of the most recent herbal medicine to management of diabetes is nigella Sativa. The mechanism of the effect of nigella Sativa on diabetes is not clear. One of the mechanisms that improves insulin resistance among type 2 diabetes is an increase in adiponectin concentration and a decrease in serum leptin concentration, but few studies have examined the effect of nigella Sativa on leptin and adiponectin concentrations. The aim of this double-blind randomized controlled clinical trial was to investigate the effect of nigella Sativa oil extract on serum leptin and adiponectin concentrations in patients with type 2 diabetes mellitus.
Materials and methodsForty-three type 2 diabetic patients, aged 30-55 years (20 women, age: 53.7±6.3 years) were randomly assigned to groups designated to the intervention (n=23) and the control (n=20) groups. Intervention group consumed 2 capsules daily, (500 mg extract of black seed oil), while control group consumed 2 capsules (500 mg, placebo), both for 8 weeks. Leptin and adiponectin concentrations were measured at baseline and again after the 8-week intervention. To calculate changes in leptin and adiponectin, baseline and end-of-intervention values were used to compare baseline and end-of-intervention values in each group, using the paired t-test.
ResultsExtract of black seed oil significantly decreased leptin concentrations in the intervention group (baseline 7.3±0.6; after intervention 5.2 ± 0.3, p < 0.005) compared to the control group (baseline 7.6 ± 0.9, after intervention 7.8 ± 0.9, p=0.41). There was no significant change in adiponectin concentrations after both Nigella Sativa Oil Extract and placebo consumption.
ConclusionIt seems that Nigella Sativa Oil Extract reduces serum leptin concentrations in type 2 diabetic patients, however no significant effect on adiponectin concentrations was found.
Keywords: nigella sativa oil extract, leptin, adiponectin, type 2 diabetes} -
سابقه و هدف
مطالعات در زمینه ارتباط بین فعالیت بدنی با بروز بیماری مزمن کلیوی (CKD) نتایج متناقصی گزارش کرده اند. هدف از انجام این پژوهش بررسی ارتباط فعالیت بدنی با بروز بیماری مزمن کلیوی در زنان و مردان در یک مطالعه مبتنی بر جمعیت است.
مواد و روش ها:
در مطالعه آینده نگر حاضر، 4226 شرکت کننده (1872 مرد و 2354 زن) بدون CKD در قالب مطالعه قند و لیپید تهران به مدت 6 سال از فاز3 (1386-1384) تا فاز 5 (1394-1391) پیگیری شدند. اطلاعات پایه فعالیت بدنی برای اندازه گیری معادل متابولیکی (MET) بر حسب ساعت در هفته مورد بررسی قرار گرفت. تخمین فیلتراسیون گلومرولی با استفاده از معادله اصلاح رژیم غذایی در بیماری های کلیوی (MDRD) محاسبه وCKD به صورت
eGFR < 60 ml/min/1.73 m2 تعریف شد. برای بیان ارتباط بین بروز CKD با طبقه بندی های معادل متابولیکی، شانس خطر و 95 درصد فاصله اطمینان با استفاده از رگرسیون لجستیک محاسبه شد.یافته ها:
میانگین MET در مردان و زنان به ترتیب 913 و 683 دقیقه در هفته و بروز CKDبه ترتیب برابر 7/10 و 4/15 درصد بود.پس از تعدیل عوامل مخدوش کننده، در مردان با فعالیت بدنی سنگین تر نسبت به مردان با فعالیت بدنی سبک تر شانس بروز CKDبه میزان 30 درصد (فاصله اطمینان 95 درصد: 95/0-51/0) کاهش یافته بود (012/0=P). هیچ رابطه معنی داری بین سطوح مختلف فعالیت بدنی و بروز CKD در زنان ملاحظه نشد (059/0=p).
استنتاجفعالیت بدنی بیش تر با خطر بروز کم تر بیماری مزمن کلیوی بین مردان پس از 6 سال پیگیری در ارتباط است.
کلید واژگان: فعالیت بدنی, بیماری مزمن کلیه, معادل متابولیکی}Background and purposeThere is controversy over the association between habitual physical activity and incidence of chronic kidney disease (CKD). The aim of this research was to investigate the association between physical activity and incidence of CKD in a population-based cohort study.
Materials and methodsIn Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS) a prospective investigation was performed in 4226 individuals (1872 males and 2354 females) with no known CKD who were followed-up for six years (from phase 3 (2005-2007) to phase 5 (2012-2015). Baseline physical activity was accessed, and the metabolic equivalent of task (MET) hours per week was calculated. Glomerular filtration estimation (eGFR) was done using Modification of Diet in Renal Disease (MDRD) and CKD was determined as eGFR <60 ml/min/1.73 m2. Logistic regression was used to evaluate the association between CKD and MET categories by reporting odds ratio (OR) and 95% confidence intervals (95%CI).
ResultsThe average MET values in males and females were 913 and 638 min/week, respectively. The incidence of CKD was 10.7% in men and 15.4% in women. After adjusting for potential confounders, men with high physical activity had a 30% (95% CI: 0.51-0.95) lower risk of incident of CKD than those with light physical activity (P=0.012). There was no significant association between levels of physical activity and CKD in women (P=0.059).
ConclusionIn this study, higher physical activity levels were associated with lower risk of CKD among men.
Keywords: physical activity, chronic kidney disease, metabolic equivalent of task} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و دوم شماره 1 (پیاپی 109، فروردین و اردیبهشت 1399)، صص 72 -82مقدمه
هدف از این کارآزمایی بالینی تصادفی کنترل دار، بررسی تاثیر مصرف محصولات لبنی بر گلوکز ناشتای خون، مقاومت به انسولین، فشار خون و پروفایل لیپیدی در بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 بود.
مواد و روش هایکصد و پنج بیمار دیابتی بطور تصادفی به یکی از 3 گروه مداخله تخصیص داده شدند: گروه A (کمتر از 1 واحد)، گروه B (2 تا 3 واحد)، و گروه C(4 تا 5 واحد) لبنیات در روز. بیومارکرهای قند خون ناشتا، مقاومت به انسولین، فشار خون و پروفایل لیپیدی در ابتدا و پس از 8 هفته مداخله، اندازه گیری شد.
یافته هاشاخص HOMA-IR و فشارخون سیستولیک به طور معنی داری در افراد مصرف کننده 4 تا 5 واحد از محصولات لبنی در مقایسه با گروه های مداخله دیگر کاهش یافت (0/001<P). در حالی که هیچ اختلاف معنی داری در غلظت پروفایل چربی، گلوکز ناشتا، وزن، دور کمر و فشار خون در گرو ه های A و B مورد مطالعه مشاهده نشد (0/05<P-value).
نتیجه گیریمصرف 5-4 واحد محصولات لبنی با میزان چربی 5/2 در صد، سبب بهبود مقاومت به انسولین و کاهش فشار خون سیستولیک در افراد مبتلا به دیابت نوع 2 شد.
کلید واژگان: محصولات لبنی, دیابت نوع 2, گلوکز ناشتا, مقاومت به انسولین, فشارخون, پروفایل لیپیدی}IntroductionThis randomized controlled clinical trial aimed to investigate the effects of dairy product consumption on fasting blood glucose, insulin resistance, blood pressure, and lipid profile in patients with type 2 diabetes.
Materials and MethodsNinety-one diabetic patients were randomly assigned to one of the following three groups: group A, <1 serving of dairy products per day; group B, 2-3 servings of dairy products per day; and group C, 4-5 servings of dairy products per day. The biomarkers of fasting blood glucose, insulin resistance, blood pressure, and lipid profile were measured at baseline and after eight weeks of intervention.
ResultsThe Homeostatic Model Assessment for Insulin Resistance (HOMA-IR) score and systolic blood pressure decreased significantly in participants, who consumed 4-5 servings of dairy products per day, compared to the other groups. However, no significant difference was observed in the lipid profile, fasting blood glucose level, weight, waist circumference, or blood pressure between the study groups (P>0.05 for all).
ConclusionThe consumption of 4-5 units of high-fat dairy products per day, with a fat content of 2.5%, improved insulin resistance and decreased systolic blood pressure in patients with type 2 diabetes. However, further clinical trials over a longer period of time are needed (Clinical Trial Registry No.: IRCT201207261640N8).
Keywords: Dairy Products, Type 2 Diabetes, Fasting Glucose, Insulin Resistance, Blood Pressure, Lipid Profile} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و یکم شماره 6 (پیاپی 108، بهمن و اسفند 1398)، صص 356 -363مقدمه
دیابت بارداری یکی از شایع ترین عوارض دوران بارداری است و می تواند باعث افزایش بروز عوارضی مانند زایمان زودرس و کاهش قند خون در زمان تولد در نوزادان شود. مشاهدات متعدد نشان می دهد که رژیم غذایی نقش مهمی در کنترل و پیشگیری از دیابت بارداری دارد. هدف از مطالعه ی کنونی بررسی ارتباط مصرف انواع سبزیجات قبل از دوران بارداری با بروز دیابت بارداری در زنان تهرانی می باشد.
مواد و روش هااین مطالعه آینده نگر روی 1026 خانم باردار انجام شد. تست تحمل گلوکز در هفته 28 تا 24 بارداری انجام و از معیارهای انجمن دیابت آمریکا برای تعریف دیابت بارداری استفاده شد. دریافت رژیم غذایی با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک روا و پایا جمع آوری و دریافت انواع سبزی ها (برگ سبز، آلیوم، کلم، ساقه ای، ریشه ای) تعیین شد. ارتباط بین دریافت سبزی ها با دیابت بارداری با رگرسیون لجستیک بررسی شد.
یافته ها71 زن (9/6 درصد) مبتلا به دیابت بارداری بودند. میانگین سن قبل بارداری و نمایه ی توده ی بدنی افراد شرکت کننده به ترتیب 4/3±26/7 سال و 4/5±25/4 کیلوگرم بر متر مربع بود. میانگین دریافت کل سبزی های در گروه زنان باردار مبتلا و غیرمبتلا به دیابت بارداری به ترتیب 17/1±134/7 و 5/3±116/1گرم در روز بود. دریافت سبزی های ساقه ای (0/05=P) و سبزی های میوه ای (0/04=P) در زنان غیر مبتلا به دیابت بارداری به طور معنی داری بیشتر از زنان مبتلا به دیابت بارداری بود. سبزی های میوه ای خطر ابتلا به دیابت بارداری را کاهش داد. هیچ ارتباطی بین دریافت سایر سبزی ها و خطر دیابت بارداری پس از تعدیل متغیرهای مخدوش کننده مشاهده نشد.
نتیجه گیریبا توجه به مصرف کم سبزی های میوه ای در زنان مبتلا به دیابت بارداری و ارتباط مستقیم و معنی دار بین دریافت سبزی های میوه ای با کاهش خطر دیابت بارداری، افزیش مصرف این سبزی ها جهت پیشگیری از دیابت بارداری توصیه می شود.
کلید واژگان: سبزی های میوه ای, دیابت بارداری, کلم, سبزی های برگ سبز, سبزی های آلیوم}IntroductionGestational diabetes is one of the most common complications of pregnancy, which increases the risk of complications, such as preterm birth and low glucose at birth. Several studies have reported that diet plays an important role in preventing and managing gestational diabetes. The present study aimed to investigate the relationship between pre-pregnancy vegetable consumption and gestational diabetes in women residing in Tehran, Iran.
Materials and MethodsThis prospective study was performed on 1026 women. Glucose tolerance tests were performed at 24-28 weeks of gestation, and the diagnostic criteria by the American Diabetes Association were used to define gestational diabetes. The participants’ dietary intake was examined, using a reliable and valid food frequency questionnaire, and their consumption of vegetables (i.e., green leaves, allium vegetables, cabbage, stems, and roots) was determined. The association between vegetable consumption and gestational diabetes mellitus was examined by logistic regression analysis.
ResultsA total of 71 (6.9%) women were diagnosed with gestational diabetes. The mean pre-gestational age and body mass index of the participants were 26.7±4.3 years and 25.4±4.5 kg/m2, respectively. The mean vegetable consumption in pregnant women with and without gestational diabetes was 134.7±17.1 and 116.1±5.3 g/day, respectively. The intake of stem vegetables (P=0.05) and fruit vegetables (P=0.04) in women without gestational diabetes was significantly higher than that of women with gestational diabetes. Fruit vegetables reduced the risk of gestational diabetes. However, no significant association was found between the intake of other vegetables and the risk of gestational diabetes after adjusting for confounding variables.
ConclusionConsidering the low consumption of fruit vegetables in women with gestational diabetes and the direct association between their intake and the lower risk of gestational diabetes, it is recommended to increase the intake of these vegetables to prevent this disease.
Keywords: Fruit vegetables, Gestational diabetes, Cabbage, Leafy green vegetables, Allium vegetables} -
زمینه و هدف
پژوهش بر مبنای جامعه، ماموریت اخلاقی سنگین تری نسبت به سایر پژوهش ها دارد، زیرا باید به این نتیجه برسد که چگونه می توان با روش بهتری مشکلات مربوط به سلامتی در جمعیت مورد پژوهش را بهبود بخشید و در عین حال از حقوق جمعیت مورد مطالعه خود حفاظت کرد. هدف از این مطالعه بررسی اصول اخلاقی در پژوهش های بر مبنای جامعه و رعایت آن در سطوح مختلف جامعه، کارکنان و شرکت کنندگان است.
مواد و روش هااین مقاله مروری پایگاه های اطلاعاتی Web of Science، Pubmed، Scopus، Google Scholar، بانک اطلاعات نشریات ایران (Magiran)، پایگاه مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی (SID) با واژگان کلیدی Ethic و Community Based Studies و Population Based Studies جستجو شد.
یافته هاپنج اصل اخلاقی که باید در پژوهش های بر مبنای جامعه در نظر گرفته شود، شامل 1 محافظت از سلامتی و تندرستی جمعیت ها؛ 2 احترام به جمعیت ها و حق آن ها در رابطه با تصمیم گیری برای خود؛ 3 حفاظت از جمعیت آسیب پذیر و لزوم توضیحات ویژه در مورد پژوهش؛ 4 حفاظت از اطلاعات محرمانه، یکپارچگی و محترم شمردن جمعیت ها؛ 5 توزیع عادلانه فواید حاصل از تحقیق در جمعیت ها و اهمیت ایجاد زیرساخت ها. این اصول اخلاقی باید در سه سطح شامل جوامع بزرگ تر که در آن ها پژوهش اجرا می شود (جوامع میزبان)، کارکنان و شرکت کنندگان در پژوهش لحاظ شود.
ملاحظات اخلاقیصداقت و امانتداری در گزارش مقالات رعایت شد و یافته های حاصل از این مقالات بدون سوگیری بیان شد.
نتیجه گیریرعایت اخلاق در پژوهش مانند ارایه نتایج به جامعه سبب مشارکت فعال جامعه در پیشرفت پژوهش های مبتنی بر جامعه می شود.
کلید واژگان: اخلاق, مطالعات بر مبنای جامعه}Background and AimCommunity-based research has a heavier ethical mission than other research because it has to figure out how to better address health issues in the population under study, while protecting the rights of the population under study. The purpose of this study is to examine the ethics of community-based research and its observance at different levels of society, staff and participants.
Materials and MethodsThis article searched the databases of Web of science, PubMed, Scopus, google scholar, Magiran, SID with keywords in ethics, community based studies and population based studies.
FindingsFive ethical principles that must be considered in communitybased research include: 1. Protecting the health and well-being of populations; 2. Respecting populations and their right to decide on themselves; (3. Protecting The vulnerable population and the need for specific research inquiries; 4. The protection of confidential information, the integrity, and respect for populations; 5. The fair distribution of the benefits of research into populations and the importance of infrastructure creation. These ethical principles must be taken into account at three levels of larger communities in which research is conducted (host societies), field staff and participants in the research. Ethical Considerations: Honesty and trustworthiness were observed in reporting articles and the findings of these articles were stated without bias.
ConclusionResearch ethics, such as delivering results to the community, enable the community to actively participate in the development of community-based research.
Keywords: Ethics, Community-Based Studies} -
سابقه و هدف
چاقی از عمده ترین و شایع ترین مشکلات سلامتی در جهان است. شواهد متناقضی در رابطه با نیترات و نیتریت مصرفی و چاقی وجود دارد. هدف این مطالعه بررسی ارتباط دریافت نیترات و نیتریت رژیم غذایی با فنوتیپ های چاقی می باشد.
مواد و روش هااین مطالعه آینده نگر، در قالب مرحله سوم مطالعه قند و لیپید تهران انجام شد. 1756 بزرگسال زن و مرد با اطلاعات کامل تغذیه، آنتروپومتری و بیوشیمیایی وارد مطالعه و به مدت 6 سال پیگیری شدند. اطلاعات مربوط به دریافت غذایی توسط پرسشنامه 168 آیتمی نیمه-کمی اعتبارسنجی یافته تکرر مصرف مواد غذایی جمع آوری شد. فنوتیپ های چاقی عمومی، چاقی شکمی، نمایه تری گلیسرید و دور کمر بالا (HTW) و نمایه چربی بدن تعیین شد. خطر بروز فنوتیپ های چاقی بین سهک ها و دریافت نیترات و نیتریت رژیم غذایی توسط آزمون رگرسیون لجستیک انجام شد.
یافته هابروز تجمعی فنوتیپ HTW طی 6 سال پیگیری، 25 درصد بود. رابطه معنی داری بین سهک های دریافت غذایی نیترات و نیتریت و بروز فنوتیپ HTWمشاهده نشد. بالاترین سهک دریافت نیترات کل، نیترات میوه ها و نیتریت میوه ها در مقایسه با پایین ترین سهک دریافت، خطر بروز HTWرا به صورت غیر معنی داری به ترتیب 6 درصد (نسبت شانس=94/0 حدود اطمینان 95 درصد=17/1-72/0) و 5 درصد (نسبت شانس=95/0 حدود اطمینان 95درصد=24/1-73/0) و 10 درصد کاهش داد (نسبت شانس=90/0، حدود اطمینان 95 درصد=17/1-69/0).
استنتاجدریافت نیترات و نیتریت رژیم غذایی رابطه ای با بروز فنوتیپ های چاقی از جمله فنوتیپ HTW، نمایه چربی بدن و چاقی شکمی و عمومی ندارد.
کلید واژگان: نیترات, نیتریت, فنوتیپ های چاقی, رژیم غذایی}Background and purposeObesity is one of the major health problems that is highly prevalent in the world. There is controversial evidence about the association between dietary nitrate and nitrite and obesity. The aim of this study was to investigate the association between dietary nitrate and nitrite intake and incidence of obesity phenotypes.
Materials and methodsA prospective approach was used in this research that was conducted in participants of the Tehran Lipid and Glucose Study. The study included 1756 males and females and their nutritional, anthropometry, and biochemical information were recorded every three years and followed for six years. Food Frequency Questionnaire (FFQ) was administered to collect the data. General obesity phenotype, abdominal obesity phenotype, Hypertriglyceridemic-Waist Phenotype (HTW), and body adiposity index phenotype were determined. Then, the incidence of obesity phenotypes across tertiles and intakes of nitrate/nitrite was assessed using regression logistic test.
ResultsThe cumulative incidence of HTW phenotypes was 25% after 6 years. The risk of HTW in highest tertiles compared to the lowest tertiles of total nitrate intake and intake of nitrate and nitrite through fruits decreased insignificantly by 6% (OR = 0.94, 95% CI = 0.72 - 1.17), 5% (OR = 0.95, 95% CI = 0.73 - 1.24), and 10% (OR = 0.90, 95% CI = 0.69 - 1.17), respectively.
ConclusionDietary nitrate and nitrite had no effect on the occurrence of HTW, BMI, and general and abdominal obesity phenotypes.
Keywords: nitrate, nitrite, obesity phenotypes, dietary intake} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و یکم شماره 4 (پیاپی 106، مهر و آبان 1398)، صص 217 -226مقدمه
بافت چربی با ترشح پروتئین هایی به نام آدپیوکین، بر هموستاز بدن اثر دارد. سطح پلاسمایی آپلین بعد از ورزش کاهش می یابد؛ هر چند شواهد در تنظیم این ژن در سلول های چربی نادر است. هدف از مطالعه ی حاضر، بررسی ارتباط بین فعالیت بدنی روزانه با بیان ژن آپلین و سطح سرمی آن در بافت چربی احشایی و زیرجلدی افراد غیرچاق و چاق مفرط است.
مواد و روش ها:
در مطالعه ی مقطعی حاضر، چربی احشایی و زیرجلدی از 64 فرد که تحت جراحی شکمی بودند، جمع آوری شد. فعالیت بدنی با استفاده از پرسش نامه ی بین المللی فعالیت بدنی فرمت بلند (IPAQ) ارزیابی شد و معادل متابولیکی (MET) محاسبه گردید. بیان ژن آپلین با استفاده از روش qRT-Real Time PCR ارزیابی شد.
یافته هامیانگین سنی برای گروه غیرچاق و چاق مفرط به ترتیب 45/6 و 39/6 سال و مجموع فعالیت بدنی به ترتیب 1093 و 894 (معادل متابولیکی بر هفته) بود. بیان آپلین در چربی زیرجلدی افراد چاق مفرط در مقایسه با افراد غیرچاق به صورت معنی داری بالاتر بود (0/038=p). پس از کنترل سن، اندازه دور کمر و سطح انسولین، MET کل به طور معنی داری در هر دو گروه غیرچاق و چاق مفرط با سطح mRNA آپلین چربی زیرجلدی ارتباط داشت (0/519=β و 0/395=β). در میان افراد چاق مفرط، فعالیت بدنی مرتبط با شغل و پیشه با بیان ژن آپلین در بافت چربی زیرجلدی ارتباط داشت (0/391=β).
نتیجه گیریوجود ارتباط بین فعالیت بدنی و بیان ژن آپلین بافت چربی در افراد چاق مفرط و غیرچاق حاکی از اثرات مثبت سبک زندگی فعال بر آدیپوکین های ترشحی از بافت چربی است.
کلید واژگان: ورزش, بیان ژن, آپلین, بافت های چربی}IntroductionAdipose tissue affects body hemostasis by secreting a variety of proteins named adipokines. Plasma levels of apelin decreases after exercise; however, the evidence on gene regulation in adipocytes is rare. The aim of this study was to investigate the association of daily physical activity and applein gene expression and its serum levels in visceral and subcutaneous adipose tissues in non-obese and morbid obese subjects.
Materials and MethodsIn this cross-sectional study, samples of visceral and subcutaneous adipose tissues were collected from patients (64) undergoing abdominal surgery. Data on physical activity was gathered using a valid and reliable International Physical Activity Questionnaire (IPAQ) and the metabolic equivalent (MET) was calculated. Apelin expression in fats was evaluated using the qRT-Real Time PCR method.
ResultsMean age for non-obese and morbid obese groups was 45.6 and 39.6 years, and total physical activity was 1093 and 894 (MET), respectively. The expression of apelin was significantly higher in subcutaneous fat in morbid obese subjects, compared to non-obese adults (P=0.038). After controling age, waist circumference and insulin levels, total MET was significantly associated with subcutaneous adipose tissue (β=0.519 and β=0.395) in both, the non-obese and obese groups. Among obese individuals, occupational-related activity was associated with apelin expression in subcutaneous adipose tissue (β=0.391).
ConclusionThe association of physical activity and adipose tissue gene expression in non-obese and obese individuals indicates the positive effects of active lifestyles on adipokines secreted from adipose tissues.
Keywords: Exercises, Gene expressions, Apelin, Fatty tissuess} -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و یکم شماره 4 (پیاپی 106، مهر و آبان 1398)، صص 227 -238مقدمه
انتخاب نوع میان وعده ی غذایی با عوامل خطر بیماری های قلبی عروقی در ارتباط است. این مطالعه با هدف بررسی ارتباط بین مصرف میان وعده های غذایی با ضخامت اینتیما مدیا شریان کاروتید (CIMT) در میان کودکان و نوجوانان دچار اضافه وزن یا چاقی انجام شد.
مواد و روش هادر مطالعه توصیفی تحلیلی حاضر، 339 کودک و نوجوان 6 تا 13 ساله دارای اضافه وزن یا چاقی با کمک معیار امتیاز Z نمایه توده بدن≥1 انتخاب شدند. اندازه گیری های تن سنجی، وضعیت بلوغ، و CIMT جمع آوری گردید. دریافت های غذایی با کمک پرسش نامه روا و پایای بسامد خوراک جمع آوری و ارزیابی شدند. آنالیز آماری داده ها با استفاده از رگرسیون خطی و لجستیک انجام گردید.
یافته ها:
میانگین سنی افراد شرکت کننده در مطالعه 9/3 سال و درصد افراد چاق 68/4 بود. پس از کنترل عوامل مخدوش گر سن، جنس، دریافت انرژی، وضعیت بلوغ، فعالیت بدنی و نمایه توده بدن به ازای افزایش یک انحراف معیار از گروه مغز ها، 0/126 میلی متر کاهش در میزان CIMT مشاهده شد (0/019=P-value). افراد در سهک پایانی دریافت گروه مغز ها، نسبت به افراد در سهک اول، 63 درصد خطر کمتر برای ابتلا به CIMT بالا داشتند (0/006=P روند). جایگزینی یک واحد از گروه مغز ها با همین میزان از گروه میان وعده های شیرین سبب کاهش 0/15 میلی متری در CIMT گردید.
نتیجه گیری:
مصرف گروه مغز ها به عنوان میان وعده غذایی سالم می تواند اثرات موثری بر مراحل غیر بالینی بیماری تصلب شراین بگذارد. مطالعه های کارآزمایی بالینی می تواند اثر مصرف انواع گروه مغز ها را برCIMT و سایر عوامل خطر بیماری قلبی عروقی بررسی نماید.
کلید واژگان: مغز ها, میوه های خشک, میان وعده, جایگزینی, ضخامت اینتیما مدیا شریان کاروتید, کودک, نوجوان, چاقی}IntroductionSnack consumption is associated with cardiovascular disease (CVD) risk factors in children and adolescents. The aim of this study is to investigate the association of snack consumption and carotid intima media thickness (CIMT) among overweight and obesity children and adolescents.
Material and MethodsIn this cross sectional study, a total of 339 participants, aged 6 to 13 years with the body mass index Z score ≥1 enrolled in this study. Data on anthropometric measurements, pubertal status, and CIMT were documented. Food intakes of participants were measured by a valid and reliable food frequency questionnaire (FFQ). Linear and logistic regression were estimated.
ResultsMean age of study participants was 9.3 years and with 68.4% of obesity. After controlling for confounders, including age, sex, energy intake, puberty status, physical activity, and body mass index, one SD increase in intake of nuts decreased the CIMT, by 0.126 mm (P value=0.019). Moreover, participants in the last tertile of nuts intake had 63% lower risk of high CIMT in comparison with those who consumed less than 1.74 serving/wk of nuts (P for trend=0.006). When nuts intake was replaced by the sweet unhealthy snacks the CIMT decreased by 0.15 mm.
ConclusionOur findings emphasize the positive impact of nuts consumption as a healthy snack on subclinical stages atherosclerosis. Clinical trial studies could examine the effect of different kinds of nuts consumption on CIMT and complications of CVD risk factors.
Keywords: Nuts, Dried fruit, Snacks, Substitution, CIMT, Children, Adolescent, Obesity}
- در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو میشود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشتههای مختلف باشد.
- همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته میتوانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
- در صورتی که میخواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.