به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت
جستجوی مقالات مرتبط با کلیدواژه

جزء

در نشریات گروه فلسفه و کلام
تکرار جستجوی کلیدواژه جزء در نشریات گروه علوم انسانی
تکرار جستجوی کلیدواژه جزء در مقالات مجلات علمی
  • امیرحسین ساکت*

    دو اصطلاح καθόλου و καθ’ ἕκαστον نخستین بار در آثار ارسطو به معنای کلی و جزیی مطرح شده است. افلاطون غالبا اصطلاح ὅλον را به کار می برد که به معنای «کل» است و ارتباطی با کلی ندارد. καθόλου نیز در آثار او به ندرت و همیشه مترادف با ὅλον به کار رفته است. «کل» صفت مخصوص مثل است و به درجه ای از وحدت دلالت دارد که میان واحد و کثرات قرار می گیرد. ارسطو καθόλου را به معانی مختلف به کار می برد و به نظر می رسد که در استعمال آن چندان دقت ندارد. καθόλου در آثار او گاهی به معنای کلی منطقی است، اما بیش از همه و خصوصا در نقد نظریه مثل مترادف با «جنس» است و لزوما به معنای کلی منطقی نیست. وی به افلاطون انتقاد می کند که قایل به وجود مستقل «کلی» است، اما برخلاف تصور رایج، καθόλου در این قبیل عبارات منحصرا به معنای «جنس» است و شامل نوع یا هر کلی منطقی نمی شود. به همین ترتیب «جزیی» در آثار او گاهی به معنای جزیی منطقی است، اما در نقد نظریه مثل اغلب مترادف با نوع است. کلی و جزیی در عین حال نسبتی با کل و جزء دارد و از این لحاظ جنس «جزء» و نوع «کل» به شمار می آید. در این مقاله سعی داریم ارتباط لغوی و منطقی اصطلاحات «کل» و «کلی» و همچنین نسبت میان «جزء» و «جزیی» را تبیین کنیم، اما در نهایت هیچ ارتباطی میان آنها دیده نمی شود.

    کلید واژگان: ارسطو، کلی، جزئی، کل، جزء
    AmirHossein Saket *

    Evidently the greek terms καθόλου and καθ’ ἕκαστον appeared first in Aristotle’s works as meaning respectively universal and particular. In Plato’s works καθόλου is rarely used as synonum to ὅλον, meaning “whole”, and nowhere indicates “universal” in the logical sense. To be “whole” is a characteristic of ideas, implying a very high degree in the hierarchy of unity, ordered between the One and maltitudes. Aristotle uses καθόλου in several and even inexact meanings. Sometimes it means “universal” in an exactly logical sense, but often and specicaly in criticizing Plato’s theory of ideas, it indicates “genus” and doesn’t include any universal unconditionally. He criticizes Plato for conceiving universals as separate beings, however, contrary to the common view, καθόλου in such contexts means inclusively “genus”and doesn’t refer to species or any other logical universal. In the like manner καθ’ ἕκαστον occasionally in his works implies “particular”, but criticizing Plato’s ideas, it appears often as a synonym of species. Universal and particular, at the same time have some relation to “whole” and “part” and in that regard genus and species are considered as part and whole respectively. In this article we are going to explain the logical, as well as the lexical relation between “whol” and “universal”, on the one hand, and “part” and “particular”, on the other hand, but lastly there seems to bo no relation at all.

    Keywords: Aristotle, general, Partial, Whole, Part
  • امیرحسین ساکت *

    از دیرباز مثل افلاطونی را ذواتی کلی و در برابر اشیاء جزیی شمرده اند، اما تحلیل اصطلاحات یونانی خلاف این عقیده را نشان می دهد. افلاطون کلماتی معادل «کلی» و «جزیی» ندارد، بلکه از «کل» و «جزء» استفاده می کند که اشتباها آنها را «کلی» و «جزیی» معنا می کنند. این اصطلاحات در آثار دوره میانی و مشخصا در محاورات پارمنیدس و تیایتتوس و سوفسطایی طرح شده و با مساله مثل ارتباط دارد. به عقیده افلاطون مثال واحد و بسیط است، اما اشکالاتی که در پارمنیدس به این فرض وارد می شود، تقریر مجدد آن را لازم می آورد. برای رفع این اشکال از مفهوم «کل» استفاده می شود که در مرتبه ای میان واحد و کثیر قرار دارد. هیچ چیز به غیر از «واحد» مطلقا واحد نیست و هرچیز دیگر لزوما اجزایی دارد. با این حال، مثال به یک معنا واحد است، زیرا اگرچه متشکل از اجزاء است، به آنها تقسیم نمی پذیرد و مستقل از آنها است. این قسم وحدت که در مرتبه ای پایین تر از واحد مطلق و بالاتر از اشیاء کثیر قرار دارد، کل نامیده می شود و به مثل تعلق دارد. هر مثال یک کل است و پس از «واحد» از بیشترین وحدت ممکن برخوردار است. بنابراین «کلیت» تقریبا مترادف با وحدت یا نوعی وحدت ثانوی است. کلیت به مثل اختصاص ندارد و افراد نیز از آن بهره ای می برند. کلیت همانند وحدت شرط وجود است و هر موجودی فقط تا آنجا که کلیت دارد، موجود است. اشیاء کاین و فاسد نیز با شرکت در مثل از کلیت آنها بهره مند می شوند و تا آنجا که «کل» باشند، موجودند.

    کلید واژگان: افلاطون، کلی، جزئی، کل، جزء
    Amir Hossein Saket

    Since early times, Plato’s ideas have been assumed as universal entities as opposed to the particulars. More exact analysis of Plato’s terminology, however, shows the contrary. There is no term for “universal” and “particular” in his terminology at all, and he rather uses the words “whole” [کل] and “part” [جزء], which, considering their similitude to “universal” [کلی] and “particular” [جزئی], have been extremely mistaken for the two latter. These terms are developed in the middle Dialogues being closely related with the controversial issue of ideas. Plato regards each idea as one and simple; however, Parmenides’ criticisms urge him to reconstruct his views. To resolve this problem, he makes use of the term “whole” which implicates a middle state between the One and the multitude in the hierarchy of unity. There is nothing absolutely simple and with the exception of the One, all things include parts. In a sense, however, the idea can be considered as one, for although it includes parts, it cannot be reduced to them and so it is somehow independent of them. Such a kind of unity, lying inferior to the absolute One and higher than the multitudes, is called the whole and belongs to the ideas. Every idea is a whole and possesses the highest possible unity after the One. So “wholeness” is almost a synonym for unity or a second unity. It is not the case that the wholeness appertains to ideas, but the particulars also participate in it.

    Keywords: Plato, universal, Particular, Whole, Part
  • زهرا نوری سنگدهی*، حوریه باکویی کتریمی
    در این مقاله ما انواع کل و جزء و نسبت میان آن ها را با توجه به مفهوم بنیادین فلسفه ی لایب نیتس یعنی «جوهر» بررسی کردیم. همچنین ارتباط کل و جزء با جوهر را با توجه به برخی اصول اندیشه ی او مثل امتناع تناقض، جهت کافی، هماهنگی، اتصال و.. . مطالعه کردیم. کل و جزء یا معنای فلسفی–وجودی دارد و یا معنای منطقی-معرفتی. معنای دوم با توجه به معنای اول اعتبار دارد. کل در معنای فلسفی به معنای کل در منطق صوری نیست، به عکس کل یک جزء موجود است که تمام کیفیات و حالاتش را بالقوه در خود دارد. یعنی جوهر فرد و منادی است که وحدت واقعی دارد. کل و جزء در هم تنیده اند. از یک طرف جزء یک جزء است واز طرف دیگر جزء، کل است و وحدت دارد. کل نیز از یک طرف وحدت دارد و از طرف دیگر دارای اجزا و کثیر می باشد.
    کلید واژگان: لایب نیتس، کل، جزء، رابطه ی وجودی، منطقی، شناختی
نکته
  • نتایج بر اساس تاریخ انتشار مرتب شده‌اند.
  • کلیدواژه مورد نظر شما تنها در فیلد کلیدواژگان مقالات جستجو شده‌است. به منظور حذف نتایج غیر مرتبط، جستجو تنها در مقالات مجلاتی انجام شده که با مجله ماخذ هم موضوع هستند.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را در همه موضوعات و با شرایط دیگر تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مجلات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال