تجربه زیسته منظره و نمود بلاغی آن در توصیف های ژولین گراک
به تاثیرگذاری دوسویه انسان و جهان پیرامونش از دوران رمانتیسم آلمان توجه شد؛ ارتباطی که بر پایه تجربه حسی نویسنده و شاعر در جهان شکل می گیرد و وحدت سه گانه من، جهان و زبان را تشکیل می دهد. پدیدارشناسی موریس مرلوپونتی تن و جسم انسان را نقطه تلاقی درون و آگاهی انسان با جهان پیرامونش به شمار می آورد و بعد فیزیکی زبان را که به ایده شکل و جسم می دهد بسیار مهم می داند. این بعد فیزیکی همان سبک و سیاق هر نویسنده است که منحصربه فرد و بیانگر نوع ارتباطش با جهان است. میشل کولو الهام گرفتن از مرلوپونتی و مطرح کردن مسئله «منظره» در ادبیات بیان می کند که توصیف یک منظره همان قدر که به حالت روحی بستگی دارد، به حالات جسمی سوژه حاضر در منظره نیز وابسته است. او شعر غنایی را بهترین نوع ادبی می داند؛ زیرا به خوبی بیانگر ارتباط درون انسان و جهان پیرامونش است و در شعر است که با استفاده از آرایه های شعری مختلف و ترکیبات بدیع می توان ارتباط و در هم تنیدگی سوژه، جهان و زبان را بهتر بیان کرد. این مقاله سعی دارد نشان دهد که در رمان های ژولین گراک چگونه توصیف منظره که اصلی ترین عنصر تشکیل دهنده رمان های وی هست، با توسل به ابزارهای بلاغی مانند ریتم، تصویر و بیان غنایی زبان می تواند بیانگر این درهم تنیدگی باشد.
نمودهای بلاغی ، در هم تنیدگی ، منظره ، مرلوپونتی ، میشل کولو
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.