بررسی انتقادی «از خود بیگانگی فلسفی» از منظر یاسپرس با تاکید بر دیدگاه علامه طباطبایی
ازخودبیگانگی یکی از مهمترین مسایل انسان شناختی عصر حاضر است که پژوهش درباره آن نیازمند فهم درست مبانی فلسفی و انسان شناختی آن است. این نوشتار با استفاده از روش تحلیلی - انتقادی به بررسی انتقادی دیدگاه یاسپرس در زمینه ازخودبیگانگی فلسفی بر اساس دیدگاه علامه طباطبایی می پردازد. پرسش اصلی تحقیق عبارت است از: از منظر علامه طباطبایی چه انتقادهایی بر آراء یاسپرس در باره ازخودبیگانگی فلسفی وارد است؟ بر اساس یافته های تحقیق، یاسپرس مهمترین قسم ازخودبیگانگی را ازخودبیگانگی فلسفی می داند که خاستگاه آن خلط میان آگاهی واقعی از وجود احاطی و آگاهی ساختگی از وجود احاطی است. در فرایند ازخودبیگانگی فلسفی انسان ازخودبیگانه با معرفت ساختگی از وجود احاطی به چیزی در ورای خود اشاره نکرده است تا با حرکت در آن افق ها به وجود مطلق برسد. به باور او «ایمان فلسفی» راه غلبه بر ازخودبیگانگی فلسفی است. بر اساس مبانی علامه طباطبایی، اولا یاسپرس میان حقیقت وجود و حقیقت انسان خلط کرده است و این دو را یکی پنداشته است، ثانیا درباره توصیف حقیقت انسان، دچار تناقض گویی شده است، ثالثا از تمایز نهادن میان ادراکات حقیقی و اعتباری ناتوان مانده است، رابعا روش مورد استفاده او (: پدیدارشناسی) توان لازم برای تحلیل مسایل نفس را فاقد است. در مقابل، علامه طباطبایی خاستگاه ازخودبیگانگی را فراموشی عین الربط بودن خود می داند.
انسان ، ازخودبیگانگی ، خود ، انسان شناسی ، هستی ، حقیقت وجود ، یاسپرس ، علامه طباطبایی
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.