خوانش بدن در نقاشی های پیکاسو با مفاهیم فلسفی دلوز
بدن بدون اندام دلوز، در نتیجه کنار گذاشتن دیدگاه دوگانه انگاری و ایده بدن بدون فاعل شناسا(مرکزیت ثابت)، ارایه شده است. انسان حاصل از این نگرش، موجودی است که ورای مساله هویت، جنسیت یا هر ساختار از پیش موجود، در حال شکل گیری در لحظه است و این شدن های بی وقفه، هستی او را سبب می شود. به عبارتی دیگر، بدنی در حال صیرورت که تا لحظه مرگ از حرکت و تغییر باز نمی ایستد. در این میان، با بررسی آثار پیکاسو، به خصوص سلف پرتره های او با بدن هایی چندتکه و در عین حال یک پارچه ای مواجه می شویم که در زمان شکسته می شوند؛ از نو ساخته و در نهایت انسان جدیدی را علی رغم ثابت بودن سوژه به وجود می آورند. با این ادعا که شیوه پیکاسو در به تصویر کشیدن سوژه هایش فراتر از تبعیت صرف، از سبک هنری بوده و می توانسته نمایشی از ایدیولوژی هنرمند باشد، این پرسش را مطرح می کنیم که: ممکن است در برخی از آثار به خصوص آثار متاخر هنرمند، بدن ها قابلیت خوانش را با بدن بدون اندام دلوز، داشته باشند؟ برای پاسخ به پرسش، با استفاده از شیوه تحلیلی- توصیفی و به کارگیری منابع معتبر کتابخانه ای در به نتیجه رساندن پویش، این بحث مطرح شد که، بدن های پیکاسو بدن هایی در حال شدن و صیرورت بوده که در فضای نسبی و ریمانی طراحی شده اند و نمایشی از حضور در لحظه و فضای حاکم بر نقاشی هستند. از این رو، می توانند با بدن بدون اندام دلوز مقایسه شوند. در نهایت، هرچند این ادعا که پیکاسو با اشراف بر تفکر فلسفی مسلط بر سده بیستم دست به خلق آثار هنری خود زده، قابل اثبات نیست، اما ادعای مطابقت برخی پیکرها با بدن بدون اندام دلوز وارد بوده که طی جدولی در انتها خلاصه شده است. اهمیت این پویش، در یافتن ارتباط منطقی میان فلسفه پست مدرن و هنر سده بیستم است که می تواند روشی برای تطابق هایی از این دست میان هنرهای تجسمی و فلسفه باشد.
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.