فهرست مطالب

فصلنامه تاریخ فلسفه
سال سیزدهم شماره 1 (پیاپی 49، تابستان 1401)

  • تاریخ انتشار: 1401/11/06
  • تعداد عناوین: 8
|
  • حسین کلباسی اشتری صفحات 15-16

    از زمره مقاطع حساس و درخشان تاریخی که از قضا بطور خاص با تاریخ فلسفه پیوند مستقیم دارد، قرن پنجم پیش از میلاد با محوریت و میدانداری دو تمدن اصلی ایران و یونان است. البته آگاهی ما از این دوره شوربختانه یکسویه است و عمدتا متکی بر نوشته‌ها، منابع و گزارشهای مورخان یونانی است و از این سو، یعنی جهان ایرانی و بطور خاص سرزمین پارس، هیچگونه مدرکی در اختیار ما نیست و اگر هست، برای عرصه تاریخ‌نگاری و مستندسازی کارآیی چندانی ندارد. قرن پنجم را عصر طلایی و شکوفایی فرهنگ و تمدن یونانی نامیده‌اند و البته که در این تعبیر و توصیف حقیقتی نهفته است: در آن دوره، بجز شماری از فیلسوفان، مجموعه‌یی از هنرمندان، شاعران، دانشمندان، نویسندگان و سیاستمداران مهم و تاثیرگذار ظهور کردند که آثار قلمی و معنوی آنان امروز نیز با گذشت بیش از 25 قرن، همچنان در مرکز توجه هر پژوهش علمی و تاریخی و فرهنگی است. هرچند از فیلسوفان آن دوره موسوم به پیشاسقراطیان بلحاظ آثار مکتوب، بغیر از پاره نوشته‌ها، کتاب و دفتر و رساله منظم و کاملی در اختیار نداریم، اما همین مقدار اندک و پراکنده هم برای تاریخ فلسفه و خود فلسفه، منبعی سرشار از تفکر و تاملات عمیق نظری است و دور نیست که هر یک از آنان بعنوان آموزگار فلسفه برای ادوار بعدی خوانده شوند. درباره نقش و سهم سایر دانشمندان و هنرمندان بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند و امروزه در نوشته‌های مختصر و مفصل نویسندگان غربی، بعنوان نیای پرافتخار فرهنگ، از آنان همچون پشتوانه درازدامن تاریخی یاد میشود. نقد و ارزیابی آثار علمی و فرهنگی آن دوره با عنوان تمدن یونانی از جهات مختلفی قابل تامل است که به برخی از آن جهات در قالب ملاحظه مقدماتی اشاره میشود: 1. در عنوان «سرزمین یونان» و «فرهنگ یونانی» قدری مسامحه و اغماض وجود دارد. چنانکه میدانیم، سرزمینی که امروزه با نام کشور یونان شناخته میشود، در قدیم مشتمل بر مجموعه‌یی از جزایر و مناطق مستقل و نیمه‌مستقلا بوده است که عمدتا در سواحل مدیترانه و ترکیه امروزی آسیای صغیر بصورت کولونیها و مستعمره‌نشینها پراکنده شده و به‌اعتبار مهاجرت ساکنان یونان مرکزی آتیکا به مناطق یونانی‌نشین آن دوره، شهرت یافتند. شاید عامل زبانی نیز بیتاثیر نبوده است، بطوریکه زبانهای محلی جزایر و مناطق پراکنده آن عصر، پس از مدتی به زبان و البته فرهنگ عمومی یونان قدیم خو گرفتند. گذشته از این، نزاع و مناقشات سیاسی و نظامی میان آن مناطق، همواره در طول قرن پنجم بر قرار بوده است که مشهورترین نمونه آن، نزاع و رقابت مستمر میان آتن و اسپارت، بعنوان سمبل تقابل دو فرهنگ و نظام سیاسی عصر باستان تلقی شده است. بدین ترتیب، چیزی بنام «دولت واحد» و حتی «وحدت سیاسی» تحت عنوان «امپراتوری یونان»، عاری از واقعیت است و این سرزمینهای پراکنده، رقیب و حتی دشمن یکدیگر، تنها در نقاطی خاص برای حفظ منافع و در مقابل دشمن مشترک به یکدیگر نزدیک میشده‌اند و لذا اطلاق مفهومی واحد و یکدست بر این قطعات متکثر و عمدتا ناسازگار، خالی از مسامحه نیست. 2. در مورد فیلسوفان و مکاتب و نحله‌های فلسفی نیز همین ملاحظه جاری است. بغیر از کسانی چون سقراط و افلاطون، اغلب یا تمامی چهره‌های شاخص فلسفی پیش و پس از سقراط، عمدتا به خارج از قلمرو یونان مرکزی تعلق داشتند و در آتن، بعنوان مهاجر و احیانا شهروند درجه دوم محسوب میشدند. مشهود است که ارسطو بعنوان بیگانه و مهاجر، برای تاسیس مدرسه خود به خارج از شهر آتن کوچ کرد و در طول فعالیت علمی خود، همواره تحت نظر حاکمیت و رقبای خود قرار داشت. این موضوع در مورد نویسندگان و دانشمندان و هنرمندان نیز صادق است و کمتر چهره‌یی در این عرصه‌ها را میشناسیم که از سرزمین اصلی و مرکزی یونان آن عصر، بر آمده باشد. نظیر این موقعیت در دنیای قدیم را میتوان شهر اسکندریه در شمال آفریقا نام برد. پس از افول و زوال قدرت سیاسی و فرهنگی آتن، جمعیت زیادی از دانشمندان راه اسکندریه را در پیش گرفتند و در آنجا مدارس و حلقه‌های علمی، یکی پس از دیگری شکل گرفتند. چنانکه روشن است اطلاق عنوانی مانند «تمدن اسکندریه» نیز خالی از اشکال نیست. بهر روی، فارغ از ملیت و تعلق افراد به آب و خاک و سرزمین مادری، سخن ما در تحلیل و سنجش اصطلاح «تمدن یونانی» با تمرکز بر قابلیت و استعدادهای ذاتی و جبلی آنست که در قیاس با تمدنهای دیگری، نظیر هند، چین، مصر و ایران، نیاز به بازخوانی دارد. برای نمونه، موقعیت و شرایط امپراتوری پارس در همان عصر و برخورداری آن از وحدت سیاسی و فرهنگی، دست‌کم در بازه زمانی دویست سال حاکمیت هخامنشیان، برای چنین مقصدی میتواند مدد رساند. ملاحظات دیگر در این زمینه را به یادداشت بعدی وامیگذاریم.

    کلیدواژگان: فلسفه، آغاز فلسفه، یونان، ایران
  • مجید ملایوسفی، مریم صمدیه صفحات 17-36

    نوشتار حاضر از طریق بررسی متون برجای مانده از عصر کلاسیک یونان باستان، به بررسی ارتباط میان فیلانثروپیا (انسان دوستی) و پایدیا (تعلیم و تربیت) در این دوره میپردازد. اصطلاح فیلانثروپیا نخستین‌بار در نمایشنامه پرومتیوس در بند، نوشته آیسخولوس بکار رفته و بعدها در برخی از آثار ادبی و فلسفی دوره کلاسیک یونان باستان استفاده شده است. در این نمایشنامه، انسان دوستی به پرومتیوس نسبت داده شده، چراکه او آتش را از زیوس دزدیده تا به انسان بدهد و آنها را از نابودی رها سازد. در کمدی صلح اریستوفان نیز ایزد هرمس با صفت انسان دوست معرفی شده زیرا دستیابی به صلح را برای انسانها ممکن میسازد. در سخنرانی ایسوکراتس، اصطلاح انسان دوست بر رهبران سیاسی و انسانهایی اطلاق میشود که از بالاترین فضایل برخوردارند و نعمتهایی همچون معرفت را با دیگران به ‌اشتراک میگذارند. افزون بر این، افلاطون نیز در کتاب چهارم قوانین، کرونوس را فردی انسان دوست معرفی میکند، بدین‌ دلیل که در شیوه حکومت سعی میکند فرهنگ و تمدن را در میان انسانها برقرار سازد. در رساله اوتیفرون نیز، سقراط خود را از آن جهت که دانسته های خویش را با انسانهای دیگر به‌اشتراک میگذارد، انسان دوست دانسته است. همانگونه که ارسطو اذعان کرده، فیلانثروپیا امری ذاتی و فطری تلقی میشود، اما با اینحال از طریق پایدیاست که شکل فضیلتمندانه بخود میگیرد. در مقابل، موجوداتی که به فیلانثروپوس متصف شده اند، موجوداتی هستند که در راستای شکل‌دادن به پایدیا و توسعه آن در جامعه خویش، تلاش میکنند.

    کلیدواژگان: فیلانثروپیا، انسان دوستی، پایدیا، تعلیم و تربیت، یونان باستان، افلاطون، ارسطو
  • زهرا مظاهری، سید محمدکاظم علوی صفحات 37-66

    یکی از مناقشه‌های معاصر درباره فلسفه اسلامی، مناقشه در اصالت آن، یعنی پرسش از «امکان فلسفه اسلامی» است. این مسیله هویتی، در تاریخ و آینده فلسفه اسلامی تاثیری بسزا دارد. آراء منکران اصالت فلسفه اسلامی اعم از مستشرقان، مورخان غربی، برخی از عرب زبانان و مخالفان هرگونه فلسفه دینی را میتوان تقلیل‌گرایانه دانست. در این نظریات، فلسفه اسلامی به چند موضوع فروکاسته شده است: فلسفه‌یی تقلیدگر از فلسفه یونان، کلام و الهیات اسلامی و فلسفه عربی. مستشرقان و مورخان مخالف، فلسفه یونانی را اصل و فلسفه اسلامی را فرع بر آن دانسته اند. برخی مخالفان با پافشاری بر عدم سازگاری دین و فلسفه، تلاش برای ایجاد فلسفه اسلامی را بیهوده دانسته و با اعتقاد به عدم امکان فلسفه دینی، ازجمله فلسفه اسلامی، قید اسلامی برای فلسفه ‌بعنوان علم تعقلی را جایز ندانسته و فلسفه اسلامی را همان کلام و الهیات پنداشته اند. مخالفان دیگر، ازجمله عرب زبانان، از بکارگیری تعبیر فلسفه اسلامی امتناع ورزیده و با توجه به زبان متون فلسفی در سنت اسلامی، آن را فلسفه عربی نامیده‌اند. آنها فلسفه عربی را مختص به نژاد عرب تلقی کرده و همان را محقق در تاریخ فلسفه دانسته‌اند. مقاله پیش‌رو به تحلیل و نقد مدعیات تقلیلگرایانه در باب فلسفه اسلامی پرداخته و تلاش میکند اصالت آن را بعنوان واقعیتی تاریخی، اثبات و از ضرورت آن دفاع نماید.

    کلیدواژگان: فلسفه اسلامی، رابطه دین و فلسفه، فلسفه یونانی، الهیات و کلام اسلامی، فلسفه عربی
  • جاوید کاظمی، سید محمد حکاک، علی نقی باقرشاهی، محمد رعایت جهرمی صفحات 67-92

    «اروس» بعنوان خدای عشق یونانی، علاوه بر معانی مختلفی که در تاریخ اساطیری و فلسفی پیش از سقراط داشته، در فلسفه افلاطون نیز با تعابیر گوناگونی آمده است. این تنوع معانی سبب شده که مفسران وی در تفسیر آن مرتکب خطا شوند؛ از جمله در ترجمه اروس به عشق. در مقاله حاضر به بررسی معنای اروس در دو محاوره مهمانی و فدروس افلاطون، و ارتباط آن با «فلسفه» و «تخنه» پرداخته شده است. اروس در محاوره مهمانی، پس از بیان چند معنای مختلف، سرانجام بمعنای اشتیاق و آرزو به مشاهده زیبایی مطلق بکار رفته که در حقیقت همان فلسفه است، چراکه در اندیشه افلاطون، تفاوت میان ایده خیر (که فلسفه انگیزه‌یی برای مشاهده آن است) و ایده زیبایی، تفاوتی اعتباری است؛ بدین معنا که ایده خیر و زیبایی مطلق یک حقیقتند که از دو دریچه به آن نگریسته شده است. حال از آنجا‌که دیالکتیک یعنی فعالیتی که در آن جزییات کثیر از واحد، و واحد از جزییات کثیر شناخته میشود در محاوره فدروس بعنوان ابزار تخنه (Technites) معرفی شده، میتوان چنین نتیجه گرفت که عاشق افلاطونی بمعنایی که در این مقاله مطرح شده و فیلسوف جز از طریق تخنه به درک ایده زیبا (یا خیر) نایل نخواهند شد. تحلیل مباحث مقاله، با تکیه بر نقد آراء دو مفسر افلاطون، پروفسور گرگوری ولاستوس و مارتا نوسباوم، انجام خواهد شد.

    کلیدواژگان: اروس، تخنه، فلسفه، دیالکتیک، مهمانی، فدروس، افلاطون
  • سید محسن حسینی، عین الله خادمی، حوریه شجاعی باغینی، محمد وحید صمیمی صفحات 93-114

    در اقبال و ادبار خواجه نصیر نسبت به فرقه اسماعیلیه، مجموعه‏یی از عوامل دخیل بوده است. این مقاله به آشکارسازی نقش گرایشهای اعتقادی وی در تعامل با این فرقه مذهبی پرداخته است. دانش‌اندوزی خواجه نصیرالدین طوسی در فضای اندیشه شیعه دوازده امامی بوده اما در جوانی از باورهای تقلیدی موجود و جمود بر ظواهر شریعت رویگردان بود. همین موضوع سبب شد به بعضی آموزه‏های اسماعیلیان همانند توجه به باطن متون مذهبی، گرایش پیدا کند و در پی دعوتی که از وی بعمل آمد، به این فرقه بپیوندد. البته اوضاع نابسامان موجود در جغرافیای سیاسی‌‌مذهبی شرق جهان اسلام نیز انتخابهای خواجه را محدود کرده بود. اما بر اساس بعضی گزارشهای تاریخی از زمان اقامت او در میان اسماعیلیان، و نیز بعضی آثار مکتوب وی که بر وفق عقاید اسماعیلیان نگاشته‌ شده، میتوان گفت خواجه پس از پیوستن به این فرقه، با آنها دچار اختلاف عقیدتی شده است. عکس‏العمل او پس از جداییش از اسماعیلیان، که آنها را در کتب کلامیش ملحد و خارج از اسلام معرفی کرد، این اختلاف را تایید میکند. در واقع، خواجه نصیر بر اساس گرایش اعتقادیش در جوانی به این فرقه پیوست و پس از آن، بدلیل اختلاف اعتقادی از آنها جدا شد و با نگارش آثار کلامی، تضاد عقیدتیش با این گروه را آشکار نمود.

    کلیدواژگان: خواجه نصیرالدین طوسی، کلام امامیه، اسماعیلیان، روضه التسلیم، تولا و تبرا، مطلوب المومنین، آغاز و انجام
  • حجت الله عسکری زاده صفحات 115-136

    ایونها از مفاهیم بنیادین در مکتب گنوسیسم مسیحی هستند. آنها از یکسو ریشه در اسطوره‌های خدایان یونان باستان دارند و از سوی دیگر، از فلسفه و مکتب افلاطونی برخاسته و با عناصر آیین مسیحی و کتب مقدس تلفیق یافته‌اند. بهمین دلیل تبیین آنها بلحاظ مفهومی و اصطلاحی، از چند وجه اهمیت پیدا میکند و نقشی مهم در فهم ریشه مکاتب و آراء فلسفی و حکمی قدیم خواهد داشت. مکتب گنوسیسم و بنیانگذاران آن، همچون والنتینوس، بلحاظ زمانی بر افلوطین، موسس مکتب نوافلاطونی، مقدمند؛ بنابرین تبیین مفاهیم مکتب گنوسیسم و بویژه تحلیل نحوه صدور موجودات در این مکتب، اهمیتی بسزا دارد. از طرف دیگر، ریشه‌یابی ثنویت در مکتب گنوسیسم از ارتباط ریشه‌یی و بنیادین آن با حکمت زرتشت و آیین مجوس در ایران باستان حکایت دارد؛ از اینرو توجه به این موضوع میتواند تلفیق عناصر حکمی و فلسفی در ایران باستان، فلسفه یونان باستان و کتب مقدس عهد قدیم و عهد جدید را به ما نشان دهد. بر همین اساس نوشتار حاضر تلاش میکند مفهوم ایونها و مراتب صدور آنها در مکتب گنوسیسم مسیحی را بر اساس گزارشهای قدیس ایرنیوس توضیح دهد و با ریشه‌یابی این اصطلاحات و مفاهیم در میان واژگان یونان باستان و کتب مقدس عهد قدیم و جدید، به تبیین موضوع بپردازد.

    کلیدواژگان: ایون، گنوسیسم، ایرنئوس، پلروما، پروپاتور، دمیورژ، بایتوس
  • روح الله کریمی صفحات 137-162

    مفهوم «اراده» از مفاهیم بنیادین در سنت مابعدالطبیعه غربی است. اگرچه نشانه‌های مهمی مبنی بر نضج‌گرفتن این مفهوم در فلسفه کلاسیک یونان و فلسفه قرون وسطی، در دست است، اما از ابتدای عصر جدید بود که نقش اراده در تفسیر جهان، در اندیشه هر فیلسوف نسبت به فیلسوف قبلی، برجسته‌تر شد؛ گویی بمرور، نقش شناخت عقلی کمرنگتر و نقش اراده پررنگتر شده است. این مقاله، با الهام از هایدگر و تقویت موضع وی با مستنداتی فراتر از آنچه خودش متذکر شده، سیر مفهوم اراده را از دکارت آغاز نموده و با بررسی دیدگاه اسپینوزا، لایبنیتس، روسو، کانت، فیخته، شلینگ، هگل، شوپنهاور و نیچه، سعی میکند چگونگی تکوین این مفهوم در عصر جدید، بویژه نسبت اراده با «شناخت» را تحلیل نماید. غرض آنست که نشان دهیم اهمیت یافتن اراده نزد شوپنهاور و نیچه، اتفاقی نیست و زمینه‌های ابتدایی چنین تحولی پیشتر و بصورت تدریجی توسط فلاسفه عصر جدید فراهم شده بود. همچنین، روشن میگردد که برخلاف آنچه بیشتر گفته و تفسیر شده، «خواست قدرت» نیچه نه تکمیل پروژه شوپنهاوری، بلکه تکمیل ایدیالیسم آلمانی است.

    کلیدواژگان: تحول مفهومی، اراده، شناخت، خواست قدرت، مابعدالطبیعه، هایدگر، فلاسفه مدرن
  • قاسم پورحسن صفحات 163-184

    شالوده فلسفه فارابی و ابن‌سینا بر محور عقل استوار است و هرچه از ایندو فیلسوف دور میشویم، شهود و کشف، جای عقل فلسفی را میگیرد. مهمترین ویژگی مکتب اصفهان را آمیزش دو رهیافت عقلی و عرفانی دانسته‌اند. مدعای این مکتب، تلفیق وجه حکمی و برهانی با آموزه‌های دینی و بطور خاص اندیشه‌های قرآنی‌‌روایی امامیه است. تمامی متفکران مکتب اصفهان به شرح و بسط جوامع حدیثی امامیه پرداخته یا تفسیری بر مبنای حکمت عقلی از قرآن نگاشته‌اند. رویکرد تفسیر رمزی و تمثیلی گرچه از ابن‌سینا رواج پیدا کرد اما شرح بر احادیث و جوامع روایی از ویژگیهای منحصر بفرد مکتب اصفهان است. این مشی تاکنون ادامه پیدا کرده و فیلسوفان برجسته پساصدرایی نیز اهتمام به تفسیر آیات و شرح روایات را بخشی جدایی‌ناپذیر از سنت فلسفی تلقی کرده‌اند. شاید در این میان تنها علامه طباطبایی استثنا باشد که تمایز این‌دو قلمرو را مورد توجه و تاکید قرار داده است. به‌هر روی، پرسش اساسی اینست که آیا مکتب اصفهان و در راس آن، نظام فلسفی ملاصدرا، یک اندیشه فلسفی و برهانی است یا تابعی از اندیشه دینی بوده و مبنای برهان صرفا برای دستیابی به تفکری از پیش صادق، بکار گرفته شده است؟ ملاصدرا و پیروانش به این معضل توجه داشته‌ و بر سازگاری این ‌دو شیوه تاکید نموده‌اند. پرسشهای مهم در این بحث عبارتند از: 1 آیا باید روش برهان عقلی و منهج کاملا دینی را متمایز و متفاوت تلقی کرد؟ 2 در صورت تمایز، کدامیک تابع دیگری است؟ 3 آیا در فلسفه ملاصدرا برهان عقلی، اصل است یا دفاع از شریعت و اندیشه‌های وحیانی؟ 4 امور عقلی که قابل اثبات و رد هستند و آموزه‌های شریعت که ردناپذیر و انکارناشدنی‌اند، چگونه قابل جمع میباشند؟ در این نوشتار کوشش خواهیم کرد تا نشان دهیم تلاش ملاصدرا برای ایجاد این سازگاری، چندان قرین توفیق نبوده و مجبور شده یا دست از برهان عقلی بشوید یا دین را مورد تاویل عقلی قرار دهد تا سازگاری را امکانپذیر نماید.

    کلیدواژگان: برهان عقلی، آموزه های شریعت، سازگاری عقل و شرع، ناسازگاری عقل و دین، مکتب اصفهان، ملاصدرا
|
  • Hossein Kalbasi Ashtari Pages 15-16
  • Majid Mollayousefi, Maryam Samadieh Pages 17-36

    The present paper investigates the relationship between philanthropia and paideia based on the texts of classical Greece. The term “philanthropia” was first used in a play called Prometheus Bound by Aeschylus and was later used repeatedly in some of the literary and philosophical works of the Classical Greece. In this play, philanthropy has been attributed to Prometheus because he stole fire from Zeus to give it to human beings and save them from destruction. In the comedy Peace by Aristophanes, the god Hermes has been introduced as philanthropist because he makes it possible for the humankind to access peace. In Isocrates’ speech, the term philanthropist is applied to political leaders and people who posses the highest level of virtues and share such gifts as knowledge with others. Moreover, in the fourth book of Laws, Plato introduces Cronos a philanthropist because, during his reign, he tried to consolidate the pillars of culture and civilization in society. In the dialogue Euthyphro, Socrates considers himself to be a philanthropist because he shares his knowledge with others. As attested by Aristotle, philanthropia is an essential and intrinsic quality; however, it develops a knowledge-based form through paideia. On the other hand, those existents who are called philanthropists try to develop paideia and spread it in their society.

    Keywords: Philanthropia, philanthropy, Paideia, education, ancient Greece, Plato, Aristotle
  • Zahra Mazaheri, Seyyed MohammadKazem Alavi Pages 37-66

    One of the recent debates regarding Islamic philosophy focuses on its originality and the questions of the “possibility of Islamic philosophy”. This identity-related problem has a significant effect on the history and future of Islamic philosophy. The view of the opponents of the originality of this denomination, including Orientalists, Western historiographers, some Arab scholars, and those who are against any kind of religious philosophy can be considered to be reductionist. In their theories, they have reduced Islamic philosophy to a philosophy imitating Greek philosophy, Islamic Kalām and theology, and Arabic philosophy. Opposing Orientalists and historiographers view Greek philosophy as the base and Islamic philosophy as one of its branches. Some of the opponents believe that any attempt at establishing Islamic philosophy is in vain by insisting on the incompatibility of religion and philosophy. Moreover, by rejecting the possibility of religious philosophy, including Islamic philosophy, they maintain that the use of the word Islamic as an adjective for philosophy, as an intellectual science, is not justified and, thus, equate Islamic philosophy with Kalām and theology. Some other opponents, including Arabs, avoid the use of the phrase “Islamic philosophy”, and, by emphasizing the language of philosophical texts in Islamic tradition, call it Arabic philosophy. They limit Arabic philosophy to the Arab race and believe that this view is supported by history of philosophy. The present paper provides a critical analysis of the proponents of reductionist approaches to Islamic philosophy and aims to demonstrate and defend the necessity of its originality as a historical reality.

    Keywords: Islamic philosophy, relationship between religion, philosophy, Greek philosophy, Islamic theology, Kalām, Arabic philosophy
  • Javid Kazemi, Seyyed Mohammad Hakak, Ali Naqi Baqershahi, Mohammad Raayat Jahromi Pages 67-92

    Eros, the Greek god of love, in addition to its different meanings in the pre-Socratic mythological and philosophical history, has been used in Plato’s philosophy in different senses. This diversity has misled its interpreters in translating it into erroneous meanings such as love. The present paper examines the meaning of eros in Plato’s two Dialogs of Symposium and Phaedrus and then explores its relationship with philosophy and techne. In the dialog of Symposium, after being used in some different meanings, Eros is used in the sense of the longing and desire for observing absolute beauty, which is the same philosophy. This is because in Plato’s philosophy, the difference between the Idea of the good (philosophy is a motive for viewing it) and the Idea of beauty is mentally-posited. In other words, the Ideas of the good and absolute beauty are the same truth that is viewed from two points of view. Now that dialectics – an activity in which multiple details are recognized from the one and the one from multiple details – is introduced in the dialog of Phaedrus as an instrument of techne, it can be concluded that the Platonic lover, and the philosopher cannot perceive the Idea of beauty (or the good) unless through techne. The major problems in this paper are discussed based on the views of two interpreters of Plato, Gregory Velastos and Martha Nussbaum.

    Keywords: Plato, techne, Symposium, Phaedrus, Eros, philosophy, dialectics
  • Seyyed Mohsen Hosseini, Einullah Khademi, Hoorieh Shojaee Baghini, MohammadVahid Samimi Pages 93-114

    A collection of factors underlay Khwajah Naṣīr al-Dīn Ṭūsī’s association with and dissociation from the Ismā‘īlī sect. This paper aims to disclose the role of his religious beliefs in his interactions with this religious sect. Ṭūsī’s education was completed in an atmosphere of Twelver Shi‘ite philosophy, but in his youth he was also disenchanted with the existing imitative beliefs and dogmatic emphasis on extrinsic features of Sharī‘ah. This led him to develop an interest in some Ismā‘īlī teachings such as their attention to the esoteric meaning of religious texts and join this sect in response to their invitation. Of course, the undesirable conditions in the political-religious geography of the east of the Islamic world had also limited Ṭūsī’s choices. Nevertheless, based on some historical reports of the time of his relationship with the Ismā‘īlīs and some of his works that had been written in conformity with Ismā‘īlī ideas, it can be said that he had some ideological disagreements with them after joining the sect. His reaction after his separation from the Ismā‘īlīs, whom he has introduced as atheists and non-Muslims in his Kalāmī books, demonstrate his ideological conflicts with this sect. In fact, Ṭūsī joined the Ismā‘īlīs in his youth because of his religious ideas and, later, separated from them for the same reason. He revealed his ideological opposition to them in his Kalāmī written works.

    Keywords: Khwajah Naṣīr al-Dīn Ṭūsī, Imāmiyyah Kalām, Ismā‘īlīs, Rawḍat al-taslīm (The Paradise of Submission), alliance, dissociation, believers’ ideal, beginning, end
  • Hojjatullah Askarizadeh Pages 115-136

    Aeons are among fundamental concepts in Christian gnosticism. On the one hand, they are rooted in the myths of ancient Greek gods and, on the other hand, they originate in Platonic philosophy and school and are integrated with the elements of Christianity and the Holy Book. Therefore, a conceptual and technical explanation of Aeons is important and plays a significant role in understanding the origins of early philosophical schools and ideas. Gnosticism and its founders, such as Valentinus, precede Plotinus, the founder of Neo-Platonism; hence, a clarification of gnostic concepts and, particularly, an analysis of the emanation of existents are of great importance in this school. Moreover, the etymology of dualism in gnosticism speaks of its original and fundamental relationship with Zoroastrian wisdom and the magi’s religion in ancient Iran. Therefore, a study of this point can reveal the integration of philosophical elements in ancient Iran and ancient Greece and the New and Old Testaments. Accordingly, this paper is intended to explain the concept of Aeons and the reasons of their emergence in Christian gnosticism based on Saint Erenaus’ reports and through investigating their roots in the technical philosophical terms in ancient Greece and the New and Old Testaments.

    Keywords: Aeon, Gnosticism, Pleroma, propator, Demurge, beatus
  • Roohollah Karimi Pages 137-162

    The concept of free will is one of the fundamental concepts in Western metaphysical tradition. Although there are some important signs regarding the origination of this concept in Greek classical philosophy and Middle Age philosophy, it was just at the beginning of the modern period that the role of free will in the interpretation of the world was more highlighted in the thoughts of each philosopher more than those of the previous one. It seems as if the role of rational knowledge has become gradually less important in this process while the role of free will has become more significant. Inspired by Heidegger, the author has tried to strengthen his standpoint by yielding more proofs than he has offered in order to examine the development of the concept of free will. In doing so, he starts with Descartes and, by investigating the views of Espinoza, Leibniz, Rousseau, Kant, Fichte, Schelling, Hegel, Schopenhauer, and Nietzsche, aims to analyze the quality of the development of this concept, particularly the relationship between the free will and knowledge in the modern period. The purpose is to show that the significance of free will for Schopenhauer and Nietzsche is not accidental, and the preliminary contexts of such a development had been previously and gradually paved by modern philosophers. The findings of this study indicate that, unlike the previous comments and interpretations, Nietzsche’s “will to power” is not a complement to a Schopenhaurian project but, rather, a complement to German idealism.

    Keywords: conceptual development, free will, knowledge, will to power, Heidegger, metaphysics, modern philosophers
  • Ghasem Pourhasan Pages 163-184

    Fārābī and Ibn Sīnā’s philosophies are based on reason, and the further we go from these two philosophers, intuition and unveiling replace philosophical reasoning. The most important feature of the School of Isfahan is considered to be the synthesis of these two rational and gnostic approaches. This school of philosophy claims to have integrated philosophical and demonstrative aspects of affairs with religious teachings and, specifically, the Imāmīyah Qur’anic-narrative thoughts. All thinkers of the School of Isfahan have comprehensively explained and extended the Imāmīyah ḥadīth or commented on them based the Qur’anic intellectual wisdom. The secretive and allegorical approach to interpretation became prevalent in Ibn Sīnā’s time; however, writing commentaries on ḥadīths and traditional thoughts are among the unique characteristics of the philosophical school of Isfahan. This method has been in use since then, and some of the prominent post-Sadrian philosophers view writing interpretations and comments on Qur’anic verses as an inseparable part of philosophical tradition. Perhaps, the only exception here who has emphasized the distinction between these two fields is ‘Allāmeh Ṭabāṭabā’ī. Nevertheless, the fundamental question here is whether the School of Isfahan, with Mullā Ṣadrā’s philosophical system at its center, represents a philosophical and demonstrative school of thought or depends on religious thought and employs argumentation merely to access previously-established and correct thoughts. Mullā Ṣadrā and his followers have paid attention to this problem and emphasized the consistency of these two methods. The most important questions in this discussion include the following: 1) Is the method of rational argument completely different from the religious method? 2) If they are different, which depends on which? 3) Which is the basis in Mullā Ṣadrā’s philosophy: rational reasoning or defending Sharī‘ah and revealed thoughts? How could rational affairs, which can be verified or rejected, and Shar‘ī teachings, which cannot be rejected, be compatible with each other? Here, the author tries to show that Mullā Ṣadrā’s effort to establish this consistency has not been much successful. In fact, in doing so, he has had to either forget about rational reasoning or interpret the religion rationally to prove their consistency.

    Keywords: rational reasoning, Shar‘ī teachings, consistency of reason, Sharī‘ah, inconsistency of reason, School of Isfahan, Mullā Ṣadrā