فهرست مطالب

حکمت اسرا - سال چهاردهم شماره 2 (پیاپی 40، پاییز و زمستان 1401)

نشریه حکمت اسرا
سال چهاردهم شماره 2 (پیاپی 40، پاییز و زمستان 1401)

  • تاریخ انتشار: 1401/12/01
  • تعداد عناوین: 6
|
  • محمدامین شاهجوئی* صفحات 5-46

    علامه سید محمدحسین طباطبایی، نویسنده تفسیر المیزان، مفسر معروف قرآن کریم در تاریخ معاصر ایران و تشیع است. او مدعی است که در کتاب خود، شیوه تفسیر قرآن به قرآن را به کار گرفته است. از میان شاگردان وی، بیشترین اهتمام به رشته تفسیر را در تدریس و تالیف، آیت‎الله عبدالله جوادی آملی، داشته است. ایشان نیز مدعی ست که به شیوه استاد خویش، قرآن را تفسیر کرده است. شرط لازم ورود به حوزه تفسیر به شیوه پیش‎گفته، شناخت قرآن به روش «قرآن‎بنیاد» است. از این رو، او مجلد نخست از مجموعه چندین جلدی تفسیر موضوعی خود را «قرآن در قرآن» نامیده است. دعوی وی در کتاب یادشده، این است که به «قرآن‎شناخت قرآن‎بنیان» پرداخته، و از این رهگذر، بر شیوه تفسیر «قرآن به قرآن» استدلال کرده و اسلوب مزبور را بر پایه آن استوار ساخته است. مطالعه این اثر، نشان‎دهنده کامیابی‎های قابل توجه نویسنده در اتخاذ روش یادشده در قرآن‎شناسی است که دستاوردهای مهمی برای وی به ارمغان آورده است.
    با توجه به این که آیت الله جوادی آملی، همچون استاد خویش، به موازات تحقیقات گسترده تفسیری، سالیان متمادی اهتمام ویژه‎ای به تدریس و تالیف در سطوح عالی فن حکمت اسلامی نیز داشته است، مقاله حاضر در پی بررسی این مطلب است که آیا «قرآن‎شناسی قرآن‎محور» ایشان، به گونه‎ای کاملا عاری از دخالت آموزه‎های حکمی و تنها مستند به متن آیات وحی به انجام رسیده است؟ آیا می‎توان بر دعوی «قرآن‎بنیان» بودن این روش (به نحو مطلق) به گونه‎ای کاملا برکنار از تاثیر تعالیم حکمی، صحه گذاشت؟ یا نه؛ هرقدر هم که قرآن‎شناسی، بر آیات خود قرآن استوار و درون‎متنی باشد، تاثیر آموزه‎های فلسفی بر آن، به کلی قابل حذف از فرایند شناخت وحی نبوده و ادعای «کاملا قرآن‎بنیاد» بودن آن، به کلی فارغ از هرگونه تاثیرگذاری زمینه‎های تعقل فلسفی، قابل تامل و احیانا تردید است؟ بدیهی است پاسخ این پرسش، هرچه باشد، به طور مستقیم به امکان یا استحاله «تفسیر قرآن صرفا به خود قرآن» نیز قابل تعمیم خواهد بود؛ زیرا منهج تفسیری مزبور، بر شناخت قرآن به قرآن، مبتنی و به آن مشروط است.

    کلیدواژگان: عقل، تفکر عقلی، قرآن شناسی، شناخت قرآن به قرآن، محمدحسین طباطبایی، عبدالله جوادی آملی، تفسیر قرآن به قرآن، فلسفه و حکمت اسلامی
  • محمدجواد نصر آزادانی* صفحات 47-68

    بحث تقدم و تاخر یکی از مباحث مهم فلسفی می باشد، که هم با مباحث تشکیک و هم با بحث حدوث و قدم پیوند دارد، فلاسفه اسلامی، برای تقدم و تاخر اقسامی را همچون تقدم بالعلیه، تقدم بالطبع و... ذکر نموده اند، صدر المتالهین نیز دو قسم دیگر به نامهای تقدم و تاخر بالحقیقه و تقدم و تاخر بالحق، بر اقسام مذکور افزوده است، آنچه از ظاهر عبارات صدرالمتالهین مشهود است، غیریت و دوگانگی تقدم و تاخر بالحقیقه و بالحق می باشد، اما با توجه به تفاسیر مختلف کلام ایشان در مورد اعتباریت ماهیت، و مطابق تفسیری که ماهیت معدوم محض نیست و با وجود متحد، به عین وجود، موجود می باشد، و هم چنین با توجه به اینکه رابطه بین کثرات و حق تعالی به واسطه حیثیت تقییدی شانی تفسیرمی شود که طبق آن موجودات توهم محض نیستند و به واسطه وجود حق موجودند، در این صورت تقدم بالحق به تقدم بالحقیقه برمی گردد و یکی از مصادیق آن خواهد بود، به این معنی که همانطور که رتبه وجود مقدم بر ماهیت و ماهیت به عین وجود موجود است، رتبه ذات حق مقدم بر رتبه شیون و تجلیات است و اصل و اصالت با ذات است و شیون و تجلیات همه به عین ذات حق موجودند و در نتیجه نسبت بین وجود و ماهیت و ذات حق تعالی و تجلیات آن، مثالی برای تقدم بالحقیقه خواهند بود.نوشته پیش روی به روش تحلیلی، توصیفی وبا استناد به منابع کتابخانه ای و رایانه ای، به گردآوری پرداخته است

    کلیدواژگان: تقدم بالحقیقه، صدرالمتالهین، تقدم بالحق، حیثیت تقییدیه
  • سمیه ضیاء علی نسب پور، محمد ملکی*، میثم زنجیرزن حسینی صفحات 69-90

    یکی از مهم ترین مسایل معرفتی، شناخت حق تعالی است که در مکتب عرفان نظری، وجود حق تعالی، وجود بسیطی معرفی شده است که جای برای غیر نگذاشته است و ماسوای او، اطوار و شیون وی محسوب می شوند که اصطلاحا بدین نظریه، نظریه وحدت شخصی وجود می گویند.جمهور قایلند نخستین کسی که نظریه وحدت شخصی وجود را در یک نظام واره علمی مطرح نموده است، ابن عربی است. ولیکن در این مقاله ثابت می شود که شیخ اشراق نخستین شخصی است که مبانی این نظریه را در حکمت خویش، تبیین نموده است.

    کلیدواژگان: حکمت اشراق، وحدت شخصی وجود، عرفان و اشراق، سهروردی، شیخ اشراق
  • علی کرباسی زاده*، مهدی دهباشی، سید محمدداود علوی صفحات 91-122

    دستیابی به معرفت خطاناپذیر، دغدغه ی همیشگی فیلسوفان است، بر این اساس مبناگرایان گزاره ها را به نظری و بدیهی تقسیم و دلیل صدق گزاره های نظری را ارجاع آن ها به گزاره های بدیهی می دانند. اما چرا گزاره هایی بدیهی خطاناپذیرند؟ پرسشی است که این مقاله سعی نموده است با اشاره به نگاه متفاوت صدرا و دکارت در باره ی شهود (صدرا شهود را مترادف حضور می داند، ولی دکارت ذوات بسیط را متعلق شهود می شمارد) و یقین (صدرا معتقد است یقین به مثابه رخدادی وجودی افاضه ی واهب الصور است، ولی مقصود دکارت از یقین، یقین معرفت شناسی است.) این واقعیت را آشکار سازد که علم حضوری معیار و سر بداهت گزاره های بدیهی است. با این تفاوت که دکارت علم حضوری را محدود به گزاره های وجدانی دانسته و اولیات را به جهت وضوح مفهومی خطاناپذیر می داند. در حالی که به نظر می رسد ملاصدرا نه تنها گزاره هایی وجدانی و اولی که هر علمی حصولی را مبتنی بر علم حضوری می داند. روش به کار رفته در این نوشته جمع آوری، دسته بندی، تحلیل و تبیین و در نتیجه نشان دادن اشتراک ها و تفاوتهای این دو فیلسوف است.

    کلیدواژگان: شهود، یقین، بداهت، علم حضوری، صدرا و دکارت
  • زهرا خانی*، وحید سهرابی فر صفحات 123-150
    جریان فمینیسم در غرب به دنبال ایجاد برابری و رفع ستم از زنان در نظام حقوقی و سیاسی به وجود آمد اما با مرور زمان، دغدغه این جریان به حوزه معرفت شناختی نیز امتداد یافت. به اعتقاد معرفت شناسی فمینیستی علوم بشری تحت سلطه مردان و متناسب با منافع آن ها ایجادشده است بنابراین با شالوده شکنی معرفت شناسی متداول غرب، تجربیات سرشتی و اجتماعی انسان ها در معرفت اهمیت می یابد و این تجربیات در قالب تاثیر جنس و جنسیت تفاوت های معرفتی زنان و مردان را رقم می زند. به علت پویایی و اهتمام فلسفه اسلامی به مسایل روز، معرفت شناسی فمینیستی نمی تواند نزد فیلسوف مسلمان مغفول واقع شود به خصوص متفکری چون آیت الله جوادی آملی که ضمن جامعیت در علوم مختلف به مسایل روز نیز توجه دارد.هدف از نگارش این مقاله، بررسی امکان تحقق معرفت شناسی فمینیستی در نظام معرفت شناسی علامه جوادی آملی است که به این منظور کلیه اسناد و آثار ایشان در حوزه معرفت شناسی وزنان، با روش تحلیل مطالعات اسنادی مورد مطالعه قرار گرفته است.نتایج این تحقیق نشان می دهد با پذیرش جسمانیت الحدوث و روحانیت البقا بودن ارکان معرفت؛ حرکت جوهری و تمایز بین ادراکات در معرفت شناسی آیت الله جوادی آملی و باور به تفکیک بین جنس و جنسیت در مطالعات زنان از سوی ایشان، می توان از تاثیرگذاری جنس و جنسیت بر علوم اعتباری و کارکردگرایانه سخن گفت بدون آنکه چنین تاثیری منجر به نسبیت معرفتی شود. بر همین اساس کلیت ادعای معرفت شناسی فمینیستی در معرفت شناسی آیت الله جوادی آملی قابل تحقق بیان می گردد.
    کلیدواژگان: معرفت شناسی فمینیستی، جنسیت، جوادی آملی، جسمانیت الحدوث، تمایز علوم
  • سعید انواری*، مهدی امین رضوی صفحات 151-174
    در این مقاله نشان داده می شود که معرفت شناسی سهروردی همان معرفت شناسی ابن سینا است و تیوری «علم حضوری» سهروردی که نظریه منحصر به فرد وی محسوب می شود، از ابن سینا الهام گرفته شده است. بر این اساس جهت گیری مشایی- مشرقی ابن سینا و منظر اشراقی سهروردی هر دو حافظ یک چهارچوب معرفت شناسی هستند، گرچه معرفت شناسی ویژه هر یک از ایشان با زبان فلسفی متفاوتی مطرح شده است. در این مقاله نشان داده می شود که هر دوی ایشان به سلسله مراتب معرفت به صورت زیر وفادار بوده اند: 1. معرفت حاصل از تعریف؛ 2. معرفت حاصل از ادراک حسی؛ 3. معرفت حاصل از مفاهیم اولیه؛ 4. معرفت حاصل از علم حضوری؛ 5. معرفت حاصل از تجربه مستقیم (عرفان). بر این اساس از دیدگاه هر دو فیلسوف، معرفتی که از طریق عرفان به دست می آید، ناب ترین شکل معرفت است که واضح، متمایز و بی واسطه و مستقیم است.
    کلیدواژگان: سهروردی، ابن سینا، معرفت شناسی، علم حضوری
|
  • Somayeh Ziya Ali Nasab Poor, Mohamed Maleki *, Meysam Zanjirzan Hosseyni Pages 69-90
  • Ali Kabasizade *, Mahdi Dehbashi, Sayyed Mohammaddawod Alavi Pages 91-122

    The attainment of infallible knowledge is a constant concern of philosophers. Accordingly, fundamentalists divide propositions into theoretical and obvious ones, and the reason for the truth of theoretical propositions is their reference to obvious propositions. But why are obvious propositions infallible? These are the questions that this article has tried to address by referring to Sadra’s and Descartes' different views on intuition (Sadra considers intuition synonymous with presence, but Descartes considers simple essences to belong to intuition) and certainty (Sadra believes certainty, as an existential event, is bestowed by the endower of forms (al-Ṣuwar), but Descartes means by certainty the epistemological certainty.) It reveals the fact that knowledge by presence is the criterion and the secret behind the immediacy of the obvious propositions. The difference between the two scholars is that Descartes considers knowledge by presence to be limited to the affective (al-wijdānī) propositions and believes the innate and primary propositions [awwalīyāt] are infallible on account of conceptual clarity. As for Mulla Sadra, it seems that according to him not only the affective and primary propositions but also every acquired knowledge is based on the knowledge by presence. The method of this research is collection, categorize and then analyze and explain the theories of the two philosophers. Finally, inferring ideas of these two philosophers

    Keywords: intuition, certainty, Conscience, precepts, presence knowledge
  • Zahra Khani *, Vahid Sohrabifar Pages 123-150
    The movement of feminism in the West was born after creating equality and removing the oppression of women in the legal and political system, but with the passage of time, the concern of this movement extended to the epistemological field as well. In feminist epistemology, by breaking the foundation of conventional western epistemology, the natural and social experiences of human beings become important in knowledge, and these experiences determine the epistemic differences of women and men in the form of the influence of sex and gender. Due to the dynamism and attention of Islamic philosophy to the issues of the day, feminist epistemology cannot be ignored by Muslim philosophers, especially a thinker like Ayatollah Javadi Amoli, who, while being comprehensive in various sciences, also pays attention to the issues of the day.The purpose of writing this article is to investigate the possibility of realizing feminist epistemology in the epistemological system of Javadi Amoli, for this purpose, all his documents and works in the field of epistemology and women have been studied with the method of analysis of documentary studies.The results of this research show that by the creation of corporeal and Immortality of spirit as the pillars of knowledge in the epistemology of Javadi Amoli and his belief in the separation between sex and gender in women's studies, we can talk about the influence of sex and gender on credit and functionalist sciences. He said without such influence leading to epistemological relativity.
    Keywords: Feminist epistemology, Gender, Javadi Amoli, creation of corporeal, the distinction of sciences
  • Saeed Anvari *, Mahdi Amin Razavi Pages 151-174
    In what follows, I will argue that despite apparent differences and the association with two different schools of thought, the epistemology of Suhrawardı is essentially that of Ibn, and even Suhrawardı’s theory of ‘‘knowledge by presence’’, which is considered to be uniquely his, is at least inspired by Ibn Sına. I will argue that Ibn Sına’s peripatetic orientation and Suhrawardı’s ishraqı perspective have both maintained and adhered to the same epistemological framework while the philosophical language in which their respective epistemologies are discussed is different. Of particular interest in our investigation is to show that both masters have adhered to a hierarchy of knowledge as follows: 1. Knowledge by definition; 2. Knowledge by sense perception; 3. Knowledge through a priori concepts; 4. Knowledge by presence; 5. Knowledge through direct experience: mysticism. The fact is that mysticism, in both its philosophical and its practical senses, is a component of the philosophical edifice of Ibn Sına and Suhrawardı, and the type of knowledge that is attained through mysticism is regarded by both philosophers to be the purest form of knowledge, one that is clear, distinct, unmediated, and direct. The knowledge attained through mysticism for Ibn Sına and Suhrawardı is not only informative but also transformative, a quality that both philosophers allude to in very clear and specific language, leaving no doubt that mysticism is an inseparable and integral part of the philosophical schools of both Ibn Sına and Suhrawardı.
    Keywords: Suhrawardi: Ibn Sinian: Epistemology: knowledge by presence