فهرست مطالب

علم موفقیت - پیاپی 13 (بهار 1385)

فصلنامه علم موفقیت
پیاپی 13 (بهار 1385)

  • 52 صفحه، بهای روی جلد: 6,000ريال
  • تاریخ انتشار: 1385/03/15
  • تعداد عناوین: 37
|
  • صفحه 2
    «طوری ازدواج نکن که بقیه ی عمرت را صرف حل کردن و گرفتار شدن به مسایلی بگذرانی که از آن پدید می آید».
    می خواستم کمی سر به سرتان بگذارم و بگویم حتما طوری ازدواج کنید که بقیه عمرتان صرف حل کردن هزاران مسئله و گرفتار آمدن به آنها شود! به این ترتیب، کاملا زمان و انرژی تان به هدر رفته و با خیال راحت می توانید عمرتان را بر باد رفته بدانید و مطمئن شوید که نه تنها به هدف اصلی نخواهید رسید بلکه اصولا هدف اصلی را فراموش خواهید کرد! اما دلم نیامد ادامه اش دهم، به نظرم خیلی وحشتناک است که همه ی سرمایه ی انسان در این دنیا، یعنی عمر، به همین راحتی به هدر برود. به یاد آن ضرب المثل قدیمی افتادم که می گوید: «یک دیوانه سنگی را در چاه می اندازد که صد عاقل نمی توانند آن را از چاه در آورند». حتما منظورشان همین بوده که وقتی کاری از روی بی فکری انجام می شود، اگر صدها نفر بخواهند مشکلات آن را حل کنند موفق نمی شوند!
    تصمیم ازدواج هم از همان تصمیم هاست که اگر از روی ناآگاهی، بی فکری، هوس یا توهمات گرفته شود، مسایل زیادی را به دنبال خواهد داشت. در واقع ازدواج، خودش هدف نیست که مجبور باشیم برای رسیدن به آن، شرایط سخت و طاقت فرسایی را قبول کنیم یا خود را گرفتار مسایل و مشکلات جدید و لاینحل نماییم، بلکه خود، وسیله و راهی است برای رسیدن به هدفی بزرگتر و حقیقی. متاسفانه کسانی که به اشتباه ازدواج را هدف تصور می کنند، مسایل ناشی از آن را هم طبیعی می دانند و همه عمرشان را صرف حل کرن آن می کنند غافل از این که فرصتی که به ما داده شده و زمانی که در محدوده عمر در اختیارمان گذاشته شده، اختصاص به هدف دیگری دارد.
    نمی دانم داستان پیرمردی را شنیده اید که می خواست به زیارت برود و وسیله ای برای رفتن نداشت؟ به هر حال، یکی از دوستان پیرمرد، اسب لاغری را برایش آورد تا بتواند با آن به زیارت برود. یکی دو روز اول، اسب پیرمرد را با خود برد و پیرمرد خوشحال از این که وسیله ای برای سفر گیر آورده، به اسب رسیدگی می کرد. دو سه روز که گذشت، ناگهان پای اسب زخمی شد و دیگر نتوانست راه برود. پیرمرد مرهمی تهیه کرد و پای اسب را بست و او را تیمار کرد تا کمی بهتر شد. چند قدمی با او حرکت کرد اما این بار، اسب از غذا خوردن افتاد. هر چه پیرمرد تهیه می کرد اسب لب نمی زد و معلوم نبود چه مشکلی دارد. پیرمرد در پی درمان غذا نخوردن اسب
  • در باغ جاودانه ات چه می کاری؟
    صفحه 4
    کلمه های تو، قسمتی از بذرهایی است که در باغ جاودانه ات می کاری. ببین چه می کاری، زیرا غذای زندگی تو از همان تهیه می شود که کاشته ای، بهترین ها را بکار، پس بهترین ها نصیب تو خواهد شد. معلم بزرگ علوم باطنی«حرف باد هواست»، «هر چی دلت می خواهد بگو»، «حالا یه چیزی گفتیم»، «آدم عاقل که حرف رو جدی نمی گیره»، «بیا حرف بزنیم دلمون خالی بشه!» و...
    نمی دانم اولین بار چه کسی چنین جملاتی را ساخت و به کار برد، اما اگر می دانستم قطعا یک شکایت نامه عریض و طویل بر علیهش تنظیم و به محکمه ی الهی عرضه می کردم! این قبیل جملات با بی ارزش نشان دادن کلماتی که از دهانمان خارج می شوند، یک پیام ضمنی به ما می دهند و می گویند: «لازم نیست مراقب سخنان خود باشید، چون حرف ها و کلمات از بین می روند و فراموش می شوند، پس خود را اذیت نکنید و هر چه می خواهید بگویید!» البته عجیب و بعید نیست که حرف ها فراموش شوند اما در مورد از بین رفتن آن ها، باید بگویم موضوع چیز دیگری است!
    مدتی پیش خبری شنیدم که شاید شما هم شنیده باشید. خبر این است: به زودی دستگاهی اختراع می شود که می تواند با توجه به فرکانس و طول موج اصوات، کلماتی را که در فضا وجود دارد شکار و ضبط کند! ضمنا مهم نیست که این اصوات متعلق به چند سال قبل یا چند قرن قبل باشند، چون دستگاه قادر است همه را بازیابی و ذخیره سازی کند! از شما چه پنهان، از شنیدن این خبر، بیش از آن که تعجب کنم، ترسیدم! فکرش را بکنید دستگاهی ساخته شود که بتواند تمام حرف هایی را که امروز، هفته قبل، سال قبل، سالیان قبل تر به زبان آورده اید ضبط و هر جا که لازم باشد پخش کند! و این، شامل همه ی کلمات زشت و زیبا، حرف های خوب و بد، مهملات و کلمات پوچ و بی معنی، دروغ و غیبت و خلاصه هر آن چه در همه ی عمرتان گفته اید بشود!
    اما نکته ی جالبتر در این اختراع این است که وقتی شکار و ضبط کلمات ممکن باشد معنی اش این است که همین حالا هم همه ی حرف ها، کلمات مالله وجود دارند و هرگز از بین نرفته اند! و انگار هر یک از ما، خواهی نخواهی مجموعه ای نامرئی از حرف ها و کلمات خود را در جایی ذخیره کرده و هنوز بر تعداد آن ها اضافه می کنیم!
  • نردبان موفقیت
    صفحه 13
  • صفحه 14
    آیا به یاد می آورید روزی در جمع دوستانتان وقتی سخن از شخص خاصی به میان آمد شما فقط سرتان را به بالا و پایین حرکت دادید و همین حرکت به ظاهر ساده باعث شد بقیه یک صدا بگویند: یعنی تو هم با ما موافقی؟!... آیا می توانستید مدعی شوید چیزی نگفته اید. آیا لحظه ای را بیاد می آورید که وارد اتاق کارتان شدید و با تعجب دیدید که همکارتان بدون اجازه شما مشغول امضا کردن نامه های کاریتان است و شما فقط برای چند لحظه بالای سرش ایستادید و به چشمهایش خیره شدید و او در حالی که خود را شرمسار می دانست پاسخ داد: قصد من فقط کمک بود. آیا در پاسخ به او می توانستید بگویید: من که اعتراضی نکرده ام!
    روزی را به یاد می آورید که در صف نانوایی با دیدن یکی از همسایه ها چطور نحوه ایستادن تان را تغییر دادید که با او رخ به رخ نشوید. اگر کسی از شما می پرسید که چرا از او ناراحت هستی آیا با صراحت می توانستید پاسخ دهید: من با او مشکلی ندارم!
    شاید شما هم نیز این تجربه را داشته اید که در یک جمع دوستانه، فرد مقابل هر چند لحظه یک بار به ساعتش نگاه کرده و شما هم متوجه شده اید که او با این حرکت می خواهد به شما بفهماند که وقت ندارم، یا موضوعی که برایم تعریف می کنید قابل توجه نیست و یا کار مهم تری دارم و...
    در تمام این موارد و موارد مشابه آن افراد حرف می زنند، اما نه با عضوی که مسئولیتش حرف زدن است، بلکه با اندم هایی که ظاهرا قادر به سخن گفتن نمی باشند. حرف زدن انسان تنها به عضوی به نام زبان محدود نمی شود بلکه تمام اندام های انسان قادرند بگویند و بشنوند و چه بسا که بسیار دلنشین تر یا برنده تر از زبان سرخی که در دهان است سخن بگویند.
    همان طور که افراد در چگونه حرف زدن با زبان دارای تفاوت های آشکار هستند در استفاده از «زبان بدن» نیز تفاوت دارند. اگر قرار باشد اطرافیانتان را در دو دسته پرحرف و کم حرف قرار دهید احتمالا به آسانی این کار را انجام می دهید. درست به همین خوبی قابل تشخیص است که بعضی ها در هنگام سخن گفتن از دست ها، حرکت سر، چرخش بدن و نوع به کارگیری حالت های مختلف چهره استفاده می کنند، اما افرادی هم هستند که از این نظر بسیار کم حرف هستند.
  • رکسانا خوشابی صفحه 17
    تارهای صوتی خانم ها از تارهای صوتی آقایان کوتاهتر است، تن صدای آقایان بم تر است و خونشان غلیظ تر! تعداد نفس های خانم ها در واحد زمان بیشتر است اما تنفس آقایان عمیق تر است، استخوان های مردها بلندتر است و ماهیچه هایشان آمادگی بیشتری برای چاق شدن دارد، در عوض در زیر پوست خانم ها ذخیره چربی بیشتری وجود دارد در نتیجه طاقت آنها نسبت به مردها بیشتر است!
    این روزها در هر گوشه و کنار با نوشته هایی رو به رو می شویم که به تفاوت میان زن و مرد اشاره دارند، اما به نظر من گرچه تفاوت های فیزیکی جالبند اما دانستن تفاوت های روانی زن و مرد، بیشتر می تواند به ما کمک کند تا ارتباط مؤثری با یکدیگر برقرار کنیم و توقعات یکسان و مشابهی از یکدیگر نداشته باشیم. یکی از جالب ترین تفاوت های میان زن و مرد که بر سایر رفتارهایشان هم اثر می گذارد نگرش آنها به دنیاست. مردان دنیا را از دیدگاه متمرکز نگاه می کنند در حالی که زنان دنیا را از دیدگاه منبسط می بینند. آگاهی جنس مذکر به تدریج یک جزء را به جزء دیگر مربوط می سازد تا به کل برسد که این با جزء یا کل نگری تفاوت دارد، اما آگاهی جنس مؤنث که منبسط است تصویر کلی را می گیرد و به تدریج اجزای درون آن را کشف می کند. همین آگاهی جنس مؤنث باعث می شود زنان علاقه بیشتری به عشق، ایجاد ارتباط، مشارکت، همکاری و هماهنگی و سازش داشته باشند در حالی که آگاهی متمرکز مردها، آنها را بیشتر به سمت ایجاد نتایج، رسیدن به اهداف، رقابت، کار، منطق و تاثیرگذاری سوق می دهد. حالا به برخی رفتارهای خانم ها و آقایان اشاره می کنیم که تا حد زیادی از این نگرش نشات می گیرد:ورود به اتاق!
    وقتی مردی وارد اتاق جدیدی می شود نقطه ای را انتخاب می کند، به طرف آن می رود به چیزی نگاه می کند و بعد به چیز دیگر و بعدش باز به چیزی دیگر. این کار را ادامه می دهد تا به تدریج تصویری از محیط بسازد. برعکس وقتی یک زن وارد همان اتاق می شود در یک نگاه سریع، تقریبا خود به خود به خیلی چیزها نگاه می کند و تمام اتاق را به یکباره می بیند. او به رنگ دیوارها، عکس ها و این که اتاق چگونه تزیین شد
  • صفحه 22
    من کارم را دوست ندارم! من محیط کارم را دوست ندارم! من از طولانی بودن ساعات کارم خسته شده ام! من در کارم موفق نیستم! ای کاش شغل دیگری داشتم! همه ی وقت من در راه هدر می رود. کارم خیلی یکنواخت است. من اصلا کار کردن را دوست ندارم! و...
    من افراد زیادی را سراغ دارم که به یکی از این دلایل کارشان را بوسیده و کنار گذاشته اند و افراد خیلی زیادتری را هم سراغ دارم که به یکی از همین دلایل، محیط کار را به چشم یک بازداشت گاه یا شکنجه گاه نگاه می کنند و به خاطر نیاز مالی یا ترس هایی که دارند، همچنان به کار ادامه می دهند اما نه انگیزه دارند، نه علاقه. در نتیجه سال ها بدون خلاقیت و بدون لذت و آرامش به کار خود می چسبند، نه آن را رها می کنند و نه خود رها می شوند!
    به همین دلیل می خواهم به همه ی کسانی که شاغل اند و البته به نوعی از کار خود ناراضی هستند، یک پیشنهاد ساده بدهم. پیشنهاد این است: از خودتان بپرسید بزرگترین شکایت شما از شغلتان چیست؟ وقتی آن شکایت را پیدا کردید چند دقیقه فکر کنید و ببینید آیا می توانید شکایت خود را به یک مسئله تبدیل کنید و بعدش هم برای حل مسئله راه حل یا راه حل هایی پیدا کنید؟ تجربه نشان می دهد تقریبا همه ی کسانی که کمی جدی تر با این پیشنهاد ساده روبه رو می شوند، به سرعت می توانند به جای گله و شکایت، مسئله ای طرح کنند و بعدش هم خودشان به راه حل های ساده و جالبی برسند. راه حل هایی که گاه پیشرفت های شغلی غیرمنتظره ای برایشان به وجود آورده یا حداقل آرامش آنها را در محیط کار، بیشتر می کند. به چند نمونه توجه کنید:شکایت اول: محیط کارم خیلی کسل کننده است. راهروهای طولانی و سرد، اتاق های خشک و رسمی، میز و صندلی های قدیمی بدرنگ، دیوارهای ترک خورده و.... حدود 8 ساعت در این محیط کسالت آور کار می کنم. اگر چه کارم را دوست دارم اما این محیط واقعا مرا آزار می دهد.
    آیا می توانی این شکایت را به مسئله تبدیل کنی؟
    چگونه می توان یک محیط کسالت بار و سرد کاری را تبدیل به یک محیط دلنشین و گرم کاری کرد؟ و راه حل؟
  • از نگاه یک مدیر موفق
    مریم مداح ترجمه: مریم مداح صفحه 30
  • محمد بشر دوست ترجمه: محمد بشر دوست صفحه 34
  • مریم مداح ترجمه: مریم مداح صفحه 40
    آیا کسی پیدا می شود که در زندگی خود دست به انتخاب نزده باشد؟ مسلم است که نه، چون انسان موجودی مختار و انتخاب گر است و هزاران انتخاب ریز و ده ها یا صدها انتخاب زندگی ساز، او را تبدیل به چیزی کرده که الآن هست.
    اما چه انتفاقی می افتد که همه ی انتخاب های ما خوب نیستند و برای ما نتایج مطلوبی به همراه نمی آورند؟ (و اگر بتوانم در گوشی بگویم بعضی از انتخاب هایمان خیلی مایه آبرو ریزی اند و حتی در شان ما نیستند).
    احتمالا برای جواب دادن به همین سؤالات است که بعضی از دوستان نظریه پرداز و لابد آنهایی که دلشان می خواهد انتخاب های انسان مثبت تر و مؤثرتر باشد اعلام کرده ا ند که اکثر انتخاب های منفی از روش های تحریف شده تفکرDTS (1) ناشی می شوند، که منظورشان روش های «از حقیقت دور کنی» است. روش هایی که باعث می شوند یک موقعیت یا واقعه را اشتباه ببینیم و درک کنیم.
    بعضی از این ها را به شما می گویم، بعضی های دیگر را خودتان پیدا کنید.
    1- بزرگ نمایی: روش بزرگ جلوه دادن، عواقب یک واقعه را به یک فاجعه تبدیل می کند! در این حالت فرد به جای آن که حرف منطقی اش را (مثلا به مدیرش) بگوید، فکر می کند که عواقب کار یا اختلاف یا مشکلی که پیش آمده این است که «مرا اخراج می کنند».
    2- برچسب زدن مخرب: این شکلی افراطی تعمیم دادن است. در این روش با زدن یک برچسب منفی به یک فرد یا حتی یک موقعیت، شرایطی پیش می آید که برچسب زننده حتی دلش نمی خواهد ببیند واقعا چه خبر است؟ مشکل چیست؟ و خلاصه تمام راه ها و درها را می بندد تا اصلا انتخابی صورت نگیرد.
    3- تفکر امری: در این نوع تفکر فهرستی بلند بالا از قواعدی خشک درباره ی این که خود فرد و دیگران چطور باید عمل کنند وجود دارد. این فهرست اغلب به دلیل تجارب منفی گذشته تهیه می شود و اجازه نمی دهد فرد انتخاب متعادل تری داشته باشد.
    4- ذهن خوانی: در این نوع تفکر، فرد شروع می کند به حدس زنی نادرست و قضاوت عجولانه درباره انگیزه احتمالی رفتار و اعمال افراد که این هم یک جور راه بندان دیگر برای انتخاب درست است.
    5- جدا کن، فتح کن(تفرقه افکنی): این نوع تفکر ناشی از بزرگ نمایی بیش از اندازه و میل به حمایت از یک دیدگاه یا وضعیت است که معمولا بین افراد یا گرو ه ها، جدایی و شکاف ایجاد می کند.
    حالا کمی فکر کنید و ببینید این جملات منفی و عباراتی که با خود تکرار می کنیم یا
  • مریم مداح ترجمه: مریم مداح صفحه 41
  • مریم مداح ترجمه: مریم مداح صفحه 45