فهرست مطالب

غدد درون ریز و متابولیسم ایران - سال هشتم شماره 2 (پیاپی 30، تابستان 1385)

مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران
سال هشتم شماره 2 (پیاپی 30، تابستان 1385)

  • 102 صفحه، بهای روی جلد: 5,000ريال
  • تاریخ انتشار: 1385/09/05
  • تعداد عناوین: 12
|
  • مقالات پژوهشی
  • فرزاد نجفی پور، معصومه زارعی زاده، زهرا فردی آذر صفحه 111
    مقدمه
    تهوع و استفراغ یک یافته نسبتا شایع در هفته های اول حاملگی می باشد. در صورتی که این پدیده با شدت و مدت بیشتری بروز کند اصطلاح هیپرامیسی گراویدارم به آن اطلاق می گردد. این بیماران اغلب در هفته های 10-4 حاملگی دچار استفراغ های شدید و طولانی می شوند و با کاهش وزن بیش از 5%، کتونوری و اختلال آنزیم های کبدی مراجعه می کنند. ارتباط هیپرامسیس گراویداروم و اختلال در آزمون های تیروئید را به b-hCG ارتباط می دهند. دیده شده که با افزایش بیشتر b-hCG، شیوع اختلال های تیروئیدی و استفراغ شدیدتر خواهد بود. هیپرتیروئیدی در هیپرامسیس گراویداروم موقت است، معمولا در 20-18 هفتگی از بین می رود و اغلب موارد نیاز به درمان آنتی تیروئیدی نمی باشد. اما در مواردی که بیماری تا هفته 20-18 حاملگی طول بکشد و علایم تیروتوکسیکوز وجود داشته باشد، تجویز داروهای ضد تیروئید را باید مد نظر قرار داد. هدف از این مطالعه تعیین میزان بروز اختلال عملکرد تیروئید در بیماران با هیپرامسیس گراویداروم و تعیین شدت پرکاری تیروئید ارتباط آن با b-hCG و سرانجام بیماران با اختلال عملکرد تیروئید بود.
    مواد و روش ها
    135 زن حامله با هیپرامسیس گراویداروم که در بیمارستان های زنان و زایمان بستری شده بودند، انتخاب شدند. از این عده 103 نفر که سابقه مصرف داروهای تیروئیدی یا سابقه بیماری خاص نداشتند، انتخاب شدند و آزمایش های سدیم، پتاسیم، کتون ادرار، آزمون های عملکرد کبد، آزمون های تیروئیدی و b-hCG با دقت به عمل آمد.
    یافته ها
    35 نفر از افراد FT4I بالاتر از حد طبیعی داشتند. میانگین FT4I در این گروه از 0.54±4.74 بود، در صورتی که در 68 نفر باقیمانده 0.39±2.9 بود (p<0.0001). میانگین b-hCG درگروه اول 59406±14899mU/mL و در گروه دوم 6750±3476mU/mL بود (p<0.0001). در میان زنانی که اختلال عملکرد تیروئید داشتند، 5 نفر به دلیل پرکاری شدید تیروئید تحت درمان با PTU قرار گرفتند و در بقیه درمان عادی هیپرامسیس گراویداروم انجام شد و چهارهفته بعد آزمون عملکرد تیروئید تکرار گردید که آزمون های تیروئید در 11 نفر از آنان بعد از چهارهفته طبیعی شد اما در 22 نفر آزمون ها هنوز غیرطبیعی باقی مانده بود. برای این افراد PTU شروع و Anti-TPO درخواست شد. در 3 نفر از آنان Anti-TPO مثبت بود. آزمون های ماهانه ی تیروئید درخواست و براساس آن دوز PTU تعدیل شد. میانگین مدت درمان با PTU در گروه با Anti-TPO منفی، 2.76 ماه و میانگین دوز دارو در این عده 20±60 میلی گرم در روز بود. این میزان در گروه با Anti-TPO مثبت، میانگین دوز دارو 57±170 میلی گرم در روز و میانگین مدت درمان 5.33 ماه در زمان حاملگی بود. یک ماه بعد از زایمان آزمون های عملکرد تیروئید انجام شد. در سه نفر از افرادی که Anti-TPO مثبت داشتند، PTU ادامه یافت و درگروه با Anti-TPO منفی که در زمان حاملگی PTU قطع شده بود، آزمون های تیروئید کاملا طبیعی بود.
    نتیجه گیری
    بروز اختلال عملکرد تیروئید در هیپرامسیس گراویداروم در این مطالعه حدودا 35% بود که 20% از آنان نیاز به درمان آنتی تیروئید با دوز کم و مدت زمان کوتاه داشتند و بهبود در علایم بالینی و اضافه وزن به وضوح در آنان مشاهده شد. در این مطالعه درصد نوزادان دختر در هیپرامسیس گراویداروم بالاتر بود که این نتیجه با نتایج به دست آمده از مطالعه های دیگر هم خوانی داشت.
    کلیدواژگان: استفراغ شدید حاملگی، آزمون های عملکرد تیروئید، هیپرتیروئیدیسم، هیپرتیروئیدی گذرای حاملگی
  • مهدی هدایتی، نصرالله رضایی قلعه، آرش اردوخانی، فریدون عزیزی صفحه 121
    مقدمه
    در سال های گذشته موارد متعددی از بروز تداخل در اندازه گیری هورمون های تیروئیدی با استفاده از روش های ایمونوارسی گزارش شده است. هدف از مطالعه حاضر، بررسی بروز تداخل در اندازه گیری سطح تام هورمون T3 به وسیله یکی از کیت های تشخیصی متداول اندازه گیری آن (کیت ایزوتوپ از مجارستان) است.
    مواد و روش ها
    در این مطالعه 3471 بیمار ارجاع شده توسط متخصصان غدد از نظر سطوح سرمی تام هورمون های T3 و T4 و TSH مورد بررسی قرار گرفتند. اندازه گیری T3 به روش ایمونواسی رقابتی فاز جامد و با استفاده از آنتی ژن نشاندار شده با I125 و کیت T3-RIA ایزوتوپ (کمپانی ایزوتوپ، بوداپست، مجارستان) انجام شد. در صورتی که سطح T3 با توجه به دیگر هورمون های تیروئیدی و به تشخیص پزشک معالج با تابلوی بالینی بیمار سازگار نبود و یا مقدار به دست آمده برای T3 به نحو فاحشی از مقادیر طبیعی انحراف داشت (بالاتر از 780 نانوگرم در دسی لیتر) احتمال وقوع تداخل مطرح می شد. در مورد این بیماران، اندازه گیری مجدد T3 تام با یک کیت T3-RIA دیگر (کیت ایمونوتک، مارسی، فرانسه) انجام می شد.
    یافته ها
    از 3471 بیمار شرکت کننده، در 40 بیمار (36 زن و 4 مرد) با میانگین و (انحراف معیار) سنی 38.8 (و 15.0) سال، سطح تام T3 با تابلوی بالینی بیمار سازگار نبود و / یا مقدار به دست آمده برای آن، بالاتر از 780 نانوگرم در دسی لیتر بود. میانگین (و انحراف معیار) T4 تام در این گرون 9.0 (و 2.0) میکروگرم در دسی لیتر و برای TSH 1.79 (و 1.47) میکرو واحد در میلی لیتر بود. در تمامی این 40 بیمار، سطح T3 تام اندازه گیری شده با کیت دوم (با میانگین و انحراف معیار 132.1 و 31.0 نانوگرم در دسی لیتر) در محدوده طبیعی بود و با وضعیت بالینی بیمار سازگاری داشت. نتایج به دست آمده به وضوح نشان دهنده وقوع تداخل مثبت در بعضی از اندازه گیری های انجام شده با کیت T3-RIA ایزوتوپ است.
    نتیجه گیری
    با توجه به بروز بالای بیماری های تیروئیدی در جامعه ما و تاثیر عمیق نتایج بررسی عملکرد تیروئید بر تصمیم بالینی پزشکان، نتیجه این مطالعه یک بار دیگر اهمیت توجه به امکان تداخل در اندازه گیری هورمون های تیروئیدی توسط کیت های متداول را مورد تاکید قرار می دهد.
    کلیدواژگان: پرکاری تیروئید، تداخل، تری یدوتیرونین تام، رادیوایمونواسی
  • پروین میرمیران، لیلا آزادبخت، مژگان پادیاب، احمد اسماعیل زاده، فریدون عزیزی صفحه 127
    مقدمه
    این پژوهش به منظور تعیین اثرات رژیم غذایی کاهنده فشارخون DASH بر اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک انجام شده است.
    مواد و روش ها
    یک مطالعه کارازمایی بالینی تصادفی کنترل شده روی 116 بیمار مبتلا به سندرم متابولیک انجام شد. سه رژیم غذایی به مدت 6 ماه تجویز شدند: رژیم غذایی کنترل، رژیم غذایی کاهش وزن با تاکید بر انتخاب های غذایی سالم، رژیم غذایی DASH همراه با کاهش انرژی دریافتی و افزایش دریافت میوه و سبزی، لبنیات کم چربی، دانه های کامل، و کاهش دریافت چربی های اشباع، چربی تام، کلسترول، و محدودیت سدیم تا حداکثر 2400 میلی گرم در روز. متغیرهای وابسته شامل اجزای سندرم متابولیک بودند.
    یافته ها
    رژیم غذایی DASH نسبت به رژیم غذایی کنترل به ترتیب در مردان و زنان منجر به افزایش HDL (7 و 10 میلی گرم در دسی لیتر)، کاهش تری گلیسرید (18- و 14- میلی گرم در دسی لیتر)، فشارخون سیستولیک (12- و 11- میلی متر جیوه)، فشارخون دیاستولیک (6- و 7- میلی متر جیوه)، وزن (16- و 14- کیلوگرم)، فشارخون ناشتا (15- و 8- میلی گرم در دسی لیتر) گردید (p<0.001). کاهش خالص در تری گلیسرید (17- و 18- میلی گرم در دسی لیتر)، فشارخون سیستولیک (11- و 11- میلی متر جیوه)، فشارخون دیاستولیک (5- و 6- میلی متر جیوه)، قند خون ناشتا (4- و 6- میلی گرم در دسی لیتر)، وزن (16- و 15- کیلوگرم) و افزایش در HDL (5 و 10 میلی گرم در دسی لیتر) میان مردان و زنان در گروه غذایی DASH بیشتر بود (در همه موارد p<0.05). رژیم غذایی کاهش وزن در مردان و زنان به ترتیب منجر به تغییر معنی دار در TG (13- و 10- میلی گرم در دسی لیتر)، فشارخون سیستولیک (6- و 6- میلی متر جیوه) و وزن (13- و 12- کیلوگرم) شد (در همه موارد p<0.05).
    نتیجه گیری
    رژیم غذایی DASH احتمالا می تواند بیشتر خطرات متابولیک را در مردان و زنان مبتلا به سندرم متابولیک کاهش دهد. مکانیسم های مربوط به این موضوع نیاز به مطالعه های بیشتر دارند.
    کلیدواژگان: رژیم غذایی DASH، سندرم متابولیک، رژیم کاهش وزن، رژیم غذایی کاهنده ی فشار خون، پرفشاری خون
  • بررسی چند متغیره عوامل مرتبط با سندرم متابولیک با استفاده از تحلیل عاملی: مطالعه قند و لیپید تهران
    مریم سادات دانشپور، یدالله محرابی، مهدی هدایتی، مسعود هوشمند، فریدون عزیزی صفحه 139
    مقدمه
    از آنجا که سندرم متابولیک در جامعه ایرانی شیوع بالایی دارد متغیرهای مختلف در ابتلا به آن نقش دارند، در این مطالعه وابستگی عوامل مرتبط با سندرم متابولیک به یکدیگر و نقش دیس لیپیدمی در جمعیت تهرانی با استفاده از روش تحلیل عاملی بررسی شد.
    مواد و روش ها
    8990 نفر از افراد بالای 18 سال، در طرح قند و لیپید تهران، جهت این بررسی انتخاب شدند. ابتدا میزان شیوع سندرم متابولیک با استفاده از متغیرهای تن سنجی، فشارخون، قند و چربی خون، بررسی و سپس تحلیل عاملی در 3956 مرد و 5034 زن، قبل و بعد از حذف افراد مبتلا به دیابت و پرفشاری خون، انجام شد.
    یافته ها
    سندرم متابولیک طبق معیار ATPIII در 26.6% مردان و 36.3% زنان مشاهده شد. فراوان ترین یافته در این افراد پایین بودن HDL-C بود. پس از تحلیل عاملی، هشت متغیر تن سنجی و متابولیکی به چهار عامل مجزا تبدیل شدند. واریانس بیان شده توسط این عوامل، در مجموع 83.3% از تغییرات را در بر گرفت. چاقی به عنوان اولین عامل، و پرفشاری خون و هیپوگلیسمی به عنوان عوامل دوم و سوم موثر در تغییر شناخته شد. دیس لیپیدمی در همه موارد به عنوان عامل چهارم درنظر گرفته شد که عوامل دخیل در آن با چاقی پیوستگی بالایی نشان می دهند.
    نتیجه گیری
    یافته های این مطالعه نشان دهنده آن است که سندرم متابولیک شامل مجموعه ای از چند عامل مستقل (دیس لیپیدمی، چاقی، پرفشاری و هایپرگلیسمی) می باشد و دیس لیپیدمی و چاقی در ایران از مهم ترین این عوامل هستند.
    کلیدواژگان: سندرم متابولیک، دیس لیپیدمی، چاقی، تحلیل عاملی
  • کریم الله حاجیان، بهزاد حیدری صفحه 147
    مقدمه
    چاقی شکمی (مرکزی) از پیامدهای ناشی از تغییر در رفتارها و شیوه زندگی است. این مطالعه با هدف تعیین الگوی شیوع چاقی شکمی و برخی عوامل مرتبط در جمعیت شهری 20 تا 70 ساله استان مازندران انجام شد.
    مواد و روش ها
    این پژوهش به روش مقطعی و مبتنی بر جمعیت بود و با نمونه ای از 3600 نفر از طریق نمونه گیری تصادفی خوشه ایدر جمعیت شهری استان مازندران در سال 1383 انجام شد. اندازه های تن سنجی (قد، وزن، دور کمر، و دور باسن) به روش استاندارد به دست آمد و با مصاحبه از طریق پرسشنامه، اطلاعات در مورد سن، جنس، سطح سواد، شغل، وضعیت تاهل، سن ازدواج، سابقه چاقی والدین، تحرک فیزیکی از نظر شغلی، تحرک فیزیکی در اوقات فراغت و تعداد ساعت های ورزش در هفته و سابقه حاملگی ها و زایمان در زنان گرداوری شد. در ارزیابی چاقی شکمی به روش استاندارد پیشنهادی WHO براساس اندازه دورکمر تعیین شد. تجزیه و تحلیل آماری با استفاده از مدل رگرسیونی لجستیک انجام و نسبت شانس تطبیق شده سنی خطر چاقی مرکزی محاسبه شد.
    یافته ها
    میانگین (± انحراف معیار) سن مردان و زنان مورد مطالعه به ترتیب 14.3±38.5 سال و 13.0±37.5 سال بود. میانگین (± انحراف معیار) دور کمر در مردان 11.5±89.3 Cm و در زنان 13.6±87.8 Cm بود. شیوع چاقی مرکزی در مردان 10.6% و در زنان 46.2% بود. الگوی توزیع چاقی مرکزی در گروه های مختلف سنی تفاوت معنی داری در هر دو جنس وجود داشت. نتایج مدل رگرسیونی نشان داد که نسبت شانس تطبیق شده سنی برای چاقی شکمی در زنان تقریبا 8.47 برابر مردان بود (با فاصله اطمینان 95%: 10.21-7.05). نسبت شانس تطبیق شده با افزایش سطح سواد به طور معنی داری تمایل به کاهش نشان داد (p<0.0001) به طوری که در افراد دارای لیسانس و بالاتر نسبت شانس برابر 0.20 (با فاصله اطمینان 95%: 0.28-0.14) بود. شانس تطبیق شده خطر چاقی مرکزی در افراد با والدین چاق، 1.75 برابر (با فاصله اطمینان 95%: 20.5-1.50) و با تحرک فیزیکی شغلی سخت برابر 0.39 (با فاصله اطمینان 95%: 0.63-0.24) بود و با تحرک فیزیکی خیلی زیاد در اوقات فراغت نسبت شانس تمایل به کاهش داشت (OR=0.84 با فاصله اطمینان 95%: 1.21-0.58). شانس خطر چاقی مرکزی با افزایش سن ازدواج به طور معنی داری کاهش یافت و در زنان با افزایش زایمان ها به طور معنی داری افزایش نشان داد، به طوری که برای 5 زایمان یا بیشتر نسبت شانس تطبیق شده 3.30 (با فاصله اطمینان 95%: 5.17-2.11) برابر افزایش داشت.
    نتیجه گیری
    نتایج دلالت بر افزایش آشکار شیوع چاقی شکمی در جمعیت شهری بزرگسال دارد. خطر شیوع آن در زنان به مراتب بیشتر از مردان می باشد. سطح سواد، تحرک شغلی سخت، تحرک فیزیکی در اوقات فراغت، تعداد ساعت های ورزش در هفته و سن ازدواج با شیوع چاقی شکمی رابطه معکوس دارند. بنابراین، برای تامین سلامت جمعیت بالای 20 سال و جلوگیری از بروز بیماری مرتبط با چاقی، برنامه های مداخله ای در کنترل رفتارهای تغذیه ای و مقابله با تغییر در الگوی شیوه زندگی شهری لازم است.
    کلیدواژگان: تن سنجی، چاقی، چاقی شکمی، دور کمر، دور باسن، نمایه توده بدنی
  • زهرا محتشم امیری، محسن مداح صفحه 157
    مقدمه
    افزایش شهرنشینی و صنعتی شدن در اغلب کشورها همراه با تغییرات رفتاری و تغذیه ای به سمت تغذیه با میزان بالای چربی و انرژی درکنار کم تحرکی، باعث اپیدمی چاقی در دنیا شده است. مطالعه حاضر جهت بررسی این مشکل در دانشجویان پزشکی به عنوان پزشکان آینده به اجرا درآمده است.
    مواد و روش ها
    در یک مطالعه مقطعی، همه 282 دانشجوی پزشکی دختر دانشگاه علوم پزشکی گیلان در نیمه اول سال 1382 تحت مطالعه قرار گرفتند. گرداوری داده ها با استفاده از پرسشنامه ای حاوی اطلاعات دموگرافیک، رفتارهای تغذیه ای، میزان فعالیت فیزیکی و شاخص های تن سنجی قد، وزن، دور کمر و دور باسن ثبت شد. در این مطالعه افزایش اضافه وزن براساس نمایه توده بدن بالاتر یا مساوی 25 و چاقی براساس نمایه توده بدن بالاتر از 30 تعریف شد. چاقی تنه ای براساس دوشاخص دور کمر بالاتر از 80 سانتی متر و نسبت دورکمر به باسن بالاتر از 0.8 درنظر گرفته شد.
    یافته ها
    در این مطالعه 23 دانشجو (8.1%) کم وزن، 78.7% دارای وزن طبیعی، 36 نفر دارای اضافه وزن (12.7%) و 1 نفر (0.4%) چاق بودند. براساس میزان دور کمر، 29 نفر (10.2%) دانشجویان دارای چاقی بالاتنه و براساس دور کمر به باسن 42 نفر (14.8%) دارای چاقی شکمی بودند. پس از آنالیز کوواریانس تنها متغیر موثر بر نمایه توده بدن، سابقه چاقی در دوره کودکی (p=0.2) و سابقه چاقی دوره نوجوانی و دبیرستان (p<0.001) بود. حدود نیمی از دانشجویان دید درستی از وزن مطلوب خود نداشتند.
    نتیجه گیری
    نتایج به دست آمده از مطالعه حاضر، نشان دهنده هم زمانی مشکل کم وزنی و افزایش اضافه وزن در دانشجویان از یک طرف و عدم اطلاع از وزن مطلوب از طرف دیگر بوده، لزوم آموزش هر چه بیشتر دانشجویان را در رابطه با مشکلات تغذیه ای خاطر نشان می سازد.
    کلیدواژگان: اضافه وزن، چاقی، دانشجویان پزشکی، دختر، نمایه ی توده ی بدن
  • مرجان باژن، ناصر کلانتری، آناهیتا هوشیار راد صفحه 163
    مقدمه
    چاقی مهم ترین مشکل تغذیه ای- بهداشتی نوجوانان در کشورهای توسعه یافته است. در کشورهای در حال توسعه نیز به دلیل توسعه شهرنشینی، تغییر در شیوه زندگی و مدرنیزه شدن، روند روبه افزایش آن زنگ خطر مشکلات بهداشتی عنوان می شود. چاقی دوره نوجوانی خطر ابتلا به بیماری های مزمن را در بزرگسالی افزایش داده و سبب مرگ ومیر زودرس از این بیماری می شود. لذا، مطالعه حاضر با هدف تعیین الگوی توزیع چربی بدن و ارتباط آن با نمایه توده بدن در گروهی از دختران دانش آموز 17-14 ساله شهر لاهیجان در سال 80-1379 انجام شد.
    مواد و روش ها
    در این بررسی مقطعی- تحلیلی، 400 دختر دبیرستانی با روش نمونه گیری طبقه ای و به طور تصادفی انتخاب شدند. اندازه گیری های تن سنجی (وزن، قد، دور کمر و دور باسن) انجام و نمایه توده بدن و دور کمر به دور باسن محاسبه شد. برای تجزیه و تحلیل داده ها از نرم افزار آماری SPSS و آزمون های همبستگی پیرسون و آنالیز واریانس یک طرفه استفاده شد.
    یافته ها
    14.8% دختران دارای اضافه وزن و 5.3% آنان چاق بودند. براساس شاخص دور کمر به دور باسن، 21.5% کل نمونه های مورد بررسی و 66.7% دختران چاق، چاقی شکمی هستند. همبستگی مثبت و معنی داری بین نمایه توده بدن و دور کمر به دور باسن مشاهده شد (r=0.35، p<0.0001).
    نتیجه گیری
    نتایج بررسی حاضر نشان می دهد که در دختران نوجوان چاق، چربی بیشتر درنواحی مرکزی بدن ذخیره می شود. از آنجا که چاقی شکمی عامل خطر نواع بیماری ها از جمله بیماری های قلبی- عروقی، فشارخون بالا، دیابت نوع دو و مرگ ومیر زودرس می باشد، لزوم پایش و ارایه خدمات تغذیه ای و ورزشی برای این گروه سنی به صورت فردی و گروهی توصیه می گردد.
    کلیدواژگان: الگوی توزیع چربی بدن، نمایه توده بدن، دختران نوجوان
  • زهرا تذکری، مریم زارع، منوچهر ایران پرور علمداری، یدالله محرابی صفحه 169
    مقدمه
    دیابت قند شایع ترین بیماری غدد درون ریز است. اخیرا بیماران دیابتی را به افزایش دریافت فیبر غذایی تشویق می کنند، هدف از این مطالعه بررسی تاثیر مصرف سبوس برنج بر فراسنج های قندی ولیپیدی بیماران دیابتی نوع دو بود.
    مواد و روش ها
    این مطالعه کارآزمایی بالینی دوسوکور بود که بر روی 60 بیمار، غیرسیگاری 65-30 ساله که فاقد بیماری قلبی، کبدی و کلیوی بودند و فشارخون بالا نداشتند، انجام شد. بیماران به طور تصادفی در 2 گروه مداخله و شاهد قرار گرفتند که گروه مداخله 10 گرم سبوس برنج در 2 وعده (صبح و قبل از خواب) و گروه کنترل به همان ترتیب دارونما دریافت کردند. به بیماران توصیه شد درمدت مطالعه فعالیت و رژیم غذایی خود را تغییر ندهند و یادآمد غذایی قبل، حین و بعد مداخله آن ها کنترل شد. قند خون و لیپیدهای پلاسمای بیماران قبل و بعد مطالعه با آزمون تی و با استفاده از نرم افزار SPSS و Food processor تجزیه و تحلیل شد.
    نتایج
    قند خون ناشتای بیماران گروه مداخله از 69±177 به 45±142.6 میلی گرم در دسی لیتر رسید که کاهش آماری معنی داری را نشان داد (p<0.001). میزان تری گلیسرید کاهش و سطح HDL افزایش آماری معنی داری را نشان دادند (p<0.001) و ((p<0.01 سطح LDL و کلسترول هم کاهش داشت ولی از نظر آماری معنی دار نبود.
    نتیجه گیری
    سبوس برنج کاهش معنی داری در قند خون و تری گلیسرید و افزایش معنی داری در HDL ایجاد می کند.
    کلیدواژگان: دیابت نوع دو، سبوس برنج، قند خون، لیپیدهای پلاسما
  • مصطفی نجفی، محمود میرحسینی، مریم مغانی لنکرانی، شروین آثاری صفحه 175
    مقدمه
    شیوع اختلال عملکرد جنسی در مبتلایان به دیابت در مقایسه با جمعیت عادی بالاتر و رضایت مندی زناشویی نامناسب تر گزارش شده است. با این وجود، همبستگی بین اختلال های عملکرد جنسی و نارضایتی زناشویی در بیماران دیابتی مورد سوال است. مطالعه حاضر با هدف بررسی ارتباط همبستگی بین اختلال عملکرد جنسی و نارضایتی زناشویی در مبتلایان به دیابت انجام شد.
    مواد و روش ها
    مطالعه حاضر به صورت مقعطی است که طی آن 100 بیمار مبتلا به دیابت در سال 1384 از درمانگاه فوق تخصصی غدد انتخاب شدند. رضایت مندی زناشویی با استفاده از پرسشنامه گریمس (GRIMS) بررسی شد. کاهش میل جنسی و اختلال عملکرد جنسی مرحله تحریکی (در مردان نعوظ و در زنان لوبریکاسیون واژن) در نمونه ها با استفاده از پرسشنامه (Laumann) بررسی شد. رضایت مندی زناشویی بیماران با میل جنسی طبیعی و کاهش یافته، و اختلال عملکرد جنسی مرحله تحریکی مقایسه شد.
    یافته ها
    ناتوانی عملکرد جنسی مرحله تحریکی و کاهش میل جنسی به ترتیب در 76 نفر (76%) و 32 نفر (32%) گزارش شد. رضایت مندی زناشویی در افراد دچار و فاقد ناتوانی عملکرد جنسی و هم چنین کاهش میل جنسی به میزان معنی داری کمتر بود (p<0.05).
    نتیجه گیری
    طبق نتایج مطالعه حاضر، وضعیت رضایت مندی زناشویی در مبتلایان به دیابت که دچار اختلال عملکرد جنسی می باشند، نامناسب تر از دیگر بیماران مبتلا به دیابت است بنابراین حداکثر توجه به روابط زناشویی مبتلایان به دیابت باید به مبتلایان به اختلال های عملکرد جنسی معطوف گردد.
    کلیدواژگان: رضایت مندی زناشویی، اختلال عملکرد جنسی، دیابت
  • غلامرضا فرزانگان، احمد سدیدی، رحیم رویین تن، شروین آثاری صفحه 181
    مقدمه
    آدنومای هیپوفیز از شایع ترین تومورهای مغز می باشد، و دیابت بی مزه (DI) از شایع ترین عوارض جراحی این تومورهاست. مطالعه حاضر با تعیین فراوانی نسبی DI به دنبال جراحی های آدنومای هیپوفیز، بررسی ارتباط همبستگی بین ابتلا به DI و برخی متغیرها ونیز بررسی سیر (زمان و طول مدت) ابتلا به DI در بیماران صورت گرفت.
    مواد و روش ها
    این مطالعه بین سال های 80-1370 در بیمارستان بقیه اله تهران و به صورت آینده نگر انجام شد. 50 بیمار غیرمبتلا به دیابت بی مزه به دلیل ابتلا به آدنوم هیپوفیز تحت ترانس اسفنوئیدال (35 نفر) و ترانس کرانیال (15 نفر) قرار گرفتند. ابتلا به DI، زمان آغاز DI، طول مدت ابتلا به DI و نیاز به Minirin در بیماران ثبت شد. DI بر حسب طول مدت، به انواع DI Immediate (کمتر از 10 روز) و Delayed DI (بیشتر از 10 روز) تقسیم شد.
    یافته ها
    15 نفر از بیماران (30%) پس از جراحی دچار DI شدند. از 15 مورد DI، 10 مورد (67%)DI Immediateو 5 مورد (33%) Delayed DI بود. زمان ابتلا به DI در 5 نفر (33.3%) روز عمل، در 7 نفر (46.6%) یک روز پس از عمل، و در 1 نفر (6.6%) هفت روز پس از عمل بود. ارتباط معنی داری بین ابتلا به DI و گروه های سنی، جنس و روش جراحی وجود نداشت. ابتلا به Delayed DI به دنبال جراحی ترانس کرانیال (26.6%) بیشتر از جراحی ترانس اسفنوئید (2.8%) مشاهده شد (p=0.024). از بین مبتلایان به DI، 5 نفر (33%) نیاز به Minirin نداشتند، 5 نفر (33%) یک روز تحت درمان با Minirin قرار گرفتند و 5 نفر (33%) 180-4 روز (4، 11، 15، 62 و بیش از 180 روز) از Minirinاستفاده نمودند.
    نتیجه گیری
    مطالعه حاضر نشان داد که 30% مبتلایان به آدنوم هیپوفیز به دنبال جراحی دچار DI می شوند. هم چنین این مطالعه نشان داد که DI به دنبال جراحی آدنوم در اکثر موارد خود محدود شونده می باشد و نیازی به Minirin ندارد. براساس نتایج این مطالعه، توصیه می شود از تجویز زود هنگام Minirin در این بیماران خودداری شده و اساس درمان در ابتدا بر جایگزینی مناسب مایعات قرار گیرد. هم چنین مطالعه حاضر، روش آدنکتومی ترانس اسفنوئیدال را به عنوان روش همراه با بروز کمتر DI نشان داد: که باید در انتخاب روش جراحی، مورد توجه متخصصان قرار گیرد.
    کلیدواژگان: آدنوم هیپوفیز، جراحی ترانس اسفنوئیدال، دیابت بی مزه
  • مجید کاراندیش، سوده شکروی، محمد طه جلالی، محمدحسین حقیقی زاده صفحه 187
    مقدمه
    شواهدی مبنی بر نقش کلسیم در بهبود پروفایل لیپید وجود دارد. هدف از این مطالعه بررسی تاثیر مصرف روزانه مکمل 1000 میلی گرمی کلسیم به مدت 30 روز بر پروفایل لیپید زنان مبتلا به اضافه وزن یا چاقی است.
    مواد و روش ها
    این پژوهش به روش کارازمایی بالینی تصادفی دوسوکور انجام شد. 44 زن بالغ مبتلا به اضافه وزن یا چاقی (نمایه توده بدن 25 کیلوگرم بر مترمربع و بیشتر، سن 6±25 سال) به دو گروه مکمل کلسیم (دریافت کننده روزانه 1000 میلی گرم کلسیم عنصری) یا دارونما تقسیم شدند. مدت مطالعه 30 روز بود. لیپیدها، لیپوپروتئین ها و آپولیپوپروتئین ها شامل تری گلیسرید، کلسترول تام، کلسترول HDL، آپولیپوپروتئین A-I و B پیش و پس از مداخله اندازه گیری شدند. کلسترول LDL با استفاده از فرمول فریدوالد و کلسترول VLDL معادل یک پنجم تری گلیسرید محاسبه شد. مقادیر کلسیم و انرژی رژیم غذایی با استفاده از پرسشنامه 3 روز یادآمد 24 ساعته خوراک به دست آمد. تمام آنالیزها با استفاده از نرم افزار SPSS ویرایش 9 انجام و p<0.05 معنی دار در نظر گرفته شد.
    یافته ها
    تفاوت معنی داری در متغیرهای زمینه ای، فراسنج های سرمی و دریافت انرژی و کلسیم در ابتدای مطالعه بین دو گروه وجود نداشت. کلسترول تام، کلسترول LDL، تری گلیسرید و کلسترول VLDL سرم در هر دو گروه افزایش یافت، اما تنها افزایش کلسترول تام درگروه دارونما (p=0.01) و تری گلیسرید و کلسترول VLDL در گروه مکمل کلسیم (p=0.03) معنی دار بود. افزایش کلسترول LDL درهر دو گروه مکمل کلسیم و دارونما معنی دار بود (p<0.05). کلسترول HDL در هر گروه مکمل کلسیم و دارونما کاهش معنی داری یافت (p<0.01). تغییر معنی داری در آپولیپوپروتئین های دو گروه مشاهده نشد. تفاوت معنی داری در فراسنج های سرمی بین گروه ها در انتهای مطالعه مشاهده نشد.
    نتیجه گیری
    دراین مطالعه با مکمل یاری کوتاه مدت کلسیم تاثیر مطلوب قابل توجهی بر پروفایل لیپید زنان مبتلا به اضافه وزن یا چاقی مشاهده نشد. از آنجایی که تعداد مطالعه ها دراین زمینه محدود است، برای نتیجه گیری قطعی کارآزمایی های بالینی بیشتری مورد نیاز است.
    کلیدواژگان: کلسیم، کلسترول، تری گلیسرید، اضافه وزن، چاقی، آپولیپوپروتئین
  • اخبار همایش ها
    صفحه 194
|
  • F. Najafipour, M. Zareizadeh, Z. Fardiazar Page 111
    Introduction
    Recent studies indicate a relationship between β - hCG and thyroid dysfunction. The aim of this study were evaluation of thyroid dysfunction in patients with hyperemesis gravidarum, evaluation of severity of hyperthyroidism, relation between β - hCG and hyperemesis gravidarum and outcomes of patients.
    Material And Methods
    135 patients with hyperemesis gravidarum admitted to Ob- Gyn hospital were selected and based on exclusion criteria, 103 pregnant women with hyperemesis gravidarum without any history of anti thyroid drugs consumption or other diseases were chosen. Each woman was examined for clinical signs of thyroid disease and underwent investigations for urine keton Na, k, liver function test, thyroid function test and diluted β -hCG.
    Results
    35 women had abnormal thyroid function tests with FT4I 4.74±0.54 and this in another group of 68 women was 2.9±0.39 (P<0.0001). β-hCG in the first group was 59406±14800 mU/mL and in the second was 6750±3476 mU/mL (P<0.0001). In 5 patients PTU was started due to the severe signs and symptoms of hyperthyroidism. Thyroid function tests (TFTS) were rechecked for other patients after 4 weeks routine therapy for hyperemesis gravidarum TFTS normalized in 11 patients with hyperemesis gravidarum, but were abnormal in 22 patients, and PTU was started and anti-TPO anti-body was measured, which was positive in 3. Monthly TFT’s were done and PTU was adjusted. Mean therapy was 2.76 months and 60.63 mg/d for Anti-TPO negative and 5.33 months and 170 mg/d for Anti-TPO positive patients. One month after delivery, thyroid function test was performed. PTU was continued in Anti-TPO positive patients but was discontinued in Anti-TPO negative during pregnancy with normal (TFTS) in all of the subjects following delivery.
    Conclusion
    The prevalence of thyroid dysfunction in women with hyperemesis gravidarum was 35% of whom 20% needed low dose anti-thyroid theraphy of short duration, which resulted in significant improvement. A female predominance among offspring of mothers with hyperemesis gravidarum was seen, smilar to findings of other studies.
  • M. Hedayati, N. Rezaei-Ghaleh, A. Ordookhani, F. Azizi Page 121
    Introduction
    Determination of thyrotropin, total and free thyroxine and triiodothyronine are widely used as diagnostic methods for thyroid function evaluation. There have been numerous reports of interferences in thyroid hormone immunoassays. Herein, a prominent positive interference is reported for a radioimmunoassay kit of total triiodothyronine.
    Materials And Methods
    In this study, a total of 3471 patients, referred by endocrinologists, were examined by serum level measurement of thyroid stimulating hormone (TSH), total thyroxine (T4) and triiodothyronine (T3). T3 analysis was made through a competitive solid-phase radio labeled (I125) immunoassay by T3 Izotop kit (Izotop Co. Budapest, Hungary). The presence of T3 assay interference was considered probable if the hormone profile was inconsistent with the clinical picture and/or the obtained value for T3 was extremely deviated from normal levels, i.e. it was above 780 ng/dL. For such patients, the possibility of T3 assay interference was investigated through re-measuring T3 level by another RIA kit (Immunotech kit, Marseille, France).
    Results
    Among 3471 patients studied, 40 cases (36 women, 4 men), with a mean±D age of 38.8±15.0 years, had T3 serum levels inconsistent with their clinical pictures and/or above 780 ng/dL. The mean serum levels of T4 and TSH in this group were 9.0±2.0 μg/dL and 1.79±1.47 μU/mL, respectively. In all these 40 cases, T3 level was in the normal range according to T3-Immunotech kit (with a mean±SD of 132.k1±31.0 ng/dL), in accordance with their clinical pictures.
    Conclusion
    Results clearly indicate the presence of positive interference(s) in some of T3 assays made with Izotop T3-RIA kits. The probable explanations for the observed positive interference are discussed.
  • P. Mirmiran, L. Azadbakht, M. Padyab, A. Esmaillzadeh, F. Azizi Page 127
    Introduction
    This study aims at determining the effects of the Dietary Approach to Stop Hypertension (DASH) eating plan on metabolic risks, in patients with metabolic syndrome.
    Materials And Methods
    This was a randomized controlled outpatient trial conducted on 116 patients with metabolic syndrome. Three diets were prescribed for 6 months a control diet, a weight reducing diet emphasizing on healthy food choice, and the DASH diet with reduced in calories and increased in fruit, vegetables, low fat dairies, whole grain and reduced in saturated fat, total fat, cholesterol and restricted to 2400 mg Na. The main outcome measures were the components of the metabolic syndrome.
    Results
    Relative to the control diet, the DASH diet resulted in higher HDL (7 and 10 mg/dL), lower TG (-18 and –14 mg/dL), SBP (-12 and –11 mmHg), DBP (-6 and –7 mmHg), weight (-16,-14 Kg), FBS (-15 and –8 mg/dL), and weight (-16 and –15 kg), among men and women respectively. (all P<0.001). The net reduction among men and women in TG (-17 and –18 mg/dL), SBP (-11 and –11 mmHg), DBP (-5 and –6 mmHg) and FBS (-4 and –6 mg/dL), weight (-16,-15 Kg) and increase in HDL (5 and 10 mg/dL) was higher in the DASH group (all p<0.05). The weight reducing diet resulted in significant change in TG (-13 and –10 mg/dL), SBP (-6 and –6 mmHg), weight (-13 and –12 kg) among men and women, respectively (all p<0.05).
    Conclusions
    The DASH diet can likely reduce most of the metabolic risks both in men and women the related mechanisms need further study.
  • A multivariate study of metabolic syndrome risk factors, using factor analysis: Tehran Lipid and Glucose Study
    M. Daneshpour, Y. Mehrabi, M. Hedayati, M. Houshmand, F. Azizi Page 139
    Introduction
    Because of the high prevalence of the metabolic syndrome in Iran, this study used factor analysis to examine how the major components of the metabolic syndrome relate to each other and the role of hyperlipidemia in Iranian subjects.
    Materials And Methods
    8990 subjects aged over 18 years, participants of the Tehran Lipid and Glucose Study, were selected. Anthropometry, blood pressure, serum glucose and lipid concentrations were measured to estimate the prevalence of the metabolic syndrome. Before and after excluding individuals with diabetes and hypertension, we used factor analysis to examine the pattern of the metabolic syndrome in 3956 men and 5034 women.
    Result
    26.6% of men and 36.3% of women had metabolic syndrome by ATPIII criteria and low HDL-C was the most frequent finding in subjects. Factor analysis reduced 8 anthropometric and metabolic variables into four uncorrelated factors. Four factors, which together account for 83.3% of the variance, can be identified: the first was obesity, blood pressure and hyperglycemia were second (hypertension) and the third factor was hypoglycemia. Dyslipidemia was the last factor and had a correlation with obesity.
    Conclusion
    Findings support a concept in which the metabolic syndrome represents several distinct entities (dyslipidemia, obesity, hypertension and hyperglycemia) and obesity is the most important factor, having a strong correlation with dislipidemia in the Iranian population.
  • K. Hajian, B. Hiedari Page 147
    Introduction
    Abdominal (central) adiposity is an outcome of changes in life styles and behaviors. This study aimed at determining the prevalence of central obesity and the associated factors in a population aged 20 to 70 years in an urban area of the Mazandaran province. Methods and Materials: A population based cross-sectional study was conducted with a sample of 3600 subjects in an urban area of the Mazandaran province using cluster sampling techniques in 2004. Anthropometric measures (height, weight, waist and hip circumference) were measured with standard methods and social, demographic, and some life style data such as age, sex, education level, occupation, marital status, marriage age, parental obesity, occupational activity, leisure time physical activity, exercise level and history of pregnancy and parity for women, were collected during interviews using questionnaires. To assess central obesity, we used a standard recommended WHO method based on waist circumference (WC). In statistical analysis, the logistic regression model was used to estimate the age adjusted odds ratio and its 95% confidence interval and P-value <0.05 was considered significant.
    Results
    The mean (±SD) ages of men and women were 38.5±14.3, 37.5 ±13.0 years respectively. The mean (±SD) of WC was 89.3 ±11.5 for men and 87.8 ±13.6 for women. The prevalence of central obesity was 46.2% for women and 10.6% for men. The pattern of central obesity was significantly different in different age groups in both genders. The results of logistic regression model showed that the age adjusted odds ratio for central obesity was roughly 8.37, times greater in women compared with men (95% CI:7.03-10.21). The adjusted odds ratio decreased with increasing levels of education (P<0.0001) while the odds ratio was 0.20 for education at university level (95% CI: 0.14 – 0.28). The adjusted odds ratio increased 1.75 fold (95% CI: 1.55-2.05) in subjects with history of parental obesity it tended to decrease with severe occupational activities (OR=0.39: 95% CI: 0.24-0.63), high physical activity level in leisure time (OR=0.84, 95%CI: 0.58-1.21) and exercise level >5 h/w (OR=0.67, 95%CI: 0.51- 0.87). The adjusted odds ratio also decreased significalntly with marriage age and among women, it increased with parity while for >=5 parities, the age adjusted odds increased 3.3 fold (95% CI: 2.11–5.17).
    Conclusion
    These results revealed an increased rate of abdominal obesity in the adult urban population in particular for women low levels of activity and low education, parity, family history of obesity, marriage at an earlier age, age and female gender are responsible for central obesity. Community-based multiple strategies are required to combat increasing rates of central obesity and the subsequent complications in the north of Iran.
  • Z. Mohtasham Amiri, M. Maddah Page 157
    Introduction
    Urbanization, industrialization, and related lifestyle changes in and the dietary transition to high fat and calorie diets are leading causes of the worldwide obesity epidemic. The aims of this study was to assess prevalence of overweight and obesity among future physicians. Methods and Materials: A cross-sectional study involving 282 female students aged 18-26 years. Weight and height were measured to 0.1 kg and was 0.1 cm respectively. Other information regarding behavior and socioeconomic factors were obtained using a questionnaire during interviews. Physical activity was measured using the Bake questionnaire. Overweight was defined as BMI of 25.0 to 29.9 kg/m2 and BMI >= 30.0 kg/m2 was defined as obese. A waist circumference (WC) of >= 80 cm or waist-to-hip ratio (WHR) of >=0.8 was considered to represent central obesity.
    Results
    Findings revealed that 12.8% of students were overweight, 0.4% obese and 8.1% underweight. Central obesity was 10.2% (using the WC) and 14.8% (using WHR) cut-offs. Over half the subjects lach understanding of appropriate weight for their age. History of obesity in childhood and adolescence were factors affecting current BMI.
    Conclusion
    Results indicate a prevalence of both over weight and underweight exist in this student group, along with a lack of accurate information on appropriate weight ranges. Educational programes to increase awareness are recommended.
  • M. Bazhan, N. Kalantari, A. Houshiar-Rad Page 163
    Introduction
    Obesity is one of the most important public health problems of adolescents in developed countries. Recently, the prevalence of obesity has increased dramatically among adolescents of developing countries as a result of changes in life style and rapid growth of urbanization of societies. Considering that adolescent obesity is related to an increased adult morbidity and mortality, the present study was carried out in high school girls aged 14-17 years living in Lahijan in 2000-2001 to determine the pattern of fat distribution and its relationship with Body Mass Index (BMI).
    Materials And Methods
    In this descriptive-analytical study, 400 students were selected by random stratified sampling. Weight, height, waist and hip circumferences were measured and BMI and WHR were calculated. Data were analyzed using the SPSS program and Pearson correlation and ANOVA tests.
    Results
    The prevalences of obesity and overweight were 5.3% and 14.8%, respectively. On the basis of WHR, 21.5% of subjects and 66.7% of obese girls had a central pattern of fat distribution. A significant positive correlation was found between BMI and WHR (r=0.35, P<0.0001).
    Conclusion
    Results showed that in obese adolescent girls, fat deposition occurs in the body’s centeral regions. Since central obesity has been associated with an increased risk of cardiovascular disease, hypertension and type 2 diabetes mellitus, implementation and monitoring of individual and groups nutritional and physical activity programs is recommended for this age group. (as individuals and groups).
  • Z. Tazakori, M. Zare, M. Iranparvar, Y. Mehrabi Page 169
    Introduction
    Diabetes mellitus is a common endocrine disorder recently diabetic patients are being encouraged to increase their fiber intake. The main aim of this study was to determine the of effect of rice bran on blood glucose levels and plasma lipids in type II diabetic patients.
    Materials And Methods
    This study was a double blind clinical Trial. 60 non-smoking diabetic patients, with no history of renal or liver disorder, or hypertension were selected and randomly divided in to the intervention and control groups. The first group were given 10g soluble rice bran twice daily (morning and before sleeping) and the second group took placebos. Blood glucose and plasma lipids levels were measured before and after the study. Data were analyzed using t-test and t SPSS and Food processor software.
    Results
    Fasting serum glucose levels reduced significantly from 177± 69 mg/dL to 142±42 mg/dL (P<0.001). Triglyceride levles reduced and HDL levels increased significantly (P<0.001) and (P<0.01). LDL and chlesterol also reduced, though not significantly.
    Conclusion
    While rice bran had a significant reducing effect on blood glucose and triglyceride levels it increased HDL levels.
  • M. Najafi, M. Mirhoseini, M. Moghani Lankarani, Sh Assari Page 175
    Introduction
    The prevalence of sexual dysfunction and marital dyssatisfaction is reported to be higher among diabetics than in the general population. Correlation between marital satisfaction and sexual dysfunction in these patients is controversial. This study assesses the correlation between marital satisfaction and sexual dysfunction in diabetic subjects.
    Materials And Methods
    In this cross-sectional study, 100 diabetics from a diabetes clinic in Shahrekord were selected. Presence of decreased libido and arousal sexual dysfunction were assessed in subjects, using the Laumann et al questionnaire. Golombok Rust Iinventory of Marital Satisfaction (GRIMS) was used to measure marital satisfaction. The mean score of the marital satisfaction was compared in subjects with and without each type of sexual dysfunction.
    Results
    Decreased libido and arousal sexual dysfunction was seen in 76 (76%) and 32 (32%) subjects, respectively. Marital satisfaction was lower in those diabetics with decreased libido or arousal sexual dysfunction(p>0.05).
    Conclusion
    According to this study, marital satisfaction is expected to be worse in diabetics with sexual dysfunction. It is therefore recommended that more attention be paid to diabetics with sexual dysfunction.
  • Gh Farzanegan, A. Sadidi, R. Rouientan, Sh Assari Page 181
    Introduction
    Adenoma is one of the most common pituitary tumors, with diabetes Insipidus (DI) being one of the most common complications. This study was conducted with the following
    Aims
    a) determination of relative frequency of DI following hyphophyseal adenectomy, b) assessment of correlation between DI and some variables, c) study the clinical course of DI development after surgery of hyphophyseal adenoma. Matherials and
    Methods
    This prospective study was conducted between 1991-2001 in Baqyiatallah Hospital, Tehran, 50 Patients with pituitary adenoma without diabetes underwent trans-Sphenoidal (n = 35) or trans-cranial adenectomy (n = 15). Development, time of onset, duration of DI, and need to use Minirin was assessed in patients. DI was categorized to Immediate DI (IDI, ≤ day 10) and Delayed DI (DDI, >day 10).
    Results
    DI occurred in 15 cases (30%), of which, 10 had IDI (67%) and 5 cases had DDI (33%). DI developed in 5 (33.3%), 7 (46.6%), and 1 (6.6%) subjects, on days 1, 2 and 7 following their operation, respectively. DI was not correlated with sex, age and kind of surgery (p>0.05). DDI was seen more after trans-Cranial surgery than after trans-Sphenoid surgery (26.6% vs 2.8%, p=0.024). Of 15 cases of DI, 5 (33%) did not need Minirin, 5 (33%) needed it just for one day, and 5 (33%) received it for 4-180 days (4, 11, 15, 62 and over 180 days).
    Conclusion
    This study reported the relative frequency of hypophyseal adenectomy to be 33%. According to this study, one third of patients have self-limited DI and do not need drug therapy. However, we recommend that in patients with DI after these surgeries, early and routine prescription of Minirin should be avoided and treatment should be based on fluid replacement. This study also reported trans-Sphenoid surgery to be less frequently accompanied by DI, which seems to be an important factor in the selection of operation techniques for these surgeries.
  • M. Karandish, S. Shockravi, M. Jalali, Mh Haghighizadeh Page 187
    Introduction
    There is some evidence suggesting a probable beneficial effect of calcium intake on serum lipid profile. The objective of this study was to determine the effect of 1000 mg calcium supplementation for 30 days on serum lipid profiles in overweight or obese women.
    Materials And Methods
    A double blind randomized clinical trial was conducted in 44 overweight or obese adult women (Body mass index ≥25 kg/m2, age: 25±6 years) randomly assigned to the calcium (receiving 1000 mg elemental calcium per day) or the placebo group. Serum lipids, lipoproteins and apolipoproteins including triglycerides, total cholesterol, HDL cholesterol, ApoA-I and Apo B were obtained at baseline and after the intervention period. Freidwald equation was used to calculate LDL cholesterol and VLDL cholesterol was calculated from TG divided by 5. Dietary calcium and energy intake were estimated using 24 hour recall for 3 days. Statistical analyses were performed using SPSS software (version 9). P values < 0.05 were considered as statistically significant.
    Result
    No significant differences were observed in dietary, anthropometric and serum variables between the two groups at the baseline. Although all serum total-, LDL cholesterol and triglycerides tended to increase in both study groups, total cholesterol elevation was only significant in the placebo group (p=0.01), and triglyceride and VLDL cholesterol only showed significant increase in the calcium group (p=0.03). LDL cholesterol elevation was significant in both groups (p<0.05) HDL cholesterol decreased significantly in both groups (p<0.01). Apolipoproteins did not change significantly in the study groups. No significant differences were observed in serum variables between groups after intervention.
    Conclusion
    In the present study short term calcium supplementation in overweight or obese women’s showed no beneficial effect on lipid profiles. Because of the limited studies available, further studies are recommended.