فهرست مطالب

نشریه حکمت سینوی
پیاپی 36-37 (بهار و تابستان 1386)

  • 140 صفحه، بهای روی جلد: 8,000ريال
  • تاریخ انتشار: 1386/09/07
  • تعداد عناوین: 7
|
  • سخن اول
  • دکترسعیده سادات شهیدی صفحه 5
    انسان همواره در پی آن است تا به مدد قوای شناختی خویش، به موشکافی در پدیده های مختلف پرداخته و از چیستی ذات خود و محیط پیرامونش آگاهی یابد. برخی تنها قوه شناختی معتبر و قابل اطمینان برای کشف واقع را حس و تجربه می دانند و هر گزاره غیرقابل کشف توسط علوم تجربی را بی معنا به حساب می آورند. در مقابل، گروهی علاوه بر قوای حسی و تجربی، عقل را در کشف و بررسی حقایق مادی امور ماورای طبیعی قادر می دانند و خود را از محدودیت های شناختی گروه نخست خارج می نمایند. به واسطه همین دیدگاه های مختلف بود که نسبت و ارتباط میان علم و فلسفه مورد سؤال جدی قرار گرفت.
    در حکمت یونان، فلسفه به مطلق شناخت و مجموعه دانش های انسانی اطلاق می شد که علوم طبیعی را نیز در بر می گرفت و به همین دلیل حکمای یونانی تقابلی میان آن دو لحاظ نمی کردند، اما به مرور زمان که روش شناسی شناخت مورد توجه جدی واقع شد، فلسفه به عنوان دانشی معرفی شد که از روش عقلی استفاده می کند و مبتنی بر استدلال و استنتاج است و علوم تجربی به عنوان دانشی به حساب آمد که از روش حس و تجربه بهره می گیرد و مبتنی بر فرضیه، آزمون و استقرا می باشد و با این خط کشی ها بود که قلمرو فلسفه و علم تجربی به کلی از یکدیگر فاصله گرفت؛ به نحوی که امروزه چنین مرسوم است که فلسفه مجموعه ای از مسائل عقلی است که با روش تجربی قابل اثبات نیست و در مقابل علم مجموعه ای از مباحث تجربی است که تنها بر حس مبتنی است.
    افلاطون از نخستین فیلسوفانی بود که میان شناخت حسی و عقلی تمایز نهاد و شناخت حسی را جزیی و خطاپذیر و در مقابل معرفت عقلی را کلی، ضروری و خطاناپذیر دانست و با این ارزش گذاری، معرفت عقلی را در اوج قرار داد؛ به نحوی که شناخت مثل که عالی ترین موجودات عالم محسوب می شوند، تنها در تیررس عقل قرار دارد. در مقابل این دیدگاه افراطی در اوایل سده نوزدهم دیدگاه تفریطی پوزیتیویسم شکل گرفت که معتقد بود فلسفه، دوران کودکی علم، و علم، دوره بلوغ فلسفه است. انسان در ابتدا درصدد آن بود تا به واسطه فلسفه، به کشف واقع برسد، ولی وقتی متوجه این ناتوانی شد، تصمیم گرفت با علم به سراغ کشف واقع برود و با اقبال به علم توانست به رموز عالم هستی پی برد، از این رو مجهولات و نادانسته ها در حیطه فلسفه قرار دارند و معلومات و دانسته ها در حیطه علم. از نظر این گروه، فلسفه و علم در عرض یکدیگر قرار دارند و هر دو هدف واحدی را دنبال می کنند که یکی در نیل به این هدف، موفق و دیگری ناکام مانده است. به همین دلیل برای کشف عالم تنها باید به تجربه روی آورد. آنان یافته های عقل فلسفی و غیرتجربی را نامعتبر می دانند و معتقدند باید به داده های بی واسطه حسی اکتفا نمود و تنها قضیه ای را می توان اثبات پذیر دانست که قابل ارجاع به گزاره های حسی باشد. از این رو اگر انسان از چیزی آگاهی تجربی نداشته باشد، هیچ آگاهی ای از آن ندارد. پوزیتیویست ها با این ضابطه همه گزاره های متافیزیکی و فلسفی را غیرمعتبر و خارج از دایره اثبات پذیری دانستند.
    در این میان، گروهی از اندیشمندان مسلمان در این میان دیدگاهی معتدل را در پیش گرفتند. از نظر آنان هم علم و هم فلسفه ناشناخته هایی از عالم را مورد کشف قرار می دهند و هیچ یک قادر نیستند دیگری را از اعتبار معرفتی ساقط کنند.
  • آیت الله سید محمد خامنه ای صفحه 9
    اشاره: مطالعه پیرامون فلسفه از زوایای مختلف امکان پذیر است. برخی از مهم ترین پرسش ها به ماهیت فلسفه و موضوع و مسائل آن مربوط می شود و برخی دیگر به رابطه میان علوم و فلسفه و شرایط رشد و تکامل آنها باز می گردد. این سؤالات را با ریاست محترم بنیاد حکمت اسلامی صدرا، حضرت آیت الله سید محمد خامنه ای در میان گذاشته ایم.
    مشکوه النور فلسفه یا حکمت چیست و شامل چه بخش هایی می شود؟
    استاد تا آنجا که تاریخ فلسفه نشان می دهد فلسفه یا حکمت در قدیم الایام تا پیش از ارسطو به شکل حکمت اشراق بوده و حکمای ایرانی و هندی و حتی حکمای یونانی تا سقراط و افلاطون، همه به این شکل حکمت یا فلسفه (که در یونان به آن سوفیا می گفتند) اشتغال داشتند. ارسطو که بر خلاف گذشتگان به روش ریاضت و راه معرفتی و شهود و اشراق معتقد نبود پایه فلسفه ای را گذاشت که هنوز ادامه دارد و به نام فلسفه مشائی معروف شده است. وی علاوه بر فلسفه و الهیات به علوم طبیعی هم می پرداخت و کتب او شامل بخش فوسیس (یا فیزیک) به معنی طبیعیات نیز بود، از این رو شاگردان و پیروان ارسطو پس از مرگ او کتاب هایش را به دو دسته کلی طبیعیات و غیرطبیعیات (یا مابعدالطبیعه، و به یونانی: متافوسیسا) تقسیم کردند و از آن زمان نام متافیزیک بر روی فلسفه باقی ماند.
  • دکترفاطمه سلیمانی صفحه 20
    ماده مربوط به طبیعت است و در کنار پژوهشهای نظری فلاسفه، دانشمندان علوم تجربی نیز به شناخت ماده و فهم ساختار جهان طبیعت پرداخته اند. مفهوم ماده یا جسم در تاریخ تفکر بشری دچار دگرگونی های بسیار شده و هر کدام از نظامهای فلسفی مختلف تصویر و تبیین خاصی از ماده ارائه کرده اند. در تمامی این تبیین ها مساله تغییرپذیری و امکان پذیرش صورت های مختلف برای ماده مورد توجه بوده است.
    از نگاه علم فیزیک، ماده یا جسم از ذرات بنیادین، تجزیه ناپذیر و دارای جنبش و حرکت تشکیل شده است که با توجه به میزان جنبش و حرکت این ذرات، صورت ماده یا انرژی به خود می گیرند. در تفکر فلسفی، اگر چه اکثر فیلسوفان مسلمان ماده را به عنوان امر بالقوه محض، جزئی از جوهر جسم می دانند و قائل به ثنویت ماده و صورت هستند ولی در عین حال در مورد اتصال یا انفصال بالفعل اجسام دیدگاه های متفاوتی دارند.
    البته مساله نسبت جسم و ماده یک مساله فلسفی صرف نیست و باید آن را در وهله اول موضوع علم تجربی بدانیم و دریافت های تجربی را به عنوان اصل موضوعه بپذیریم و سپس بر اساس این دریافت ها به تحلیل فلسفی از جسم و ماده بپردازیم. بر همین مبنا در اندیشه صدرایی ماده دیگر جزئی از جسم و دارای عدم فعلیت نیست و اجسام پیرامون ما از ذرات بنیادین بسیار ریزی تشکیل شده اند که دارای حرکت و جنبش دائمی هستند و به اعتبار داشتن خاصیت وجودی دائم التغییر بودن، لفظ ماده بر آنها اطلاق می شود. به این ترتیب به تحلیلی فلسفی از ماده می رسیم که با دریافت های تجربی فیزیک هماهنگ است.
    کلیدواژگان: ماده، جسم، انرژی، قوه، فعلیت، اتصال، امتداد، انفصال
  • فاطمه صادقزاده قمصری صفحه 56
    فیلسوفان علم برای تمایز علوم تجربی از متافیزیک و شبه علم ملاک های مختلفی ارائه می کنند. اثبات گرایان منطقی با پذیرش منطق استقرایی علم در مقام گردآوری اطلاعات بر مشاهده و استقرا تاکید دارند و در مقام داوری، اثبات قطعی گزاره های علمی را با روش استقرایی امکان پذیر می دانند. اینان با پیشنهاد معیار تحقیق پذیری برای مساله تحدید و معناداری، نظام های نظری مابعدالطبیعی را نه تنها غیرعلمی بلکه مهمل می شمارند. در حالی که نخستین مرحله روش علمی نمی تواند مشاهده باشد و گزاره های حسی خطاپذیر هرگز نمی توانند اساس مطمئنی برای علم به شمار آیند و اصل استقرا هم بر اساس مبانی این مکتب توجیه ناپذیر است. به علاوه گزاره «صدق و معنای یک گزاره در گرو تحقیق پذیری آن است»، نه تحلیلی است و نه درستی آن با تجربه اثبات شده است.
    از نظر ابطال گرایانی چون پوپر پژوهش علمی طی مراحل سه گانه مواجهه با مساله، ابداع نظریه و آزمون انجام می شود و هر سیستم نظری تنها در صورتی علمی است که بتواند در معرض نقد قرار گیرد و در برابر آن انتقادات پایداری کند؛ اما این معیار نیز پذیرفتنی نیست زیرا بر اساس آن، گزاره های وجودی باید غیرعلمی و متافیزیکی شمرده شوند و نیز ابطال قطعی نظریه ها به جهت خطا پذیری گزاره های مشاهدتی و مسبوقیت آنها به نظریه، غیرقابل حصول است. علاوه بر این تاریخ پیشرفت های علمی گواهی می دهد که دانشمندان هرگز با مشاهده موارد نقض از نظریه خود صرف نظر نمی کنند. پس از پوپر، لاکاتوش پیشنهاد می دهد برنامه های پژوهشی به شرط انسجام و داشتن برنامه ای برای ادامه تحقیقات و پیش بینی های بدیع، علمی تلقی شوند و بر اساس همین معیارها رو به پیش یا رو به زوال خوانده شوند.
    کلیدواژگان: علم، مابعدالطبیعه، استقرا، تحقیق پذیری، ابطال پذیری، برنامه پژوهشی
  • سعیده سیاری صفحه 94
    تعارضات ناشی از حصرگرایی و تحویلی نگری در ابعاد گوناگون شناخت، مانع مهمی در دست یابی اندیشمندان به شناخت گسترده و همه جانبه بوده است. با توجه به آنکه یکی از عمده ترین موانع در فرآیند پژوهش تحویلی نگری است، آسیب شناسی دوره های چندگانه پژوهش لازم است مورد بررسی قرار گیرد. ذات گرایی و غایت گرایی اندیشه ارسطویی و عدم توجه به شرایط و روابط متقابل پدیده ها به همراه جزم گرایی از علل ناکارآمدی این شیوه پژوهش بود که منجر به تحویل های مختلف مثل تحویل مسائل فلسفه به کلام یا منطق و سرانجام به زبان یا روان شناسی شد. شیوه عینیت گرای مدرن با پوزیتیویسم برای رفع موانع تفکر ارسطویی جایگزین آن شد. توجه صرف به تئوری، روش استقرایی و مشاهده و توصیف پدیده ها به جای تفسیر آنها مهمترین ویژگی شیوه پوزیتیویسم است که موجب شد همه معرفت بشر با بخشی از آن یعنی علوم طبیعی یکی گرفته شود و کل معرفت به بخشی از آن تحویل گردد. چنین خطایی اندیشمندان پست مدرن را به تردید در تفکرات پوزیتیویسم سوق داد. دوران پست مدرن با عصر اثبات و ابطال تئوری ها، توجه ویژه به روش و برنامه های تحقیقاتی، تحویل علم به عوامل جامعه شناختی دانشمندان، آنارشیسم و نسبیت گرایی و سرانجام کثرت گرایی افسار گسیخته همراه است. در هر یک از این گرایش ها در واقع فرآیند پژوهش به بخشی از آن تحویل می شود. فرا پست مدرنیسم با کنکاش در این خلل های معرفتی به جستجوی دیدگاهی در پژوهش می پردازد که ویژگی آن در نظر گرفتن تمام دیدگاه ها و دوری از یکسونگری در پژوهش و روش های آن است. چنین دیدگاهی پژوهش را یک فرآیند ذهنی صرف نمی داند، بلکه عوامل گوناگون مانند عوامل جامعه شناختی، روان شناختی و حتی زیست شناختی و سایر عوامل دیگر را در آن مؤثر می داند.
    کلیدواژگان: تحویلی نگری، پوزیتیویسم، ارسطوگرایی، نسبیت گرایی
  • لیلا کیانخواه صفحه 115
    قانون علیت از جمله مهمترین قوانین فلسفه است که همه ابعاد زندگی بشر مؤید آن بوده و به عنوان یک اصل بدیهی مورد پذیرش سایر علوم قرار گرفته است، زیرا بدون استفاده از این قانون نمی توان حوادث و پدیده های عالم را توجیه کرد و به نظریه پردازی پرداخت.
    به رغم اهمیت فوق العاده قانون علیت، در طول تاریخ شبهات فراوانی علیه آن اقامه شده است؛ از جمله جدیدترین این شبهات، شبهه ای است که از سوی فیزیکدانان سده بیستم یعنی فیزیکدانان پیرو مکتب کپنهاک که واضع اصل عدم قطعیت هستند مطرح شده است.
    آنان بر اساس برخی آزمایشات تجربی اصل عدم قطعیت را مغایر قانون علیت قلمداد کرده و از این رو قانون علیت را انکا کرده اند. در حالی که ریشه اصلی این انکار به نارسایی مفهوم علیت در ذهن آنها برمی گردد. اشتباه بزرگ طرفداران اصل عدم قطعیت مترتب ساختن یک نتیجه متافیزیکی بر آزمایشات فیزیکی است.
    کلیدواژگان: قانون علیت، اصل سنخیت، اصل موجبیت، اصل عدم قطعیت، هایزنبرگ
  • زهرا امی صفحه 131
    واژه فلسفه که زمانی مترادف با دانش بود، اینک قلمروی محدودتری یافته است؛ اما به همان اندازه بنیادی تر و اساسی تر گردیده است. فلسفه به جهان هم چون یک کل می نگرد و ماهیت آن بر حسب شش مفهوم بیان می شود: مستقل از محتوا، عقلانیت، خردمندی، کاربردی بودن، کلیت داشتن و ساختار انتقادی؛ و در مقابل، علم آن دسته از دانش هایی را در بر می گیرد که از روش تعمیم تجربی استفاده کرده و بر مشاهده، آزمایش، گزارش و اندازه گیری برای کشف واقعیات استوار است. در نظام آموزش و پرورش فعلی، دروس مختلف به گونه ای تدوین شده اند که حجم وسیعی از اطلاعات عمومی را به کودکان انتقال می دهند و با الگو قرار دادن جوامع صنعتی و متاثر از نظریه ژان پیاژه، کودکان را در شناخت امور عینی منحصر کرده اند؛ در حالی که علوم تجربی در دادن مهارت تفکر اثربخش به کودکان ناتوان است. تفکر فلسفی در آموزش تفکر و در کسب مهارت های لازم در حل مسائل روزمره کودکان کارآمدتر است؛ اما در فلسفه برای کودکان این تفاوت باعث نمی شود که فلسفه و علم طریقی آشتی ناپذیر یابند بلکه در دادن مهارت استدلالی به کودکان یکدیگر را یاری می کنند.
    کلیدواژگان: فلسفه، علم، فلسفه برای کودکان، آموزش و پرورش
|
  • Dr. Fatima Sulaymani Page 20
    Matter is related to nature and alongside the theoretical investigation of philosophers, the scientists have also been concerned with knowing matter and have tried to understand the structure of natural world. The concept of matter or corporeality has undergone many changes in the history of human thought, and each of the various philosophical systems have provided a particular picture and explanation of matter. In all these explanations the problem of changeability and possibility of accepting various forms for matter has been the center of attention.From the view of physics, matter or body is constituted of basic particles, undivisible and having motion and change which in view of the degree of motion and change of these particles take on the form of matter and energy. In philosophical thought, although the majority of Muslim philosophers consider matter as pure potentiality part of the substance of body and accept the duality of matter and form, but at the same time have different views as to the connection and disjunction of actual bodies.Of course, the relation of body and matter is not purely a philosophical problem and first of all as a perceptible substance must be considered the subject of empirical science. We should accept empirical perceptions as axioms and then on the basis of these perceptions we must undertake philosophical analysis of matter and body. On this basis in Sadrian thought the matter is no longer a part of body and is not devoid of non – actuality, but in this view our surrounding bodies are made of very minute basic particles that are constantly in motion and in view of having the property of being constantly in change, the word matter is applied to them. In this way we come to a philosophical analysis which is harmonious with physical perceptions.
  • Dr. Fatima Sadeghzadeh Ghamsari Page 56
    Philosophers of science present different criteria for the distinction between natural sciences and metaphysics. Logical positivists by accepting inductive logic in science as a tool for collecting information, lay emphasis on observation and induction and in this way consider absolute justification of scientific statements possible. These philosophers by proposing the criterion of verification for the problem of demarcation and meaningfulness, not only consider the speculative systems of metaphysics non – scientific, but count them as absurd. Whereas the first step in scientific method can not be observation and false sensory statements never can be solid foundation for science. Also the principle of induction is unjustifiable on the principles of this school. In addition, the statement “truth and meaning of a sentence depends on its verification” is neither analytical nor its truth has been proved by experience.For the supporters of falsifiability theory (like Popper) scientific investigation, during the three stages of encounter, is carried out with problem, invention of theory and testing. Any theoretical system is scientific in so far as it can be subjected to criticism and resist against those criticisms. But this criterion is not acceptable either because on the basis of it the existential statements should be counted as non-scientific and metaphysical. In addition, The history of scientific advancements testifies to the fact that the scientists by observing incompatible instances never relinquish of their own theories. After Popper, Lakatosh has suggested that the research programs, provided that they are consistent and having a program which guarantees the continuation of investigation and novel predictions, should be considered scientific, and on the basis of the same criteria they should be called progressive or on the decline.
  • Saida Sayyari Page 94
    The conflicts resulting from exclucivism and reductionism in the various domains of cognition has been an important obstacle in scientists access to extended and all-embracing cognition. Then bearing in mind that one of the main obstacles in the process of investigation is reductionism, the pathology of multiple phases of investigation will be studied. Essentialism and the concept of teleology in Aristotelian thought and paying no attention to situations and mutual relations of phenomena along with dogmatism was among the causes of insufficiency of this kind of investigation which led to various reductions such as reduction of philosophy to kalam or logic and finally to linguistics and psychology. Modern objectivist method with positivism for resolving the obstacles of thought replaced it. Mere attention to theory, inductive method, observation and description of phenomena rather than interpreting them are the most important features of positivism which was the reason that all human knowledge or part of it, that is natural sciences, be identified as one and the whole knowledge be reduced to a part of it.Such an error led the postmodern thinkers to question the positivist ideas. Postmodern era is accompanied with the era of verification and falsification of theories, special attention to method and research programs, reduction of science to sociological factors in scientists, anarchism, relativism and finally unbridled pluralism. In each of these tendencies in fact the process of investigation is reduced to a part of it. The period after postmodernism by investigating in these cognitive gaps is seeking to find a standpoint in scientific research that takes into account all viewpoints and avoiding one-sidedness in research and its methods. Such a viewpoint does not recognize the research a mere mental process, but it considers various factors such as sociological, psychological and even biological and other factors as influential in it.
  • Leila Kiankhah Page 115
    The law of causality is one of the most important concepts in philosophy which all the aspects of human life testifies to this point; other sciences have also accepted it a self – evident principle, because without using this law we can not justify the events and phenomena of the universe and to propose theories about it.In spite of the extraordinary importance of the law of causality, throughout the history many doubts have been advanced against it, including the most recent one which has been advanced by the twentieth century physicists – that is, physicists following the Copenhagen school who are the originators of the principle of uncertainty. On the basis of certain empirical experiments, they have considered the uncertainty principle in conflict with the law of causality, hence they have denied the law of causality. Whereas the basic root of this denial goes back to the insufficiency of the concept of causaulity in their mind. The gross mistake of the supporters of uncertainty principle is that they base a metaphysical conclusion on certain physical experiments.
  • Zahra Omi Page 131
    The word philosophy which was once an equivalent to science, has now found a more limited range of meaning, but has become as much more basic and fundamental. Philosophy looks at the world as a whole and its nature is expressed in terms of six concepts: independent of content, rationality, wisdom, being practical, universality and critical structure; by contrast, science includes such disciplines which makes use of the method of empirical generalization and are based on observation, experiment, report and measurement for the discovery of facts.In the present system of education, the various lessons are so arranged that a whole bulk of general information is conveyed to children and by taking example from industrial societies and under the influence of Joun Piaget’ theories, this system has confied children to the objective knowledge of things, but as we know the empirical science is unable in providing skill in effective thinking. Philosophical thinking is more efficacious in teaching how to think and in acquiring necessary skills in solving daily problems for children, but in philosophy for children this difference does not bring it about that philosophy and science adopt an irreconcilable approach but they should help each other in showing the way of rational skills for children.