فهرست مطالب
فصلنامه نقد و نظر
سال سوم شماره 4 (پیاپی 12، پاییز 1376)
- ویژه فلسفه فقه
- تاریخ انتشار: 1376/07/01
- تعداد عناوین: 15
-
دانش فقه؛ بنیاد روش شناختی عقل عربی - اسلامیصفحات 114-140
«عقل یعنی اندیشه به مثابه ابزاری برای آفرینش نظری; ابزاری که ساخته فرهنگ معینی است که ویژگی، (Particularity) خاص خود را دارد. و عقل عربی یعنی اندیشهای که بالذات ساخته فرهنگ عربی است; فرهنگی که تاریخ تمدن عرب را با خود حمل میکند و واقعیت آنان را باز میتاباند و از آرمانهای آنها برای آینده حکایت میکند و در عین حال موانع پیشرفت و عوامل عقبماندگی کنونی آنها را نیز با خود حمل میکند و باز میتاباند و حکایت میکند.» «این تعریف با همه عیبهایی که دارد ما را گامی مهم به پیش میبرد; گامی که ما را از گستره تحلیلایدیولوژیک به گستره پژوهش معرفتشناختی گذر میدهد. » «یگانه هدف ما تحلیل«علمی» «عقل»ی است که از راه آفرینش فرهنگی ویژه شکل گرفته و به میانجی همین فرهنگ، فرهنگ عربی اسلامی پدید آمده است.» «مراد ما از «عقل عربی» عقل متکون و ساخته شده، [la raison constituee] است; یعنی همه مبانی و قواعدی که فرهنگ عربی چونان بنیادی برای اکتساب معرفت پیش میکشد یا به دیگر سخن به مثابه نظامی معرفتی تحمیل میکند.»
-
صفحات 141-165اگر بپذیریم که مهمترین ویژگی مباحث فلسفه فقه، ناظر بودن به تمامیت فقه است، «فقه حکومتی» هم یکی از مباحث اصلی و جدی در حوزه فلسفه فقه خواهد بود. به تعبیر دیگر، فقه حکومتی بخشی از فقه نیستبلکه وصفی برای تمام مباحث فقهی میباشد. از این رو میتوان آن را مسالهای فرافقهی دانست و در فلسفه فقه جای داد.
تتبع در کتابهای فقهی و تامل در اندیشه فقیهان این واقعیت را نشان میدهد که دو نوع نگاه به فقه شده است، یا دو گونه انتظار از فقه وجود دارد. در یک نگاه، فقیه در صدد است تا وظایف افراد مسلمان را روشن کند و مشکلاتی را که در مسیر اجرای احکام پیش میآید مرتفع سازد; و به تعبیر دیگر، مکلفان را در دینداری و شریعتمداری یاری رساند. با این نگاه، طرح مسالهها، مثالها، تقسیمبندیها و...، در راستای تحقق همان آرمان قرار میگیرد.
در کنار این نگاه، نگاه دیگری هم هست مبنی بر این که افراد بجز هویت فردیشان، که موضوع برخی از احکام است، تشکیلدهنده یک هویت جمعی به نام جامعه نیز میباشند که این هویت جمعی نیز موضوع احکامی است و فقیه میبایست دو نوع موضوع را بشناسد و احکام هریک را روشن سازد، آن هم نه جدا از یکدیگر; بلکه این دو هویت جدایی ناپذیرند و تفکیک این دو ،خود زمینه کشیده شدن به نگاه اول را فراهم میسازد. با این نگاه نیز مباحث، مسایل و مثلها به گونهای دیگر خواهد بود.
اگر پذیرفتیم که در گذشته فقه چنین نگاه هایی وجود داشته یا بپذیریم که میتواند وجود پیدا کند، آن وقت مسالهای به نام «فقه حکومتی» در برابر «فقه فردی» معنا پیدا میکند. «فقه حکومتی» اصطلاحی برای نگاه دوم است، چنانکه میتوان از نگاه اول به «فقه فردی» یاد کرد.
اینک که مراد از فقه حکومتی ، به اجمال روشن شد، شایسته است تناسب و تغایر این واژه با واژگانی چون: فقه سیاسی، فقه الخلافه،
فقه الحکومه، فقه پویا، فقه حاکم و فقه اجتماعی روشن شود، تا زمینه برخی لغزشها از میان برود. -
مصلحت در فقهصفحات 166-177آیا احکام شرع تابع مصلحت و مفسده بوده و خداوند برای جعل آنها مصالح و مفاسد را در نظر گرفته است؟ آیا خداوند آنچه را واجب نموده، به جهت مصلحت مهمی است که داشته، و هرچه را حرام نموده به جهت مفسدهای است که در آن بوده است، و یا آن که احکام شرعی تابع مصالح و مفاسد نیستند؟ آیا میتوان گفت که در واقع مصالح و مفاسدی وجود دارند و احکام شرع تابع و معلول آنها هستند یا خیر؟
در کتابهای فقهی و اصولی ما همیشه اصل وجود مصالح و مفاسد و تبعیت احکام از آنها به عنوان یک پیشفرض و اصل مسلم پذیرفته شده است، و فقط به نتایج مبتنی بر آن پرداختهاند. ما در اینجا اصل این پیشفرض را مورد مطالعه قرار میدهیم. -
صفحات 178-207
مدخل مجازات یکی از قدیمیترین نهادهای بشری است. جامعهای را نمیتوان تصور کرد که متجاوزان به قواعد نوشته یا نانوشتهای را که مبنای اداره آن جامعه است، مشمول مجازات قرار ندهد. در بیشتر ادیان، مجازات جایگاهی محکم و دیرینه دارد. طبق عقاید مذهبی، خاطیان از دستورهای خدا، یا خدایان، در انتظار مجازات آسمانی در این جهان یا، اگر نه، در جهان آخرت خواهند بود. نقطه مقابل مجازات، پاداش است و شاید پاداش رفتار نیک، همانند مجازات رفتار زشت، شیوهای باستانی و ریشهدار باشد. اما مجازات ویژگی مشخصی دارد که به نظر میرسد از بعد فلسفی اعمال آن را مسالهبرانگیز کند، در حالی که درباره پاداش اینسخن صادق نیست: مجازات از دیدگاه مجازاتدیدگان، خصلتا ناخوشایند است. مسلما برخی از خاطیان میتوانند با مجازاتهای مقرر شده کنار بیایند (میزان کنار آمدن آنان در هر مورد، ممکن است متفاوت باشد). ولی از نظر منطقی، همه مجازاتها باید متضمن تنبیه مجرم باشد یعنی متضمن اعمال مجازاتهایی که اصولا ناخوشایند است. [بدین ترتیب،] انسان کیفر دیده با خود کاری کرده است که صرف نظر از هر چیز دیگر، اعمال آن [یعنی مجازات] را برنمیگزید.
-
صفحات 208-223
در سیستم حقوق کیفری اسلام مجازاتها به چهار قسمت تقسیم شدهاند که عبارتند از: حدود، قصاص، دیات و تعزیرات. در این میان، مجازاتهای حدی به مجازاتهایی اطلاق میشود که از ناحیه شارع تعیین، و در قرآن کریم و یا سنت نبوی بدانها تصریح شده است و حاکم شرع مجاز نیست که در کیفیتیا کمیت آن دخالت کرده آن را کم یا زیاد نماید. از جمله مجازاتهای حدی، میتوان اعدام حدی را ذکر کرد که در موارد ذیل پیشبینی شده است.
1. زنا در موارد خاص: زنای محصنه، زنای با محارم، زنای به عنف و زنای غیر مسلمان با زن مسلمان، 2. لواط; 3. محاربه و 4.ارتداد. که البته در تحقق هریک از جرمهای فوق، به گونهای که موجب اعدام گردد، شرایط خاصی وجود دارد که در بسیاری از موارد به سبب محدودیتهای خاص در ادله اثبات، جرایم فوق قابل اثبات نیستند و در صورت اثبات نیز در مواردی به سبب کامل نبودن شرایط، نمیتوان به مجازات اعدام حکم داد یا این مجازات قابل اجرا نیست.
به هر حال، پس از تحقق جرم حدی مستوجب اعدام، اجرای آن دارای شرایط و کیفیتهای خاصی است که باید مورد توجه قرار گیرد. این کیفیتها را میتوان در دو دسته کیفیتهای مشترک و مختص قرار داد. -
صفحات 224-247یکی از مهمترین مسایل فلسفه فقه، بررسی رابطه معرفت فقهی و معرفتبشری است. این مساله، همچون سایر مسایل فلسفه علم، صبغهای فلسفی و معرفتشناختی دارد و لذا باید از منظری فلسفی و درجه دوم در آن نگریست. اما در این زمینه نیز ارایه دلیل در قالب شواهد فقهی و پیشبرد بحثبه گونه تطبیقی و عملی به درک روشنتر مدعا کمک خواهد کرد. این مکتوب به انگیزه بررسی فرافقهی و برون دینی موسیقی و نشان دادن تاثیر این بررسی در تحقیق فقهی و درون دینی این موضوع به رشته تحریر درآمده است. به باور ما شناخت دقیقتر و عمیقتر سرشت موسیقی و قابلیت کاربرد آن در زمینههای گوناگون، که شناختی بیرون دینی است، در فهم دقیقتر و عمیقتر و بل درستحکم شرعی آن، که شناختی درون دینی است، موثر است. از این رو چنین تحقیقی به عنوان مقدمه استنباط حکم شرعی موسیقی ضروری خواهد بود. مشکل عمده و اساسی موسیقی از ابهام و غموض موضوع سرچشمه میگیرد و با رفع این ابهام و تبیین روشن انواع و اقسام موسیقی، ابهام و اختلاف و تشت آرایی که در این زمینه به چشم میخورد، رختبر خواهد بست.
-
-
صفحات 272-283
قیاس و اصل عدالت
طبق دریافتسنتی، تشخیص همانندی، عنصری اصلی در استدلال و قضاوت حقوقی است: «درک شباهت و تفاوت، گامی کلیدی در دادرسی حقوقی است» (لوی، 1949، ص20). بخشی از دلیل این مدعا شرطی است که اصل عدالت، خود، ایجاب کرده است: «این قاعده حقوقی... حاوی این حکم است که: در قضایای مشابه باید به طور مشابه عمل شود. اگر این حکم اجرا نشود. .. مردم نمیتوانند اعمال خودشان را تنظیم کنند. (رالز، 1971، ص530).
همانندی مورد بحث در نظر حقوقدانان و قضات، همانندی مربوط به قابلیت اجرایی یک قاعده یا اصل حقوقی متجلی در رویهای قضایی است. ارزش و اعتبار حقوقی رویه قضایی از این امر ناشی میشود که آن رویه براساس قواعد و معیارهای حقوقی اتخاذ شده است، و در واقع این قواعد و معیارها هستند که محاکم (در رجوع به رویه) برای توجیه آراء خود به آنها توسل میجویند. پس به این ترتیب قضاوت، کار اعمال قواعد و معیارهای حقوقی تجویز شده است; اما، به طوری که همه میدانند، این امر همیشه کار آسانی نیست. یکی از نخستین مشکلات این امر از دیرباز توسط افلاطون بیان شده است:«حقوق هرگز نمیتواند حکمی الزامآور برای همه صادر کند، به نحوی که در واقع به بهترین وجه حاوی مصلحت هر فرد باشد; و نیز نمیتواند با کمال درستی و دقت آنچه را که برای هر عضو جامعه در هر زمان درست و نیکوست مقرر کند... تنوع فعالیتهای آدمیان و آشفتگی اجتنابناپذیر موجود در تجربههای بشری، برای هر قانونی غیرممکن میسازد که بتواند قواعدی مطلق و در عین حال مطلوب و نیکو برای همه قضایا و در همه زمانها وضع کند.»، (statesman, P. 1,063)
این استنباط در یکی از معیارهای ثابتحقوق انگلیسیامریکایی، یعنی «دکترین دیکتوم» یا آموزه تمثیل و قول شارح، منعکس است. -
صفحات 284-313یکی از ادله و مدارکی که فقها و مجتهدان در تمام ابواب فقه آن را به کار میگیرند و گویا بدون آن در بسیاری از مسایل دچار سردرگمی خواهند شد، ابقای التسابقه است که در اصطلاح، آن را استصحاب میگویند. و به سبب همین اهمیت است که متاخرین از اصولیین توجه خاصی به استصحاب داشته و کتابهایی در باره آن تالیف نمودهاند.
البته در این جا تصمیم نداریم بحثی را در باره استصحاب مطرح کنیم، بلکه تنها چیزی که در این مقاله میخواهیم مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، سند و مدارک استصحاب است. زیرا بسیاری از کلمات از آن حکایت دارد که مدرک استصحاب، روایاتی است که از حیثسند، متواتر یا مستفیضند و از حیث دلالت، تردیدبردار نیستند; و این معنی تقریبا در کلمات متاخرین مورد قبول واقع شده است.
از طرف دیگر، قدمای ما در حالی که حجیت استصحاب را پذیرفتهاند، نامی از روایاتی که بر آن معنی دلالت کند به میان نیاوردهاند بلکه متعرض امور دیگری شدهاند و چنین خیال کرده اند که دلالت آن امور بر حجیت استصحاب تردیدبردار نیست. و این امور، همان چیزهایی است که به گمان متاخرین، کمترین ارزشی برای اعتبار استصحاب ندارد; و بدرستی که این قضیه منعکسه، موجب تعجب و شگفتی است. چه، این حق برای هرکسی محفوظ است که بگوید: اگر روایت معتبری در این باره وجود داشت که متضمن حجیت و اعتبار استصحاب در ابواب فقه بود، پس چرا امثال علامه حلی و محقق و صاحب معالم و مانند اینان که شغلشان ممارست در روایات و فتوا دادن بر اساس آنها بوده است، کمترین اشارهای به آن نکردهاند. و اگر اموری که آنان، برای حجیت استصحاب ذکر کردهاند تمام بود، همه متاخرین به نقد و رد آن نمیپرداختند. پس چگونه میتوان آن همه مسایل فقهی را بر چیزی بنا نهاد که به چنین سرنوشتی مبتلاست؟ -
تفاوت ربا و بهره بانکی / مساله قطعیت یا عدم قطعیت درآمد از پیش تعیین شده در نظام بانکی جدیدصفحات 314-327
شاید بتوان علل نکوهش از ربا در فرهنگها و ادیان گوناگون، در گذشته را به این صورت خلاصه نمود: باد آورده بودن آن; یعنی درآمدی که بدون قبول هیچ زحمت و خطری به صورت درآمد قطعی معین از قبل فراهم میآید; نقش اجتماعی مخرب آن، یعنی ستمی که به وامگیرنده روا داشته میشود; و بالاخره عدم توانایی توجیه عقلانی پدیدار ربا، یعنی پاسخ به این پرسش که پول به عنوان وسیله مبادله، چگونه به صرف گذشت زمان، میتواند موجب افزایش خود گردد؟ ارسطو با طرح پرسش اخیر، مبنای عقلی محکمی برای تمامی دکترینهای ضد ربا در قرنهای بعد فراهم آورد.
سوال اساسی این است که آیا چنین مفهومی از ربا در دنیای باستان و گذشته تاریخی را میتوان به پدیدار بهره بانکی در دنیای امروزی، که خود ناشی از گسترش نهادهای مدرنی به نام بانکهاست، تعمیم داد؟ به طور خلاصه، آیا بهره بانکی همان ربا، به مفهوم قدیمی آن است؟ پاسخ ما به این سوال منفی است، و طی این نوشته کوشش خواهد شد این موضوع تبیین گردد. با این که تاکید نوشته حاضر بر تمایز ربا و بهره بانکی از زاویه قطعیتیا عدم قطعیت درآمد از پیش تعیین شده است، به دیگر وجوه افتراق این دو مفهوم نیز برحسب ضرورت اشاره خواهد شد. -
صفحات 328-375
کتاب مقدس، کلید طبیعت نیستبلکه جزیی از آن است; بنابراین میباید آن را طبق همان قواعدی که برای شناخت هر امر تجربی صادق است، پژوهش کرد.
اسپینوزا (1)
اشاره مترجم: «نصر حامد ابوزید، متفکر پرآوازه مصری میکوشد تا از رهگذر قرایت ژرف میراث ادبیکلامی، عناصر سازنده عقل اسلامی را بررسی کند. او معتقد است که اگر بتوان تمدن یونان را «خرد بنیاد» دانست، بنابراین میتوان تمدن عربیاسلامی را نیز «متنبنیاد» انگاشت، از این رو کشف معنای متن [نص] و بررسی سازوکارهای آن به دغدغه اصلی ابوزید بدل میشود.
قرایتهای انتقادی ابوزید جملگی پای در سنت عمیق کلامیتفسیری دارد و متاثر از رویکرد نقد ادبیکلامی در پژوهشهای قرآنی است که چند دهه پیش از این، از سوی شیخ امین الخولی (1966-1895) پی افکنده شد و بعدها با تلاش شاگردانی چون محمد احمد خلفالله در کتاب «الفن القصصی فی القرآن الکریم» و شکری محمد عیاد در «من وصف القرآن الکریم، یومالدین و یوم الحساب»، رو به گسترش نهاد. -
صفحات 376-433
مفهوم «وحی» برای متن [نص قرآنی]، مفهومی اساسی است; چرا که متن در بسیاری از موارد برای اشاره به خود، همین نام را به کار میگیرد. اگرچه برای متن از نامهای دیگری چون «قرآن»، «ذکر» و «کتاب» نیز سخن به میان آمده، با این همه، نام «وحی» که در قلمرو فرهنگ چه پیش از مرحله شکلگیری متن و چه پس از آن، مفهومی دال به شمار میآید میتواند همه نامهای مذکور را دربر گیرد. گرچه سیوطی و زرکشی در شمار نامهای قرآن مبالغه کردهاند (1) و افزون بر پنجاه نام را برشمردهاند و نامها و اوصاف [قرآن] را نیز با هم درآمیختهاند، با این همه، ما در بررسی مفهوم وحی، تنها به ذکر نامهایی بسنده میکنیم که از شهرت بیشتری برخوردارند مانند: کتاب، قرآن، رسالت و بلاغ، تا به این وسیله مفهوم متن از نظرگاه خود متن آشکار شود. اگر «کتاب» و «قرآن» به منزله اسماء خاص [علم] به شمار آیند، در مقابل، دلالت «وحی» بر قرآن، این گونه نیست، و معنای آن بسی گستردهتر است; به گونهای که تمام متون دینی اسلامی و غیر اسلامی را دربر میگیرد. بر این پایه میتوان گفت که در کاربرد قرآنی، مفهوم وحی، در بردارنده تمام متونی است که دال بر خطاب الهی به انساناند. اما از جهتی دیگر، این نام در چارچوب زبان [و فرهنگ] عربی پیش از قرآن بر هر عمل ارتباطیای که به گونهای متضمن «اعلام» باشد، دلالت میکند. در لسان [العرب] آمده است: «اصل وحی در لغتبه معنای اعلام در خفاست.» (2) مصنف لسان [العرب] واژههای «الهام» «اشاره»، «ایهام»، «نوشته» و «گفتار» را از معانی وحی برمیشمرد، با این همه معنای «اعلام» دربر گیرنده تمام معانی مذکور است. هریک از این معانی به تنهایی بر یکی از شیوههای اعلام دلالت میکند; زیرا «اعلام» میتواند استوار به سخن باشد، همچنان که میتواند به گونه نوشته، اشاره، ایما و یا الهام باشد.
-
صفحات 434-452در بخش پیشین، غیریتها و محدودیتهای تجدد اولیه را بررسی کردیم. در این بخش، خستبحران و تحول در آن تجدد را بررسی میکنیم و سپس به نقدهای کلانی، که بر تجدد اولیه وارد شده اشاره میکنیم. این نقدها در واکنش به محدودیتها و غیریتهای تجدد اولیه پیدا شدند و در تشدید بحران و تحول آن موثر افتادند. سرانجام به ظهور تجدد سازمانیافته و ویژگیهای آن در حوزه های گوناگون خواهیم پرداخت. چنانکه گفتیم تجدد اولیه براساس مفهوم فرد و فردیت، استقلال فردی و هویت فردی استوار بود. اندیشه تجدد در آن زمان از انسان، فرد ساخت و هویتی فردی به انسان بخشید. اندیشه فردیت انسان، محور اقتصاد تجاری و سرمایهداری جدید، مذهب پروتستان و اندیشه سیاسی عصر جدید بود. اما چنانکه دیدیم، در نتیجه بروز تضادهای عمده میان فردیت تجدد لیبرالی و پراکسیس اجتماعی، تحقق پروژه تجدد اولیه ناممکن شد و ظهور مفاهیم طبقه و ملیت، فردیت انسان آرمانی تجدد را در هم شکست. بدین سان تجدد اولیه دچار بحران شد. منظور از بحران، چنانکه پیشتر گفتیم، عدم مشروعیت، محدودیتها با رجوع به آرمانهای اولیه تجدد است. به عبارت دیگر بحران ناشی از تناقضاتی است که میان آرمان تجدد و واقعیت تجدد پیدا میشود و در سطح آگاهی در قالب نظریههای انتقادی بروز میکند. به عبارت دیگر، بحران از برخورد ایدیولوژی انقلابی تجدد با واقعیت متصلب و بقایای صورتبندی اجتماعی و سیاسی قدیم برمیخیزد. در عمل، محدودیتها و مرزگذاریهای تجدد اولیه، جنبشهای اجتماعی مختلفی را، چون جنبشهای زنان و کارگران، به عنوان واکنش در مقابل خود برمیانگیزند، بویژه سوسیالیسم، در مقام جنبشی انتقادی، واکنشی بر چنین محدودیتهایی بود. بنابراین جایگاه سوسیالیسم در این مبحث در زمینه نقد و تحول تجدد قابل بررسی است. به طور کلی کار ویژه بحران در هر مرحله، تخریب محدودیتهای وضع شده بر پروژه تجدد است.
-
صفحات 453-478
الف) در جستجوی یک گونهشناسی
کارهای آیزنشتاد به عنوان نقطه حرکت گونهشناسیهایی که از سنتهای فرهنگی به عمل آمده و به عنوان برآیند منطقی یک تحلیل مقایسهای به حساب میآیند، اغلب به لحاظ معیارها یا به دلیل محدودههای جغرافیاییای که مبنای کار قرار میگیرند، از برد بسیار محدودی برخوردارند. این نوع گونهشناسیها اغلب، به گونهای تلویحی، چونان برآیند مطالعه یک مساله خاص به حساب میآیند و در نتیجه، دربردارنده عناصر مهمی برای دستهبندی نیستند. اما اهمیت کار آیزنشتاد در ارایه گونهشناسی کامل و ژرفی است که تصورات متفاوت در مورد مقدسات جمعی را لحاظ کرده و با صراحت در خط وبر حرکت میکند. در عین حال، این گونهشناسی که نقطه آغاز گریزناپذیری برای نقد موضوع استخود از چند زاویه مورد معارضه قرار گرفته است.
اساس اینگونهشناسی بر گسیختی قرار دارد که نقطه حرکت نظامهای بزرگ فرهنگی عصر جدید است. آیزنشتاد ریشه این گسیخت را به هزاره اول قبل از میلاد یعنی دورهای که یاسپرس آن را «دوره محوری» مینامد، برمیگرداند. این گسیخت مبین ظهور تنش بین نظم استعلایی و نظم زمینی و بین حوزه الهی و حوزه کنش بشری است. بر این اساس، مفهوم مرکزیای که بنیان مذاهب شرکآمیز چندخدایی، (Paienne) را چه در ژاپن و چه در مصر تشکیل میداد، زیر سوال میرفت. در این مذاهب شخص شاه و ذات باریتعالی از یک گوهر پنداشته میشدند و بر این پایه، فرعون یا امپراتور ژاپن در مقابل غیر خود مسیول نبوده و مبنای مشروعیت کنش انسان نیز فقط ذات باریتعالی بوده است.
مذاهب بزرگ از سنتیهودیمسیحی تا اسلام و همین طور کنفوسیانیسم، هندوییسم یا بودیسم که برعکس، بین نظم استعلایی و نظم زمینی تفکیک قایل میشوند، به دلیل آزادسازی کنش انسانی و امکانپذیر ساختن فکر رهایی کنش بشری از مساله مشروعیت، که خود زمینهساز پیدایش ایدیولوژیهاست، به گونهای پرمعنا توانستهاند به نوپردازی و اصلاح خود بپردازند. این نکته را، همان طور که آثار پلانییی هم القا میکنند، میتوان تا آرمانشهری پی گرفت که خود زمینهساز جهتگیری کنش به سوی دگرگونی اجتماعی از نوع انسانی آن است. -
صفحات 479-493در طی چند سال گذشته، بحث از جامعه مدنی به طور پراکنده در سطح مطبوعات کشور مطرح شده است و تاکید ریاست محترم جمهور بر این مقوله، در زمان مبارزه انتخاباتی و بعد از آن، بر گرمی بازار آن افزود. تلقیهای مختلف از واژه «جامعه مدنی» واکنشهای متفاوتی را در سطح مطبوعات و محافل علمی به همراه داشت. آنچه توجه نگارنده را بیشتر به خود معطوف داشته است، بررسی نسبت میان جامعه دینی و جامعه مدنی است.
نگارنده بر آن است که جامعه مدنی، به معنای رایج و مصطلح، با جامعه دینی مورد نظر متون دینی ما کاملا ناسازگار است. نوع نگاه اسلام به انسان و جامعه و روابط اجتماعی و ارزشهای انسانی و اخلاقی، در اساس با پیشفرضهای انسانشناختی و ارزشهای بنیادین جامعه مدنی غربی ناسازگار و متباین است و جمع میان آن دو، پارادوکسیکال و ناممکن میباشد. دفاع از جامعه مدنی دینی تنها در دو صورت ممکن است: نخست آن که، تعریف خود از جامعه مدنی را به گونهای کاملا متفاوت با معنای رایج و مصطلح آن ارایه دهیم، عناصر مثبت و سازنده آن را اخذ کرده و عناصر و مبانی ناسازگار با آموزههای دینی آن را کنار نهیم. دوم آن که، قرایتی نو از دین و جامعه دینی عرضه کنیم تا در سایه آن بتوانیم از تنش موجود میان اصول و مبانی جامعه مدنی با آموزههای دینی به مقدار وسیعی بکاهیم.
در نوشتار حاضر ابتدا به تعریف جامعه مدنی و بیان مبانی فلسفی و ارزشی آن پرداخته و با مقایسه آن با اصول و مبانی و ارزشهای حاکم بر جامعه دینی، پارادوکسیکال بودن تز «جامعه مدنی دینی» را آشکار میسازیم و سپس به بررسی دو ایده سازگاری خواهیم پرداخت. به اعتقاد نگارنده، راهحل دوم به کلی عقیم و ناصواب است و راه حل اول تا حدی خروج از محل بحث است; زیرا فتوا به بطلان جامعه مدنی و ناسازگار بودن آن با جامعه دینی میدهد و در ترسیم خطوط جامعه دینی صرفا از بعضی دستاوردهای مثبت جامعه مدنی استمداد میجوید، حال آن که هویت و تمامیت آن را کنار زده است. پس در این ترکیب جدید (مدنی دینی) آنچه به عنوان جامعه مدنی شناخته میشود در ماهیت و ذات خویش به کلی متفاوت از معنای اصطلاحی و رایج آن است.