فهرست مطالب

مجله پزشکی بالینی ابن سینا
سال دهم شماره 2 (پیاپی 28، تابستان 1382)

  • تاریخ انتشار: 1382/05/11
  • تعداد عناوین: 12
|
  • جلیل توکل افشاری، علیرضا زمانی، جواد بهروان، بهروز شیشه ئیان، بیتا سیفی صفحه 5
    سایتوکاینها واسطه های شیمیائی هستند که از سلولهای سیستم ایمنی ترشح شده، و بر سلولهای دیگر یا خود سلول ترشح کننده اثر می کنند. بیان متفاوت ژن سایتوکاینها در بدن مشخص کننده نوع پاسخ ایمنی (از نوع Th1 یا Th2) است که خود این پاسخ متفاوت می تواند نقش مهمی در پاتوژنز بیماری ها داشته باشد. از عمده ترین سایتوکاینهای سلولهای Th1 می توان به IFN-γ و IL-2 اشاره کرد. که در پاسخهای ایمنی علیه پاتوژنهای داخل سلولی شرکت می کنند. با توجه به اینکه بیان ژن سایتوکاینها منجمله اینترفرون موقتی بوده و در یک مدت زمان محدود می باشد، به این علت لازم است بیان ژن آنها (مقدار mRNA) توسط روش های حساس و دقیقتری همانند RT-PCR اندازه گیری شود. بعلاوه تعیین زمان مورد نیاز جهت ماگزیمم بیان ژن می تواند در مطالعات کلونینگ و استعداد ابتلا به بیماری ها در بعضی ازافراد کاربرد داشته باشد.
    بعد از کشت لنفوسیتها در حضور PHA (Phytohaemagglutinin) (با غلظت 1μg/106cell) در زمانهای متفاوت (72،0،4،8،12،24،48 ساعت) و استخراج RNA توتال از آنها و سنتز cDNA تک رشته ای اقدام به انجام RT-PCR شد. چون در تمام ساعات انکوبه جواب مثبت بود لذا در مرحله بعدی اقدام به تیتراسیون cDNAحاصل با ضریب رقت 2/1 (رقتهای متوالی 2/1، 4/1، 8/1،و...) شد. بر روی ژل الکترفورز(2%) قطعه مورد نظر (273bp) مشاهده شد.
    نتایج بدست آمده از RT-PCR و Semi-quantitative-RT-PCR نشان می دهد بعد از چهار ساعت انکوباسیون لنفوسیتها با PHA، بیشترین بیان ژن را دارند(تیتر cDNA=512) و معمولا بعد از گذشت 24 ساعت مقدار آن به سطح اولیه (قبل از تحریک) بر می گردد.
    با توجه به نتایج فوق و مقایسه آن با نتایج محققین دیگر می توان گفت روش RT-PCR حساسترین روش سنجش بیان ژن جهت سایتوکاینهاست و بیان ژن اینترفرون بعد از گذشت چهار ساعت انکوبه به ماکزیمم می رسد. بنابر این مدت زمان انکوباسیون با PHA جهت بررسی اثر عوامل مختلف بر تولید و بیان ژن اینتر فرون گاما زمان ایده آلی است.
    کلیدواژگان: اینترفرون گاما، لنفوسیتهای فعال شده با PHA، واکنش زنجیره پلیمراز
  • بررسی ارزش تشخیصی اسکن 99mTc-MIBI (Scintimammography) در بدخیمی های پستان
    اصغر خانچرلی، بهروز نصر صفحه 12
    با توجه به شیوع بالای کانسر پستان در زنان استفاده از روش های تشخیصی آسان، مطمئن، غیرتهاجمی و در دسترس که بتواند با دقت بالائی بیماری را درمراحل اولیه مشخص نماید، اهمیت دارد. ماموگرافی هنوز بعنوان اولین اقدام تشخیصی برای بررسی کانسرپستان به حساب می آید ولی علاوه بر ویژگی پایین، دربعضی ازحالات مانند Dense Breast و دستکاری جراحی قبلی کاربرد آن محدود می گردد. درسالهای اخیر از اسکن MIBI برای تشخیص ضایعات بدخیم پستان استفاده شده است و این مطالعه با هدف تعیین ارزش تشخیصی این نوع اسکن در بد خیمی های پستان انجام گرفته است.
    در این مطالعه تعداد 55 بیمار با توده پستانی ویا ماموگرافی مشکوک تحت بررسی با اسکن MIBI قرارگرفتند بعد از اسکن بررسی پاتولوژیک ضایعه ازطریق بیوپسی یا ماستکتومی انجام شد. در تفسیر اسکن شکل جذب (منتشر یا فوکال) و میزان جذب رادیودارو در ضایعه پستان نسبت به بافت نرمال (T/N Ratio) پستان بررسی گردید و یافته های اسکن بصورت جذب طبیعی، جذب منتشر، جذب خفیف فوکال وجذب شدید فوکال تقیسم بندی شد. تمام مواردی که جذب فوکال درضایعه بیش از31/1 برابر بافت نرمال بود بعنوان مثبت تلقی گردید عدم جذب یا جذب منتشر بصورت یک طرفه یا دوطرفه منفی درنظر گرفته شد موارد جذب خفیف فوکال (0/1 تا 30/1) بعنوان ضایعه Equivocal یا مبهم تلقی گردید. یافته های ماموگرافی و سونوگرافی نیز بصورت نرمال یا خوش خیم، مبهم، مشکوک به بدخیمی و قویا" بدخیم تقسیم بندی شد.
    از 55 مورد، در بررسی پاتولوژیک 10 مورد کانسر وجود داشت که تمام آنها با معیار مذکور در اسکن پستان شناسایی گردیدند. در ماموگرافی انجام شده فقط 6 مورد آنها کشف شد و 3 بیمار مبتلا به سرطان ماموگرافی نرمال یا مبهم داشتند. در این مطالعه حساسیت 100% و ویژگی 4/95% برای اسکن پستان با MIBI در تشخیص سرطان پستان بدست آمد.
    باتوجه به محدودیتهای تشخیصی ماموگرافی بخصوص درموارد بیماران جوان، Dense Breast، دستکاری جراحی قبلی ونیز پایین بودن ویژگی ماموگرافی واز طرف دیگر نتایج حاصل از مطالعات قبلی و این مطالعه، اسکن پستان با 99mTc-MIBI باداشتن حساسیت و ویژگی بالا می تواند نقش تکمیلی ارزشمندی دربررسی توده های پستان داشته باشد.
    کلیدواژگان: اسکن پستان، تصویربرداری ضایعات پستان
  • عبدالوهاب البرزی، عبدالله کریمی، علیرضا ناطقیان صفحه 19
    گرچه لنفادنیت ناشی از تزریق واکسنBCG (BCG adenitis، B.A) از شایعترین عوارض مربوط به تزریق این واکسن می باشد ولی پاسخ سیستم ایمنی در این بیماران دقیقا" مشخص نشده است. به منظور تعیین پاسخ ایمنی در این بیماران، 56 بیمار دچار B.A و 46 نفر بعنوان گروه شاهد توسط تست جلدی با PPD (Purified Protein Derivative) مورد ارزیابی قرارگرفتند. سن بیماران از 2 ماهگی تا 2 سالگی بوده و همگی توسط سوش پاستور واکسن ب.ث.ژ بعد از تولد واکسینه شده بودند. تست جلدی در هر دو گروه با استفاده از 1/0 میلی لیتر از آنتی ژن استاندارد PPD و با روش مانتو مورد بررسی قرارگرفت.
    بین دو گروه از نظراندازه سفتی (Induration) حاصله اختلاف معنی دار بود (P<0.001) (متوسط سفتی در تست جلدی در گروه بیماران وکنترل بترتیب 7/19 و 5/8 میلی متر اندازه گیری شد).
    شدت بالای پاسخ ازدیاد حساسیت تاخیری به احتمال قوی عامل بروز نکروز و تورم غده لنفی می باشد. عامل تفاوت دوگروه در پاسخدهی به واکسن را میتوان به مرگ برنامه ریزی شده سلولی(Apoptosis)، تعادل بین پاسخهای مربوط به Th -1cells و Th-2 cells و همچنین سیتوکاین های تولید شده نسبت داد. لذا پیشنهاد می شود که در راستای این مطالعه و برای تکمیل آن سطح سیتوکین ها و عمل Th-cells در گروه بیماران و شاهد اندازه گیری شود تا اظهار نظر فوق مورد بررسی دقیق قرار گیرد.
    کلیدواژگان: التهاب گره های لنفی، سیستم ایمنی، واکسن ب، ث، ژ اثرات سوء
  • پوران حاجیان، مریم داودی صفحه 23
    ترکیب لوکال انستتیکهای اینتراتکال با مخدرها به عنوان یک روش مطلوب مدتهاست مورد توجه قرار گرفته است و دلیل آن هم این است که این داروها در دو محل مجزا اثر کرده و ترکیب آندو درد را با مکانیسم سینرژیسم از بین می برد. در این مطالعه ما اثر دو دوز فنتانیل اینتراتکال را همراه با لیدوکائین هیپرباریک در کیفیت و طول مدت بی دردی و شیوع عوارض آنستزی اسپاینال در سزارین بررسی می نمائیم.
    45 بیمار به طریق مطالعه کارآزمایی بالینی تصادفی شده شاهددار بصورت دو سوکور مورد بررسی قرار گرفتند و به سه گروه 15 نفری تقسیم شدند. گروه اول 75 میلی گرم لیدوکائین به اضافه 5/0 میلی لیتر نرمال سالین، گروه دوم 75 میلی گرم لیدوکائین به اضافه 5/12 میکروگرم فنتانیل و گروه سوم 75 میلی گرم لیدوکائین به اضافه 25 میکروگرم فنتانیل به صورت اینتراتکال دریافت کردند. مدت زمان شروع بی حسی، کیفیت بی دردی حین عمل، در ریکاوری و در دوره پس از عمل بر اساس (Visual Analogue Scale) VAS ثبت شد. اطلاعات به دست آمده با استفاده از آزمونهای آماری c2، Anova و کروسکال والیس به وسیله نرم افزار EPI6 و SPSS مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
    اطلاعات دموگرافیک بین سه گروه تفاوتی نداشت. زمان شروع بیحسی در دو گروه فنتانیل 5/12 و 25 میکروگرم کوتاهتر از گروه پلاسبو بود(01/0=P). میزان درد بیماران بر اساس VAS در طول مدت عمل و در ریکاوری در گروه فنتانیل 25 میکروگرم بطور معنی داری کمتر از دو گروه دیگر بود (05/0=P) و (04/0=P). اما VAS در زمان درخواست اولین آنالژزیک در سه گروه تفاوت معنی داری نداشت. افت فشار خون سیستولیک در گروه فنتانیل 25 میکروگرم کمتر از دو گروه دیگر بود (022/0=P)، طول مدت بیدردی و نیز میانگین مصرف آنالژزیک در دوره پس از عمل و نیز بروز سایر عوارض آنستزی اسپاینال در سه گروه اختلاف آماری معنی داری نداشت.
    نتیجه نهائی اینکه افزودن فنتانیل اینتراتکال با دوز 25 میکروگرم به لیدوکائین هیپرباریک در آنستزی اسپاینال شروع بی حسی را تسریع کرده و کیفیت بیدردی را در مقایسه با دو گروه دیگر بهبود می بخشد و نیز عارضه افت فشارخون ناشی از آنستزی اسپاینال را کاهش می دهد.
    کلیدواژگان: بیحسی نخاعی، بیدردی، فنتانیل، لیدوکائین
  • محمدرضا نیکروش، مرتضی بهنام رسولی، ناصر مهدوی شهری، مریم پوربخشی صفحه 29
    مطالعات قبلی نشان داده است که میدانهای الکترومغناطیس میتواند روند ترمیم اعصاب ضایعه دیده را تا حدودی بهبود بخشد. بر این اساس این مطالعه با هدف تعیین اثرات القایی اینگونه میدانها که ممکن است بتواند به حفظ نورونهایی که دچار ضایعه الیاف عصبی شده اند کمک نماید انجام گرفت.
    برای این منظور 24 رت نر دوماهه از نژاد ویستار در چهار گروه (تجربی1، 2، کنترل و شم) گنجانیده شدند. سپس عصب سیاتیک راست گروه های تجربی و کنترل تحت بیهوشی در ناحیه میانی ران مشخص شد و له گردید درحالیکه در گروه شم از له کردن عصب صرفنظر شد. در مرحله بعد گروه های تجربی 1 و 2 بترتیب به مدت 2 و 4 ساعت در روز(به مدت10 روز) در معرض میدان الکترومغناطیسی با فرکانس50 هرتز و شدت 1/1 میلی تسلا قرار گرفتند اما در گروه های شم و کنترل از هیچ میدانی استفاده نشد. با گذشت 8 هفته از ایجاد ضایعه عصبی، گانگلیونهای ریشه خلفی مربوط به سگمنتهای نخاعی ناحیه کمری L4-L6)) مورد نمونه برداری، آماده سازی بافتی و رنگ آمیزی تولوئیدین بلو (5/4 pH=) قرار گرفتند. سپس با استفاده از تکنیکهای استریولوژیکی (روش دایسکتور)، نورونهای موجود در گانگلیونهای سمت راست نمونه ها شمارش شدند و در گروه های مختلف با همدیگر مقایسه گردیدند.
    نتایج آماری حاصل از این مقایسه ها نشان داد که کاهش نورونی چشمگیری در گانگلیونهای مربوط به گروه کنترل دیده می شود در حالیکه نورونهای موجود در گانگلیونهای مربوط به گروه های تجربی به شکل قابل قبولی از مرگ و میر مصون مانده اند(05/0p<). مقایسه حجم نورونی مربوط به این گروه ها نیز نشان داد که تفاوت معنی داری در بین گروه های مختلف مشاهده نمی شود.
    این یافته ها میتواند دلیل بر این باشد که اثر میدانهای الکترومغناطیسی اعمال شده ممکن است یک نقش محافظتی را در رابطه با مرگ نورونی پس از ایجاد یک ضایعه عصبی از خود بروز دهد.
    کلیدواژگان: عصب سیاتیک، عقده های نخاعی، موش، میدانهای الکترومغناطیسی
  • تقی حسن زاده قصبه صفحه 36
    منگنز (Mn) یکی از عناصر کمیاب می باشد که کمبود آن در انسانها بندرت دیده می شود در حالیکه مسمومیت با آن در موارد متعددی گزارش شده است. مسمومیت با منگنز در افرادیکه در معرض غلظتهای بالائی از این عنصر قرار دارند(کارگران کارخانه های باطری خشک) مشاهده می شود و در دوران نوزادی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. تصور بر اینست که منگنز بعلت شباهتهای شیمیایی با آهن میتواند در متابولیسم این عنصر تداخل نماید. ارتباط با آهن، با توجه به نقش بیوشیمیایی این دو عنصر، از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشد، لذا هدف از انجام این پروژه بررسی و تعیین نقش تداخلی منگنز در یکی از مراحل متابولیسم آهن (یعنی انتقال پلاسمایی آن) می باشد.
    در کار تحقیقاتی حاضر سعی شده تداخل منگنز و آهن در انتقال پلاسمائی آنها بوسیله تکنیکهای دیالیز تعادلی، کروماتوگرافی میل ترکیبی، تیتراسیون اسپکتروفتومتری و الکتروفورز مورد مطالعه قرار گیرد.
    در یکسری از آزمایشات اثر منگنز در انتقال پلاسمائی آهن از طریق تیتراسیون اسپکتروفتومتری مطالعه گردید و مشاهده شدکه میزان اتصال آهن به پروتئین های سرم انسانی در حضور 200 و 400 و800 میکرو گرم منگنز بر لیتر پلاسما به ترتیب 8%، 5/12% و23%کاهش می یابد. سپس با استفاده از تکنیک کروماتوگرافی میل ترکیبی و بوسیله آنتی ترانسفرین، آپو ترانسفرین سرم انسانی تخلیص گردید و آزمایش فوق با ترانسفرین خالص انسانی تکرار شد و نتایج مشابه بدست آمد. اتصال آهن و منگنز به ترانسفرین در قسمت دیگر این پروژه از طریق تکنیک دیالیز تعادلی نیز موردبررسی قرار گرفت و اقدام به تعیین میزان ثابت باند شدن این دو فلز به ترانسفرین شد. ثابت اتصال (ka) منگنز به آپوترانسفرین 1- M 9 10* 1/3 بدست آمد. نتایج فوق از طریق الکتروفورز نیز به تایید رسید.
    به طور کلی نتایج بدست آمده در پروژه حاضر مشخص می نماید که منگنز به علت شباهتهای شیمیایی که با آهن دارد قادر است در متابولیسم این عنصر اختلال ایجاد نموده و مکانیسمی جهت ایجاد کم خونی فقر آهن در افرادی که مسمومیت با این عنصر را دارند، ارائه دهد.
    کلیدواژگان: آپوترانسفرین، آهن، کم خونی کم رنگ، منگنز
  • میسور البعلبکی، محمدحسین بخشایی، فریار حاکم زاده صفحه 42
    روش های مختلفی برای افزایش مدت زمان بی حسی نخاعی ابداع شده است که یکی از آنها مصرف دارو بصورت خوراکی پیش از عمل می باشد. این مطالعه با هدف تعیین تاثیر کلونیدین خوراکی در مدت زمان بی حسی نخاعی با لیدوکائین و تعیین عوارض ناشی از آن انجام گرفت.
    این پژوهش بصورت کارآزمائی بالینی تصادفی شده کنترل دار و دو سوکور در بیماران مرد با سن 60-40 سال در بیمارستان مباشر و اکباتان همدان انجام شد. بیماران به دو گروه برابر مداخله و شاهد تقسیم شدند. به 20 نفر از آنها mg 2/0 کلونیدین خوراکی تجویز گردید و به 20 نفر گروه شاهد نیز قرص پلاسبو داده شد. نتایج مدت زمان بی حسی نخاعی و عوارض پدید آمده آنها در پرسشنامه های مربوطه ثبت گردید و اطلاعات بدست آمده از طریق نرم افزارهای آماری تجزیه و تحلیل شدند.
    نتایج نشان داد که بصورت معنی داری طول زمان بی حسی نخاعی در گروه مداخله نسبت به شاهد حدود 11 دقیقه افزایش دارد (05/0P<)و عوارض بی حسی نخاعی در بیماران دریافت کننده کلونیدین نیز کاهش معنی داری داشته است (05/0P<).
    نتیجه نهائی اینکه مصرف کلونیدین خوراکی پیش از بی حسی نخاعی مدت زمان بی حسی را افزایش می دهد و باعث کاهش عوارض معمول ناشی از بی حسی نخاعی از قبیل هیپوتانسیون، تهوع و استفراغ می گردد.
    کلیدواژگان: بی حسی نخاعی اثرات سوء، کلونیدین، لیدوکائین
  • افسر امیدی، حسین محجوب صفحه 46
    امروزه در جهان میلیونها کودک از رشد مطلوب برخوردار نیستند. بدین منظور مطالعه ای جهت تعیین روند رشد کودکان زیر 6 سال شهر همدان انجام گردید و ضمن بررسی این روند به مقایسه و سنجش تفاوت رشد کودکان با منحنی استاندارد NCHSپرداخته شد.
    این پژوهش یک مطالعه مقطعی می باشد که واحدهای مورد پژوهش شامل 1700 کودک در سنین صفر، 1، 3، 6، 9 و 12 ماهه، 5 /1، 2، 5/2، 3، 5/3، 4، 5/4، 5 و6 ساله بوده است. معیار انتخاب کودکان سلامت کامل جسمی و نداشتن عقب ماندگی ذهنی واضح و آشکار بود. نتایج بدست آمده نشان داد که صدک پنجاهم اندازه وزن پسران و دختران تا 4 و 6 ماهگی نسبت به منحنی استاندارد افزایش یافته و سپس بتدریج با افزایش سن تا 6 سالگی کاهش وزن نسبت به صدک پنجاهم منحنی استاندارد مشاهده می شود. که این کاهش وزن در سنین حدود 18 و 24 ماهگی به پنجمین صدک استاندارد نزدیک شده است. همچنین صدک پنجاهم اندازه قد کودکان از 9 ماهگی تا 6 سالگی نسبت به منحنی استاندارد کاهش یافته است و صدک پنجاهم اندازه دور سر کودکان از 18 ماهگی تا 6 سالگی به بعد بطور یکنواخت نسبت به منحنی استاندارد کاهش جزئی نشان می دهد.
    نتایج کلی بیانگر آن است که تا 6 -4 ماهگی شیر مادر به تنهایی برای تغذیه کودکان کافی است و تمام نیازهای تغذیه ای او را برآورده می سازد ولی عدم آگاهی مادران در مورد تهیه غذای کمکی و زمان شروع آن و همچنین الگوی نامناسب غذا در زمان از شیر گیری موجب کاهش رشد کودکان شده است.
    کلیدواژگان: رشد کودک روند، قد بدن، وزن بدن
  • احمد حیدری پهلویان، محمدعلی امیرزرگر، عبدالله فرهادی نسب، حسین محجوب صفحه 55
    به دلایل فرهنگی، اجتماعی و ناکارآمدی برنامه های پیشگیری موجود، اعتیاد (وابستگی به مواد) طی سالهای اخیر در ایران رو به افزایش نهاده است. از آنجا که عدم شناخت علمی ویژگی های شخصیتی معتادان ایرانی می تواند منجر به ناکارایی روش های پیشگیری گردد، این پژوهش با هدف بررسی مقایسه ای ویژگی های شخصیتی معتادان مراجعه کننده به مرکز خودمعرف سازمان بهزیستی با جمعیت عادی شهر همدان انجام گرفت.
    با استفاده از طرح پژوهش مورد شاهد و بصورت گذشته نگر تعداد 106 معتاد (گروه مورد) از نظر خصوصیات شخصیتی با 106 نفر جمعیت غیر معتاد (گروه گواه) که از نظر ویژگی های دموگرافیک از قبیل سن، جنس، تحصیلات، وضعیت تاهل و محل سکونت با یکدیگر همسان شده بودند مورد مقایسه قرار گرفتند. جهت تشخیص وابستگی به مواد از ملاکهای DSM-IV و برای ارزیابی ویژگی های شخصیتی از آزمون MMPI استفاده گردید. همچنین جهت سنجش فرضیه های پژوهش از روش های آماری ضریب همبستگی پیرسون، t تست و آزمون مجذورخی به فراخور سطح سنجش داده ها استفاده شد.
    افراد معتاد در مقایسه با جمعیت عادی در کلیه مقیاس های بالینی آزمون MMPI نمرات بالاتری داشته اند و این تفاوت ها از نظر آماری معنی دار بوده است. 8/78 درصد از گروه معتادان از نوعی آشفتگی روانی در رنج بوده اند، در حالی که رقم فوق برای جمعیت غیر معتاد 2/26 درصد بوده است. 3/41 درصد از معتادان مشکوک به اختلال شخصیت بوده اند، رقم فوق برای جمعیت عادی 8/5 درصد بوده است. پروفایل MMPI دردو گروه هم از نظر شکل کلی و هم از جهت برافراشتگی و فرورفتگی مقیاس ها با یکدیگر تفاوت آشکاری داشته اند. پروفایل کلی گروه غیر معتاد در هیچ کدام از مقیاس ها جنبه پاتولوژیک را نشان نداد. اما شکل کلی پروفایل شخصیتی معتادان نشان دهنده نابهنجاری شخصیتی بارز در اکثر مقیاسها بود. آشفتگی های روانشناختی در معتادانی که در سنین پایین تر اقدام به سوء مصرف مواد نموده بودند بیش از سایرین بوده است.
    بسیاری از معتادان به مواد مخدر از اختلالات و آشفتگی های روانی رنج می برند. اختلال شخصیت از بارزترین اختلالاتی است که این گروه به آن مبتلا هستند. یافته های این پژوهش ضرورت استفاده از خدمات روانپزشکی و روانشناسی را در پیشگیری از اعتیاد تایید می نماید.
    کلیدواژگان: اختلالات شخصیت، شخصیت، وابستگی به مواد
  • فرزانه منتظری فر، منصور کرجی بانی، محمدرضا قنبری، سید رضا موسوی گیلانی صفحه 63
    سوء تغذیه یکی از علل عمده شیوع بیماری ها و مرگ ومیر کودکان است. ازآنجائیکه شناسایی علل سوء تغذیه کودکان و کنترل وپیشگیری از ابتلاء به این بیماری و سایر بیماری ها بسیار حیاتی و ضروری است، این مطالعه با هدف تعیین عوامل موثر بر سوء تغذیه درکودکان زیر 5 سال شهر زاهدان در سال 1380 انجام گرفت.
    برای این منظور 1050 کودک مبتلا به سوء تغذیه مراجعه کننده به مراکز بهداشتی درمانی شهر طی یک مطالعه توصیفی، مقطعی بطور تصادفی انتخاب و پرسشنامه ای شامل مشخصات دموگرافیک مادر و کودک از طریق مصاحبه با مادر تکمیل گردید. سپس اطلاعات با نرم افزار کامپیوتریSPSS و با استفاده از روش های آمار توصیفی آنالیزشد.
    نتایج نشان داد که سوء تغذیه در دختران بیشتر از پسران (به ترتیب 1/60% در برابر 9/39%) و در سنین 24-6 ماهگی بیشتر از سایرسنین بوده است (4/55%).دراکثریت موارد فاصله تولد کودک با فرزند قبلی کمتر از 24 ماه (2/35%) و تعداد اعضاء خانواده نیز بیش از 5 نفر (47%) بود.در 3/54% کودکان سن شروع غذای کمکی پس از 6 ماهگی بوده است. همچنین اکثریت والدین (5/38% پدران و 0/52% مادران) بیسواد بوده و ازطرفی اگر چه (1/97%) مادران خانه دار بودند، اما در 9/51% موارد، مادران خانه دار بیسواد بوده اند. در 69% مادران اضافه وزن دوران بارداری کمتر از 7 کیلوگرم بوده است. از کل موارد مورد بررسی 4/58% از مادران جهت پیگیری در دوران بارداری به مراکز بهداشتی درمانی مراجعه نموده بودند اما دفعات مراجعه در 9/65% موارد کمتر از 4 بار بوده است.
    بنابراین باتوجه به نتایج فوق بنظر میرسد سوء تغذیه در کودکان مورد بررسی، بیشتر ناشی ازنحوه آماده سازی و استفاده نامناسب از انواع غذاهای کمکی، و چگونگی زمان شروع تغذیه تکمیلی، میزان تحصیلات مادر و رعایت تنظیم خانواده باشد، بنابراین آموزش به مادران برای ارتقاء هرچه بیشتر سطح آگاهی آنان، همچنین آموزش و تلاش بیشتر برای تغییرنگرش فرهنگی مردم منطقه در جهت تنظیم خانواده، رعایت فاصله گذاری بین تولدها، تبعیض قائل نشدن بین فرزندان دختر وپسر و تشویق خانواده ها به ارتقاء سطح تحصیلات دختران که مادران آینده جامعه هستند از مهمترین عوامل پیشگیری از بروز سوء تغذیه وبهبود هرچه بیشتر وضعیت تغذیه ای جامعه می باشد.
    کلیدواژگان: سوء تغذیه علت شناسی، سوء تغذیه کودکان
  • محمدحسین برادران فر، محمدرضا بشارتی، فاطمه گویینی صفحه 71
    پسودولنفوما یا هیپرپلازی واکنشی لنفوئید جزئی از طیف تومورهای لنفوئید اربیت بوده که به طور شایع در سنین 70-50 سالگی دیده می شود و در بین زنان اندکی شایعتر است.
    بیمار، مرد 59 ساله ای است که با شکایت انحراف چشم و دوبینی همراه با پروپتوز چشم چپ مراجعه کرده است، بیماری از حدود 5/1 سال قبل شروع شده و طی این مدت پیشرفت نموده و باعث اختلال در حرکت کره چشم بدون کاهش بینایی گردیده است.
    درCT scan اربیت توده ای با حدود مشخص در سمت مدیال مشاهده شد که دارایenhancement واضح بود. بیمار با روش ترانس نازال اندوسکوپی بدون برش پوستی اکسترنال جراحی شد و تمام توده با اندوسکوپ بیرون آورده شد. گزارش پاتولوژی پسودولنفوما بود که بیمار جهت ادامه درمان به بخش رادیوتراپی معرفی گردید و پس از رادیوتراپی بهبودی در اختلال حرکت و پروپتوزیس چشم چپ بوجود آمد.
    کلیدواژگان: پسودولنفوم، تومور خوش خیم اربیت، جراحی آندوسکوپیک