فهرست مطالب

معرفت فلسفی - سال هفتم شماره 1 (پیاپی 25، پاییز 1388)

فصلنامه معرفت فلسفی
سال هفتم شماره 1 (پیاپی 25، پاییز 1388)

  • 272 صفحه، بهای روی جلد: 6,000ريال
  • تاریخ انتشار: 1388/12/15
  • تعداد عناوین: 8
|
  • صفحه 7
  • مرتضی رضایی، عبدالرسول عبودیت صفحه 11
    ارسطو، مبدع نظریه ترکیب انضمامی اجسام از ماده و صورت، و همفکران وی ادعا می کنند: اجسام فراورده ترکیب دو جوهر جدا از هم می باشند. ایشان برای اثبات مدعای خویش، دو برهان «قوه و فعل» و «وصل و فصل» را به دست می دهند. اشراقیان، به رهبری شیخ اشراق، با اعتراف به وجود خاصیت بالقوگی در اجسام، منکر وجود جوهری جدا به نام «ماده» در ازای این خاصیت هستند و به تعبیری، ترکیب انضمامی ماده و صورت را نمی پذیرند. صدرالمتالهین نیز علاوه بر نفی ترکیب انضمامی، بر اساس حرکت اشتدادی در جوهر، دیدگاه منحصر به فردی را عرضه می کند که نظریه «ترکیب اتحادی ماده و صورت» نامیده می شود. وی گذشته از اثبات مدعای خود، به اشکالات وارد بر این نظریه نیز پاسخ می دهد.
    کلیدواژگان: ماده، صورت، ترکیب انضمامی، ترکیب اتحادی، صدرالمتالهین، شیخ اشراق
  • زهرا شریف، محسن جوادی صفحه 37
    با ظهور خواجه نصیرالدین طوسی، جریانی فلسفی شکل می گیرد که به میرداماد ختم می شود؛ این جریان به رغم بهره گیری از تحلیل های فلسفی مشایی، فراوان، تحت تاثیر فلسفه اشراق قرار داشته است. خواجه نصیر در زمینه مفاهیم فلسفی، به دیدگاه شیخ اشراق قائل است و این گونه مفاهیم را ذهنی محض می داند. اما برخی که سرآغاز آنان قوشچی است، این مفاهیم را ناظر به خارج پنداشته و حمل آنها را به ملاک جهات خارجی موضوع دانسته اند؛ برای مثال، دوانی (از پیشگامان این اعتقاد) معقول ثانی را چنان معنا کرده است که مستلزم خارجی نبودن مفاهیم فلسفی نیست. این در حالی است که میرداماد دریافته است که معقول ثانی به معنای عام را باید به دو دسته معقول ثانی «منطقی» و «فلسفی» تقسیم کرد: در دسته نخست، عروض و اتصاف ذهنی می باشد؛ ولی در دسته دوم، تنها عروض است که ذهنی می باشد. بدین ترتیب، اصطلاح «معقول ثانی» در این دوره به تدریج دستخوش تحول می گردد و سرانجام به دو گروه تقسیم می شود.
    کلیدواژگان: معقولات اولی، معقولات ثانیه، معقول ثانی فلسفی، عروض، اتصاف، خواجه نصیرالدین طوسی، میرداماد
  • محمد سربخشی، محمد فنایی اشکوری صفحه 81
    وحدت وجود را می توان مهم ترین گزاره اکثر مکاتب عرفانی دانست. البته مکاتب گوناگون عرفانی، در نوع جهان بینی و دستورالعمل های مربوط به سیر و سلوک، تفاوت هایی با یکدیگر دارند؛ اما ظاهرآ در این آموزه، اغلب با هم اختلاف اساسی ندارند. اما، توجیه منطقی و عقلانی این امر با مشکلات بزرگی روبه روست و کمتر مکتب فکری ای توانسته است از عهده تبیین آن برآید؛ بلکه گاهی برخی با صراحت گفته اند: اساسآ این امر توجیه عقلانی ندارد و امری غیرعقلانی است. در این مقاله، نخست به بررسی مکاتب مختلف عرفانی پرداخته، و تشابه آنها را در موضوع «وحدت وجود» و چند آموزه مهم و مرتبط با آن بررسی کرده ایم و سپس، کوشش ملاصدرا و استیس را در توجیه وحدت وجود به بحث گذاشته ایم.
    کلیدواژگان: تجربه عرفانی، وحدت وجود، عرفان اسلامی، تائوئیسم، عرفان هندی، عرفان مسیحی، تجلی، شناخت حق، وحدت کشف، وحدت حقیقت، وجود رابط
  • هادی موسوی، مهدی علی پور صفحه 131
    نظریه جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا بودن نفس، جزء نظریات بدیع صدرالمتالهین درباره ماهیت نفس است. این نظریه درصدد است اثبات کند که نفس در ابتدای پیدایش، موجودی جسمانی است؛ اما در طول زندگی، به واسطه حرکت جوهری، کمال می یابد و به موجودی روحانی تبدیل می شود. بسیاری از شارحان این نظریه به بررسی ابعاد گوناگون آن پرداخته اند. با وجود این، به نظر می رسد از تعیین دقیق معنای واژه «جسمانی» غفلت شده است؛ واژه ای که نقش محوری را در نظریه ملاصدرا ایفا می کند.
    دو تعریف عمده در مورد حقیقت معنای جسمانی به دست داده شده است: یکی «موجودی از سنخ جسم و یا همان جسم» و دیگری «موجودی شدیدالتعلق به جسم». مقاله حاضر به دنبال آن است که نشان دهد: مراد ملاصدرا از «جسمانی» معنای نخست آن واژه می باشد؛ یعنی نفس، در ابتدای حدوث، جسم است. شواهد و قراین موجود در آثار او همین مدعا را تایید و تثبیت می کنند.
    کلیدواژگان: حدوث نفس، حدوث جسمانی، روحانیه البقاء جسمانی، ملاصدرا
  • سید محمد منافیان، احمد علی اکبر مسگری صفحه 201
    در نظر بسیاری از متفکران، مسئله بنیادی مابعدالطبیعه پرسش از «هستی» است. اما شهرزوری به عنوان یک فیلسوف آشنا با سنت فلسفه سینوی و کانت فیلسوف آلمانی از جمله متفکرانی به شمار می روند که ضمن انتقاد از «هستی» به مثابه امر عینی و واقعی، ابتنای مابعدالطبیعه بر «هستی» را انکار می کنند. البته، شهرزوری در مرزهای مابعدالطبیعه سنتی باقی می ماند و کانت با انتقاد از مابعدالطبیعه سنتی نوعی مابعدالطبیعه معرفت شناختی را طرح می کند؛ اما میان انتقادهای آنان به «هستی»، قرابت و همسویی ویژه ای مشاهده می شود. در این نوشتار، با بررسی، تحلیل، و مقایسه اندیشه های این دو فیلسوف، به اشتراک ایشان در فضای عمومی حاکم بر مابعدالطبیعه شان اشاره خواهیم داشت. به نظر می رسد که چگونگی انتقاد و تحلیل این دو فیلسوف از هستی، بیان کننده نوعی نگاه منطقی به این مقوله است؛ نگاهی که راه را برای طرح و پذیرش اصالت ماهیت در سنت فلسفی هریک از آن دو هموار می کند.
    کلیدواژگان: مابعدالطبیعه، هستی، محمول منطقی، کانت، شهرزوری
  • اسدالله فلاحی صفحه 233
    در تحلیل شرطی های سالبه کلیه، میان ابن سینا و خواجه نصیر اختلافی وجود دارد: ابن سینا این شرطی ها را از باب «سلب لزوم» گرفته است و خواجه نصیر از باب «لزوم سلب». خواجه نصیر بر تفاوت میان سلب لزوم و لزوم سلب تاکید کرده و اولی را عام تر از دومی به شمار آورده است. این در حالی است که قطب رازی، با استناد به آثار ابن سینا، مدعی شده است که سلب لزوم و لزوم سلب، هرچند به لحاظ مفهوم یکی نیستند، اما هم ارز و متلازم اند؛ بنابراین، هیچ یک عام تر از دیگری نیست.
    در این مقاله، اولا، نشان داده ایم که در نزاع میان خواجه نصیر و قطب رازی، حق با خواجه نصیر است و سلب لزوم عام تر از لزوم سلب می باشد؛ ثانیآ، با فرمول بندی عبارات ابن سینا، نشان داده ایم که تحلیل وی ایراد صوری مهمی دارد؛ ثالثآ، نشان داده ایم که پاسخ های ابن سینا به آن ایراد، پذیرفتنی نیستند؛ رابعآ، به کمک تحلیل ابن سینا از موجبه کلیه، پاسخ دیگری برای ایراد موردنظر یافته، اما نشان داده ایم که این پاسخ نیز توان دفع ایراد را ندارد. در پایان، حل نهایی مسئله را، به عنوان مسئله ای باز، فراروی پژوهندگان قرار داده ایم.
    کلیدواژگان: سلب لزوم، لزوم سلب، سلب کلیه، شرطی متصل، لزومی، ابن سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، قطب الدین رازی
|
  • MurtaḌā ReḌā'I, Abd-Al-RasŪl UbŪdĪyat Page 11
    Aristotle as the inventor of the theory of the annexational synthesis of matter and form, and his followers claim that physical objects are the products of two separate substances. They argue for this theory by the arguments from "potentiality and actuality" and "connection and disconnection". On the other hand, Ishrāqis as the followers of Shaykh Ishrāq, deny the existence of matter as a separate substance, while admit the quality of potentiality in physical objects. Therefore, they do not acknowledge the annexational synthesis of matter and form. Sadr al-Mutaallihīn suggests a new approach, according to which he rejects annexational synthesis, but proposes "unitary synthesis of matter and form" on the basis of his theory of "intensifying motion in substance".
  • Zahrā SharĪf, Mohsen Javādi Page 37
    Khādjeh Naṣīr Ṭūsi began a philosophical movement that ended with Mīr Dāmād. They were influenced by the Ishrāqi school, while benefited a lot from Peripatetic analyses. Regarding philosophical concepts, Khādjeh Naṣīr follows Shaykh Ishrāq in considering them as merely subjective concepts, but some others, beginning from Qūshji, regarded them as directed toward the objective world. Davāni defined secondary intelligibles in a way that does not imply the non-objectivity of philosophical concepts. Mīr Dāmād, on the other hand, realized that secondary intelligibles should be divided into logical and philosophical concepts. The first category is distinguished by its subjectivity in both qualification and occurrence, while the latter subjective only with regard to its occurrence.
  • MuḤammad Sarbakhshi, MuḤammad Fanā'I Eshkevari Page 81
    Pantheism or the oneness of existence can be considered the most important proposition in most mystical schools. Different mystical schools diverge in their worldview as well as their instructions for spiritual journey, but it seems that most of them converge on this issue. However, logical and rational justification of this teaching has met serious challenges which could not be overcome but by only a few schools.The author in this article studies several mystical schools, surveying the issue of pantheism and related subjects, and discusses Mullā Ṣadrā and Stace's efforts in justifying the idea.
  • Hādi MŪ Savi, Mahdi AlipŪ R. Page 131
    The theory of "physical origination and psychic survival of Nafs" is an innovation of Ṣadr al-Mutaallihīn. It tries to establish the idea that human soul is a corporeal entity at the beginning and, as a result of substantial motion, transmutes into a psychic entity. Many interpreters of his ideas have dealt with different aspects of this theory, but it seems that the accurate meaning of "physicality" is ignored; the pivotal term in Mullā Ṣadrā's theory.There are two major definitions for physicality, one is "a kind of corpus" and the other is "an entity with serious dependence on physical body". The author in this article tries to show that Mullā Ṣadrā meant the first meaning. He brings evidences form his writings to argue for his suggestion.
  • Sayed MuḤammad Manafiyān, AḤmad Ali-Akbar Mesgari Page 201
    "Existence" is the fundamental problem of metaphysics in the eyes of most philosophers. But Shahrezūri, from the Sīnavi School of Islamic philosophy, and Kant, the German philosopher, are among scholars who deny the idea of metaphysics being based on the concept of existence. Shahrezūri remains within the borders of traditional metaphysics, while Kant criticizes that type of metaphysics and suggests epistemological metaphysics instead. Despite this divergence, there seems proximity between their criticisms of existence.The author in this article discusses, analyzes, and compares the ideas of the two philosophers in order to reveal their common grounds within the general sphere of their systems of philosophy. He suggests that their approaches reveal a logical perspective in dealing with this issue, which paves the way for the principality of quiddity.
  • Asad-Allah FallāḤi Page 233
    There is a disagreement between Ibn Sina and Khādjeh Nasir in analyzing universally negative conditionals. Ibn Sina considers them as "negation of necessity", while the latter thinks of them in terms of "necessity of negation". Khādjeh Nasīr emphasizes the difference between the two positions, and deems the former more general than the other one, but Quṭb Rāzi claims that, according to Ibn Sina's works, they are equal, despite their difference in meaning. The author in this article tries to show first, in the discussion between Khādjeh and Rāzi, Khādjeh Nasīr is right; second, by reformulating Ibn Sina's arguments, one can realize an important formal flaw in his analysis; third, Ibn Sina's answers to this flaw are not acceptable; forth, one may find another answer to this problem by the help of Ibn Sina's analysis, but it also falls short of resolving the issue. Therefore, the question remains open for further endeavors.
  • Page 4