فهرست مطالب

متافیزیک - سال یکم شماره 2 (پیاپی 4، پاییز و زمستان 1388)

نشریه متافیزیک
سال یکم شماره 2 (پیاپی 4، پاییز و زمستان 1388)

  • تاریخ انتشار: 1388/10/11
  • تعداد عناوین: 7
|
  • رضا اکبریان، طیبه کرمی صفحه 1
    مجرد دارای اقسامی است. عقل و نفس دو قسم مشهور مجردات هستند. در فلسفه افلوطین احد، و موجود مستقل و مطلق در فلسفه ملاصدرا، نیز مجردند. علاوه بر این سه قسم، نوعی دیگر از مجرد به نام مجرد مثالی در فلسفه اسلامی مطرح است. مجردات در دیدگاه افلوطین و ملاصدرا ویژگی هایی متمایز از مادیات دارند. در مجردات احکامی مثل وجود، وحدت، علیت و علم غلبه دارد و عوارض مادی مانند ماده، حرکت، زمان و مکان از آنها سلب می شود. البته، هر یک از این احکام مختصات ویژه ای در هر یک از مراتب تجرد و در دو نظام افلوطین و ملاصدرا دارند. ملاصدرا با رفع تقابل میان مجرد و مادی گامی در تسهیل ارتباط مجرد و مادی برداشته است، در حالی که افلوطین با طرح انفعال ناپذیری نفس در ترسیم این ارتباط دچار مشکل شده است.
    کلیدواژگان: مجرد، مادی، عقل، نفس، ملاصدرا، افلوطین
  • فرشته نباتی صفحه 25
    انتقادهای فراوانی به نظام قیاسهای موجه ارسطو وارد شده است. برخی از منطقیون تلاش کرده اند تا صورتبندی مناسب و رضایت بخشی از کل این نظام ارائه دهند، ولی هیچ یک از این کوششها قرین توفیق نبوده است. به همین دلیل، منطق- دانانی در صدد برآمدند تا تنها در مورد بخشهایی از این نظام که بیشتر مورد مناقشه بوده، تبیین مناسبی ارائه دهند. مناقشه انگیزترین بخش این نظام که به مساله «دو باربارا» مشهور است، در مورد این ادعای ارسطو است که ضرب هایی دارای کبرای ضروری و صغرای مطلقه نتیجه ضروری می دهند، در حالی که ضرب های دارای کبرای مطلقه و صغرای ضروری نتیجه ضروری نمی دهند. برخی از منطق دانان این نظر ارسطو را پذیرفته اند، برخی هر دو نوع ضرب را دارای نتیجه ضروری دانسته اند و برخی نیز نتیجه هر دو نوع ضرب را مطلقه اعلام و هر یک برای نظر خود دلایلی ارائه کرده اند. رشر در حمایت از نظر ارسطو موفق است و علاوه بر تبیین این مساله، سازگاری آن را با دیگر نظرات ارسطو نشان می دهد.
    کلیدواژگان: قیاس موجه، ضرورت، امکان، وجه شئ، وجه گزاره، مساله دو باربارا
  • موسی اکرمی، محسن محمودی صفحه 43
    ریچارد رورتی، فیلسوف مابعدالطبیعه ستیز نوعمل گرای آمریکا، طی سه دهه در آثار گوناگون خود فلسفه سنتی، از افلاطون تا کانت، را مورد انتقاد قرارداده است. به باور وی، تاریخ فلسفه بیانگر این است که هیچ گونه پاسخ نهایی به پرسش های سنتی در مورد «شناخت»، «حقیقت/ صدق»، و «بازنمود»، وجود ندارد؛ در نتیجه به جای حل کردن این پرسشها باید آنها را منحل کرد. وی شناخت را باور صادق موجه تعریف می کند، اما نظریه صدق او عمل گرایانه است و توجیه را حاصل گفت وگو؛ یعنی فعالیت اجتماعی، اجماع گروهی و نوعی همبستگی اجتماعی می داند. رورتی همچنین به اولویت دموکراسی در برابر فلسفه باور دارد، و با مبنا بودن فلسفه برای دیگر بخشهای فرهنگ مخالف است. آرای فلسفی رورتی علی رغم برخورداری از نکاتی سودمند، چه در محور سلبی نقد جزمهای مابعدالطبیعه سنتی و چه در محور ایجابی تاکید بر پاره ای از دستاوردهای فکری پسامدرن (همچون تاکید برآزادی، دموکراسی، کثرت گرایی، تواضع فلسفی، و دوری از نخوت علمی) با مشکلاتی مواجه است. نگارندگان در این مقاله به نقد مهمترین برنهادهای چالش برانگیز او می پردازند: 1- نادیده گرفتن ویژگی حکایتگری و اشاره ای زبان؛ 2- خلط میان تاویل و واقعیت؛ 3- مخدوش کردن مرز میان عینیت و ذهنیت؛ 4- تداخل امر عمومی و خصوصی؛ و 5- بی توجهی به نیازمندی علم، فرهنگ، فن شناسی و بویژه دموکراسی به فلسفه.
    کلیدواژگان: مابعدالطبیعه، نوعمل گرایی، شناخت، صدق، حقیقت، بازنمود، دموکراسی
  • فروغ سادات رحیم پور، سوده یاوری صفحه 65
    مقاله حاضر، شهود به طور عام، و رؤیت حضرت حق به طور خاص را از دیدگاه علامه محمدحسین طباطبایی و محیی الدین عربی که در حقیقت نماینده دو مکتب فکری حکمت متعالیه و عرفان هستند مقایسه می کند. موضوعهای مورد بررسی در این نوشتار، توجه به قلب به عنوان محل دریافت شهود، عوامل افزایش قابلیت دریافت تجلیات توسط قلب، خطا در علم شهودی و معیار تشخیص این خطا و شهود خداوند است. با نگاهی به تعریف این دو متفکر از شهود، به نظر می رسد این تعاریف، در یک راستا و در واقع مکمل یکدیگرند. در طرح مساله شهود نیز شباهت هایی بین آنان وجود دارد؛ مثلا از دیدگاه هر دو متفکر، قلب، محل دریافت شهود است و عارف می تواند به کمک برخی مراقبات، قابلیت قلب را برای دریافت تجلیات افزایش دهد. از طرفی، آن دو علم شهودی، خطا پذیر است؛ خطایی که به دلیل غیر الهی بودن وحی یا الهام و یا تفسیر و برداشت نادرست از مشاهدات رخ می دهد. اما تفاوت های مهمی نیز در شیوه تفکر ابن عربی و علامه طباطبایی وجود دارد که به نظر می رسد مهمترین آنها تفاوت جایگاه «عقل» نزد آنان است؛ چنانکه علامه برخلاف ابن عربی برای عقل، به عنوان وسیله شناخت، اهمیت ویژه ای قایل است و آن را یکی از معیارهای تشخیص صحت علم شهودی می داند.
    کلیدواژگان: علامه طباطبایی، ابن عربی، رؤیت، مشاهده، قلب، عقل
  • مهدی زمانی صفحه 87
    جان رالز، فیلسوف معاصر آمریکایی، عنوان «اعتبارگرایی» را برای دیدگاه خود در فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست برگزیده است. اساس دیدگاه او همان نظریه قرارداد اجتماعی است که پیش از وی توسط لاک و کانت مطرح شده است. او این دیدگاه را با شرط انصاف و بی طرفی تکمیل می کند که با جهل نسبت به موقعیت خود (پرده جهل) در وضعیت نخستین مشخص می گردد. دیدگاه رالز در این زمینه با توجه به مخالفت با شهودگرایی و سودگرایی، نوعی نظریه غیر واقع گرا خواهد بود که به جدایی میان علم و اخلاق معتقد است و عینیت گزاره های اخلاقی را به معقول بودن آنها تعریف نموده، صحت آنها را به اعتبار آن ها بر اساس رویه ای بی طرفانه و مناسب معرفی می کند. نظریه ادراکات اعتباری که توسط علامه طباطبایی مطرح شده است، موافقت ها، مخالفت ها و برداشت های مختلفی را در پی داشته، اما به عقیده بسیاری، دیدگاهی بدیع و اثر بخش در فلسفه اسلامی است. مطابق با این نظریه بسیاری از علوم و تصدیقات و از جمله مفاهیم حسن و قبح و عدالت، اعتباری هستند. هدف این مقاله، آن است که ضمن گزارش بعضی از ابعاد این دو نظریه، به تحلیل و مقایسه ای میان آن ها دست زند و بعضی نتایج مشابه و متفاوت آن را در مقوله های غیر واقع گرایی، عینیت، ملاک توجیه و جدایی علم واخلاق بررسی کند.
    کلیدواژگان: اعتبارگرایی، جان رالز، ادراکات اعتباری، علامه طباطبایی، حسن و قبح، عدالت
  • حسن فتح زاده صفحه 101
    هوسرل حداقل در دوره سوم حیات فکری خود متقاعد شده بود که سوژه در مرکز فلسفه قرار گرفته است و فلسفه چیزی نیست جز شناخت اگو. همین شاخصه دکارتی، هوسرل را به یکی از سرآمدان اندیشه مدرن بدل می سازد. اما در دوره معاصر، این اگوی مرکزی و همراه با آن اندیشه مدرن توسط پساساختارگرایان همواره به چالش کشیده شده، و در این میان بحث های لکان به خاطر تمرکز بر روان کاوی و نیز تقدم زمانی آن بر دیگر نوشته های پساساختارگرایانه حایز اهمیت است؛ افزون بر این که جدال هوسرلی لکانی را می توان نماینده ای از جدال فراگیرتر بین مدرنیسم و پست مدرنیسم دانست. در این مقاله، ابتدا به ایده مرکزی لکان در نفی و انحلال سوژه دکارتی می پردازیم و سپس با توضیح نظریات هوسرل، خواهیم دید که وی چه راه برون رفتی در مقابل قواعد بازی روان کاوی لکان ارایه می دهد. هوسرل با تقلیل پدیده شناختی رویکرد طبیعی نهفته در بطن علوم طبیعی (ازجمله روان کاوی) پدیده شناسی را در بعدی متمایز و در جایگاهی برتر نسبت به این علوم قرار می دهد. بار این دفاعیه را فرایند برکشیدن اگوی تجربی به اگوی استعلایی به دوش می کشد
  • مرضیه پیراوی ونک صفحه 113
    خیال و مرگ دو ساحت پر رمز و راز حقیقت اند که واسط (برزخ) میان حس و عقل، دنیا وعقبی واقع شده اند. مراد از خیال، صورتهای خیالی، قوه خیال و همچنین عالم خیال است. انسان در نشئه دنیا به مدد قوه متخیله قادر است تا حقایق و معانی متعالی (امور خفیه) را در کسوت صور خیالی مناسب برای خود متصور نماید؛ به شرط آنکه خیال خود را به مبادی عالی هستی مرتبط سازد، نه آنکه در بند حس مشترک محبوس گرداند. مرگ نیز - که برزخی میان دنیا و عقبی است - با کنار زدن پرده حواس، رؤیت حقایق مثالی را برای انسان ممکن می سازد. وفور تنعمات بهشتی بنا بر اراده بهشتیان در عالم مثال (برزخ) که عرصه تروح اجسام و تجسد ارواح است، به مدد خیال متحقق می گردد. ساحت مرگ، متجسم شدن اعمال و کردار آدمی، فشار قبر، حضور فرشتگان مامور مرگ و... همگی بر اساس مثالی بودن خیال معنا می یابند. مرگ و خیال، کنده شدن از مرتبه رقیقه (محسوس) و ورود به مرتبه تجرد برزخی است. مرگ و خیال نشان دهنده استعلا و فراروی هستی انسان از مرتبه نازله به مرتبه ای بالاتر است. بر همین اساس، انسان در مقام خیال و مرگ به نحوی از گشودگی (آزادی) و انکشاف دست خواهد یافت که هرگز در مرتبه حس به آن دست نیافته است. هنر که جولانگاه خیال است، مرگی است که رو به سوی جمال الهی دارد. صدرا در جلد هفتم اسفار اربعه، عشق عفیف صاحبان صنایع لطیفه (ظرفا) را سببی می داند در نیل آنها به ذهنی صاف و روانی رحیم و نگاهی ظریف که موجب ظهور جمالی می شود که تجلی جمال حق است. در واقع، صور خیالی هنرمند، واسطه ای برای تعالی به اسم الله می گردد. به همین جهت، هنر به معنای اصیل کلمه، مرگ است؛ مرگ هر آنچه غیر خداست و مظهریت جمال حق.
    کلیدواژگان: خیال، مثال، برزخ، قوس نزول، قوس صعود، مرگ، هنر
|
  • R. Akbarian, T. Karami Page 1
    Incorporeal being consists of immaterial things such as intellect and soul. Also The One, in Plotinu's philosophy, and Independent and Rich Existence (Necessary Being), in Mullā Sadrā's philosophy, are incorporeal and immaterial. Moreover there is another kind of immaterial being in Islamic philosophy, which is called ideal incorporeal. Incorporeal things are distinct from material things in some attributes: existence, unity, knowledge and causality prevail in incorporeal things and matter, movement, time and space are negated in them. Plotinus and Mullā Sadrā have different ideas about these attributes. The significant point in Mullā Sadrā's point of view is the negation of material and immaterial opposition and facilitating the relation between material and immaterial things. Plotinus is in trouble with this relation because he assumed soul completely unaffected.
  • Fereshte Nabati Page 25
    There are many criticisms about Aristotelian modal syllogism. Some logicians tried to provide adequate formulation of his total system but they were not successful. Therefore some logicians decided to account for those parts of the system which had been more controversial. The most controversial of the system is the "two barbaras" problem. The problem is about Aristotle's claim that moods with necessary major premise and assertoric minor premise have necessary conclusion while moods with assertoric major premise and necessary minor premise do not have necessary conclusion. Some logicians accept this, some believe that both of them have necessary conclusion, and some believe that both of them have assertoric conclusion. Rescher defended Aristotle's idea rather successfully. Moreover he thereby showed the consistency of this account with other parts of Aristotle's logic.
  • M. Akrami, M. Mahmudi Page 43
    Richard Rorty is a neo-Pragmatist philosopher. For three decades, he has attacked the traditional philosophy (from Plato to Kant) as well as any other epistemology searching for truth or claiming to mirror the nature in his philosophical works. Rorty holds that, according to the history of philosophy in his reading, there is no final answer to the traditional questions concerning knowledge, truth, and representation. These questions, therefore, should be dissolved and denied. He maintains that knowledge is justified belief, justification, however, being not the consequence of some correspondence between the theory or the statement, but the consequence of conversation, social practice, group consensus, and social solidarity. Rorty also thinks that democracy has priority on philosophy, disagreeing with the thesis that philosophy is the foundation of the rest of culture. Despite of usefulness of some elements and implications of Rorty’s metaphilosophy (such as his emphasis on freedom, democracy, and pluralism as well as his insisting on philosophical humility and avoiding scientific pride), it is faced with several problems, including 1) ignoring the referential and realist features of language, 2) confusing interpretation and reality, 3) eliminating the border between objectivity and subjectivity, 4) interfering of public and private life, and 5) ignoring the need of science, culture, technology and, in particular, politics, in philosophy. The authors try to show and analyze some elements of these problems.
  • F. Rahimpur, S. Yavari Page 65
    This paper compares vision, in general, and seeing God, in particular from two view points: Allame M.H.Tabatabai’s and M.Arabi’s, who are representatives of two school of Hikmat Mutaalie and Gnosticism. Subjects such as: heart as the place of receiving vision, the factors for incerasing heart’s receiving capability of the inspirations, error in visionary knowledge, criteria for finding these errors and seeing God are investigated in this paper. A quick look at these two scholars’ definition of “vision” makes one think that these two views are complementary and point to the same direction. Also there are similarities in their approach to the subject of vision. For example, both agreed that the heart is the place to receive the vision and Aref can increase his heart’s receiving ability by some self-watching exercises. They both believe that it is possible for visionary knowledge to be erroneous for the probability of non-divine sources of revelations or inspirations and wrong interpretations of observations. However, there are important differences between the thinking methods of Allameh and Ibn Arabi, the most crucial of which is the different position of rational mind in their views. As for Allameh, unlike Ibn Arabi, it has a special importance as a cognitive tool and he refers to it as a criterion for the validity of visionary knowledge
  • M. Zamani Page 87
    John Rawls, American contemporary philosopher, has chosen the title of constructivism for his views on philosophy of ethics and politics. The base of his veiws is the same as the theory of social contract which has been discussed before by John Locke and Imanuel Kant. Rawls completes this view by the condition of impartiality and fairness, which is distinguished by ignorance about the position of self (the veil of ignorance) in primary situation. Rawls criticises intutionism and utilitarianism and holds an antirealistic approach towards ethics. The theory that has been delivered by Allame Tabatabee (the constructional perception) caused agreements and disagreements, but his idea seems to be new and effective in Islamic philosophy. Based on this idea many conceptions are constructive including goodness, badness and justice. The aim of this paper is to analyse and give a comparison between these ideas and studies similarities and differences with regard to topics such as antirealism, objectivity, criteria of justification and separation of science and ethics.
  • H. Fathzadeh Page 101
    Husserl - at least in his third intellectual career - was convinced that subject is placed at the heart of philosophy and philosophy is nothing but egology. This Cartesian character makes Husserl one of the greatest figures of modern thought. But in contemporary period, this central ego and, accompanied with that, the modern thought have been challenged by poststructuralists. Because of their focus on psychoanalysis and their priority to other poststructuralist writings, Lacan's argumeats are significant. In this article, at first, we proceed with the Lacan's central idea against the Cartesian subject, and then by explaining Husserl's thoughts we will see what his defence is. Husserl, by phenomenological reduction of natural attitude inherent in natural sciences (among them psychoanalysis), places phenomenology in a different dimension and prefers it to other sciences. The process of raising empirical ego to transcendental ego supports such defence.
  • M. Piravivanak Page 113
    Imagination and death are two mysterious areas of the truth that serve as a buffer zone between sense and reason, world and afterworld. By imagination, we mean imaginary forms, the world of imagination and faculty of imagination. With faculty of imagination, man in the world is able to imagine the transcendental truths and meaning in guise of appropriate imaginary forms, given that imagination relates itself to higher foundation of Being, not to the common sense. Death, which is a buffer zone between the world and afterworld, enables man to observe ideal truths. Abundance of paradise graces is realized through imagination according to the will of paradise people in the ideal world which is the field of spiritualization of bodies and corporealization of spirits. Death and imagination are transcendence from the sensual and entering the abstraction of limbo, from a lower to a higher stage. Then, man reaches an openness in the realm of death and imagination which can never be grasped in sensual stage. Art, the field of imagination, is a death toward divine Beauty. Sadra, in the 7th volume of Asfar Arbae, believes that chaste love of artists helps them gain a clear mind, compassionate spirit and fine view that develop a beauty which is manifestation of divine Beauty. In fact, the artist’s imaginary forms are medium of transcendence to the name of Allah. Then, art, in its original sense, is the death of whatever than God and the manifestation of God’s beauty.