فهرست مطالب

نشریه شناخت
سال سوم شماره 1 (پیاپی 62، بهار و تابستان 1389)

  • بهای روی جلد: 15,000ريال
  • تاریخ انتشار: 1389/05/19
  • تعداد عناوین: 7
|
  • محمد سعید حنایی کاشانی صفحه 7
    فلسفه جز کلمه چیزی برای بیان مفاهیم خود در دست ندارد. هرگونه آسانگیری و بی دقتی و بی اعتنایی به تفاوتها و تمایزهای مفهومی کلمات به آشفتگی و پریشانی در فهم اندیشه ها می انجامد. از همین رو، در فلسفه، زبان و اصطلاحات و دقت در انتخاب کلمات برای بیان مفاهیم اهمیتی اساسی دارد. نقل و نقد نمونه ای از این پریشانی و آشفتگی در کار ترجمه و نیز در کار تفسیر و تاویل نخستین مقصود این مقاله است. «عقل» و «خرد» دو معادلی است که داریوش آشوری در ترجمه ممتاز و پرخواننده خود از چنین گفت زرتشت به ترتیب برای دو واژه آلمانی “Vernunft” (انگلیسی: “reason”) و “Weisheit” (انگلیسی: “wisdom”) به کار برده است. این دو معادل گرچه فی نفسه برای هریک از این دو اصطلاح درست است، از آنجا که مترجم در ترجمه خود گاهی این دو را به جای یکدیگر به کار برده است، به واسطه ترادفی که این دو واژه در زبان فارسی دارند، کلمه “Vernunft” نیز گاهی به «خرد» (“Weisheit”) ترجمه شده است و در نتیجه، با از میان رفتن تمایز مفهومی میان «عقل» و «خرد»، سوء تفاهمی بنیادی در فهم اندیشه نیچه پدید آمده است. اما کار به همین جا پایان نمی یابد. در موارد دیگری، علاوه بر «خرد»، معادلهایی دیگر برای “Weisheit” در فارسی اختیار شده است: «فرزانگی»، «حکمت»، «خردمندی». برای کلمه آلمانی “Klug” نیز گاهی از معادل «فرزانه» استفاده شده است، و گاهی از معادل «زیرک» و... این ترجمه های گوناگون برای کلمه ای واحد در متن آلمانی، و نیز ترجمه های انگلیسی، به فهم این «مفهوم» سخت آسیب رسانده است. از همین رو، برای کسی که بخواهد بر اساس این ترجمه فارسی به پژوهشی مفهومی در آثار نیچه دست یازد، آشفتگی بسیار در متن موجود است. بنابراین، اصل رجوع به متن اصلی و مطالعه انتقادی در اینجا باز ضرورت خود را نشان می دهد. خانم نوشین شاهنده، نویسنده زن در تفکر نیچه (قصیده سرا - روشنگران، 1382؛ پایان نامه کارشناسی ارشد 1381)، با استفاده غیرانتقادی از ترجمه آشوری و بی توجهی به منبع اصلی، و همچنین نداشتن روش شناسی از پیش اندیشیده و معیار برای مطالعه متن و تاویل و تفسیر آن، در فصلی از کتاب خود، در شرح تشبیه «خرد» به «زن» در فلسفه نیچه، مرتکب اشتباهی بزرگ در داوری درباره معنا و اهمیت و ارتباط این دو مفهوم در اندیشه او شده است. روشن کردن رابطه «عقل» و «خرد» و مقصود نیچه از تشبیه «خرد» به «زن» دومین مقصود این مقاله است. من، در این پژوهش، با پیروی از سنت علمای مسیحی کتاب مقدس از دو قاعده «نقد فروتر» و «نقد برتر» در بازیابی «متن اصلی» و نیز «فهم متن» و «تاویل و تفسیر» آن ‍پیروی می کنم.
    کلیدواژگان: عقل، خرد، خردمندی، فرزانگی، حکمت، فلسفه، نیچه، چنین گفت زرتشت، زن، ترجمه، نقد فروتر، تقد برتر، هرمنوتیک
  • مهدی خبازی کناری صفحه 41
    نقد عمده ی دریدا بر اندیشه ی غربی به طور عام و بر رویکرد ساختارگرایی به طور خاص این است که از یک طرف مفاهیم دوگانه را کانون تحلیل های خود قرار می دهند و از طرف دیگر یکی از این طرف ها را بر دیگری استیلا می بخشند. دراین جهت این مقاله دو هدف اصلی را دنبال می کند: 1- دریدا بر آن است بسان یک پدیده شناس با طرح مفهوم «رد» به پیش از این مفاهیم دوگانه عزیمت کند. 2- مفهوم «رد» ریشه در مفهوم Khora افلاطون، «امر پیش- همزمان» هوسرل، بازی سوسور، «چهره» لویناس و ابزار و پدیده ی هایدگر دارد.
    کلیدواژگان: دریدا، رد، Khora، امر پیش، همزمان، بازی، ابزار
  • میثم سفیدخوش صفحه 83
    پدیدارشناسی برای هگل، ایده ای است که در کتاب پدیدارشناسی روح تعین یافته است. اهمیت این نکته در آن است که وارون برخی ارزیابی ها که کل فلسفه ی هگل را نوعی ارزیابی پدیدارشناسانه به معنای هگلی آن تلقی می کنند، ما باید از پدیدارشناسی، ایده ی مشخصی را مراد کنیم که دارای مسئله، کارکرد و جایگاه مشخص در دستگاه فکری اوست. ولی بنا به دلایلی که باید در این مقاله بررسی شوند، درباره ی سرشت این ایده و کلان مسئله و برنامه ی آن میان شارحان برجسته ی هگل اختلافات مهمی پدید آمده که نمونه ی آن در تاریخ فلسفه کمتر پیش آمده است. مسئله ی این مقاله در همین راستا شکل می گیرد. این مقاله ابتدا دلایل اصلی پیدایش اختلاف را بررسی می کند و سپس می کوشد طرح مشخصی بیابد که تفسیرهای متنوع پدیدارشناسی هگلی به یاری آن دسته-بندی شوند؛ و در پایان با ارزیابی نقدی کلیت روی کرد شارحان پدیدارشناسی، تلاش می کند تا ضرورت عرضه ی راه کاری برای یافتن نوعی «جمع تفسیری» در فهم این ایده ی مهم هگلی را نشان دهد.
    کلیدواژگان: پدیدارشناسی هگلی، رهیافت هستی شناسانه، رهیافت شناخت شناسانه، روی کرد اجتماعی، اخلاقی، سیاسی، تقلیل تفسیری
  • بیژن عبدالکریمی صفحه 107
    این مقاله در صدد است، با نگاهی به آثار دوره جوانی سید احمد فردید، خطوطی از سیمای شخصیت و اندیشه های مرحله بعدی حیات فکری و نظری او در اختیار قرار دهد تا از این طریق زمینه قضاوت های علمی تر و منصفانه تری درباره مراحل بعدی شخصیت و تفکر او فراهم آید. همچنین، نگارنده این مقاله معتقد است بررسی آثار فردید جوان می تواند ما را در فهم قصه هایدگر در ایران و برخورداری از تصویر روشن تری از این قصه یاری دهد. به بیانی روشن تر، برخلاف کسانی که تفسیر دینی و معنوی از هایدگر و فهم اندیشه های این متفکر آلمانی در افق حکمت ایرانی اسلامی را نوعی تفسیر من عندی و گزافی فردید تلقی کرده، این نحوه تفسیر را به نوعی تلاش در صدد تئولوژیک کردن و شرقی ساختن اندیشه های این متفکر غربی می دانند و حمله به فردید را دستاویزی برای مخالفت با هر گونه تفسیر دینی و معنوی از هایدگر قرار می-دهند، این مقاله، به واسطه بررسی آثار فردید جوان، خواهان طرح این پرسش است که آیا براستی می توان فردید را نخستین مفسر هایدگر در افق حکمت ایرانی اسلامی تلقی کرد، یا آنکه مسئولیت یک چنین تفسیری را باید بر عهده شخصیت دیگری، یعنی هانری کربن دانست. پاسخ به این پرسش، تاثیر بسزایی در مساله ارزش و اعتبار تفسیر دینی و معنوی از هایدگر در افق حکمت ایرانی اسلامی خواهد داشت.
    کلیدواژگان: فردید، فردید جوان، برگسون، هایدگر، هانری کربن، حکمت ایرانی، اسلامی
  • محمدعلی عبداللهی، فاطمه بخشی صفحه 135
    چگونه می توان اوصاف بشری را بر موجودی یکسره متمایز یعنی خداوند بار کرد؟ شاید این پرسش، مهمترین پرسشی است که فیلسوفان دین در بحث کاربرد زبان در دین طرح کرده اند. استفاده از زبان بشری برای توصیف خداوند چگونه ممکن است؟
    پاسخ سلبی به این پرسش، سر از تعطیل معرفت الهی در می آورد و پاسخ ایجابی، به تشبیه و انسان وار پنداشتن خداوند منتهی می شود. در مقام حل مسئله، فیلسوفان راه حل های متعدد و متکثری طرح کرده اند. بعضی مانند توماس آکویینی قائل به تشابه و بعضی مانند پل تیلیش قائل به نمادگرایی شده اند، بعضی اساسا زبان دین را غیرشناختاری و بعضی دیگر بی معنا تلقی کرده اند. از این میان، آلستون نظرگاهی یکسره متمایز عرضه کرده است. بنابر نظر او می توان از زبان بشری برای توصیف خداوند استفاده کرد، چنین زبانی علاوه بر این که معنادار است به نحو حقیقی نیز به کار می رود. آلستون در توضیح مقصود خود، به نظریه کارکردگرایی متوسل می شود. براساس این نظریه، می توان ویژگی های امکانی و جسمانی مفاهیم و اوصاف متعارف انسانی را کنار نهاده و هسته اصلی معنا را براساس کارکرد مشترک این اوصاف در خدا و انسان، به خدا نیز نسبت داد و از این رو، به نحو معنادار و حقیقی درباره خدا سخن گفت.
    کلیدواژگان: معناداری، معنای حقیقی، اوصاف و محمول های الهی، اوصاف مشترک، کارکردگرایی
  • زهرا قاسمی، محمد سعیدی مهر صفحه 157
    مبناگرایی یکی از نظریه های مطرح درباب ساختار معرفت و توجیه است. این نظریه همانند سایر نظریه های موجود در این زمینه، با انتقادات فراوانی روبرو شده است. برخی از این انتقادات به طور کلی ساختار مبناگرایانه ی توجیه را مورد تردید قرار می دهند و سعی در رد باورهای پایه یا اثبات ساختاری متقارن در باورهای موجه دارند. برخی دیگر از آنها، تنها چند تقریر از این نظریه را به نقد می کشند و اموری مانند توجیه غیرباوری باورهای پایه، خطاناپذیری آنها یا استنتاج باورهای پایه از باورهای پدیداری را انکار می کنند. به منظور تقریر این انتقادات و پاسخگویی بدانها، تحقیق حاضر در سه بخش اصلی تدوین گشته است. بخش نخست به بررسی انتقادات وارد بر وجود باورهایی که به صورت غیراستنتاجی موجه هستند، می پردازد. در بخش دوم سعی شده تا انتقادات مطرح در زمینه توجیه غیرباوری باورهای پایه تقریر گردد و بخش سوم به صورت خاص به انتقادات وارد بر مبناگرایی سنتی می پردازد. به نظر می رسد با وجود انتقادات فراوان، این نظریه همچنان معقول ترین نظریه درباب ساختار توجیه است
    کلیدواژگان: مبناگرایی، مبناگرایی سنتی، درون گرایی، باورپایه، توجیه غیراستنتاجی، توجیه غیرباوری
  • اصغر واعظی، فائزه فاضلی صفحه 189
    گادامر فهم را عملی دیالکتیکی می داند که از در آمیختگی افق مفسر و افق متن پدید می آید. این فهم دیالکتیکی، بر خلاف نگرش روشنگری، غیرروشمند وپیش بینی ناپذیر است. به این سبب، گادامر فهم را یک رخداد یا واقعه می خواند. بر طبق این نگرش، فهم دیگر انکشاف منفعلانه یک ابژه بر سوژه نیست، بلکه عبارت است از تفاهم یک سوژه با سوژه دیگر در فراشد گفت و گو. بدین ترتیب حقیقت چیزی نیست که از قبل وجود داشته باشد و سوژه صرفا آن را کشف می کند؛ حقیقت در گفت و گو و با گفت و گو پدید می آید. ساختار گفت و گو مبتنی بر پرسش و پاسخ است. مفسر برای حل مسائل امروزین خود به پرسشگری از متن می پردازد و متن را به سخن در می آورد. متن نیز که برخاسته از سنت و حامل سنت است، با پاسخ های خود موقعیت هرمنوتیکی مفسر را به پرسش می گیرد. حاصل این گفت و گو، گشودگی متن به سوی مفسر و گشودگی مفسر به سوی متن است و پایان آن امتزاج افق ها و ارتقای مفسر به فهم و افقی گسترده تر.
    کلیدواژگان: دیالوگ، دیالکتیک، گفت و گو، امتزاج افق ها، فهم، سنت، زبان، پرسش و پاسخ، بازی
|
  • M. S. Hanaee Kashani Page 7
    There is a clear distinction between “Vernunft” (“reason”) and “Weisheit” (“wisdom) in the German language and their equivalents in other European languages. But this distinction disappears when in the Persian translation of Nietzsche’s Thus Spoke Zarathustra in which the translator uses an equivocal term to translate these terms: “kherad”. In Persian, “kherad” means both “reason” and “wisdom”. Darius Ashuri, the distinguished translator of Nietzsche’s books, sometimes translates “Vernunft” into “Aql” (“reason”) and sometimes into “kherad” (“wisdom”). He also translates “Weisheit” into “kherad” and uses many synonyms for it, among them, “farzaanehgi”, “hekmat”, and “kheradmandi”. These equivalents and synonyms create gross confusion about the concepts of “reason” and “wisdom” in Nietzsches’ work. In 1382/2003, Noshin Shahande published a book entiteled Woman in Nietzsche’s Thought. In chapter 3 with the title of “The Woman-Praise in Nietzsche”, she suggests that there is an identity between “woman” and “wisdom” in Nietzsche’s thought when he says, “Brave, Unconcerned, mocking, violent — thus wisdom (kherad) wants us: she is a woman and always loves only a warrior.” Then, she cites several statements in which Nietzsche says, “There is always some madness in love. But there is also always some reason (kherad) in madness.”; “The body is a great reason (kherad), a pularity with one sense, a war and a peace, a herd and a shepherd.”; and “Your little reason (kherad), my brother, which you call “spirit” — a little instrument and toy of your great reason (kherad).” Misled by the incorrect translation, she concludes that the identity of “woman” and “wisdom” in Nietzsche’s work. In this paper, I try to following the rules of text studies in biblical scholarship, “lower criticism” and “higher criticism”. Therfore, at first, I attempt to cast a light an Nietzsche’s text to find all of what he says about “reason” and “wisdom”. Then, I try to make a possible interpretation of Nietzsche’s words about the “woman” as a metaphor for “wisdom”.
  • M. Khabbazi Page 41
    Derrida's main critique of Western thought and structuralism is that it presupposes binary oppositions and the dominatim one of the aspects. This essay has two main
    Aims
    1- Derrida wants to depart from binary oppositions. 2-Concepts of “trace” have roots in concepts of Plato's “khora”, Husserl's “Vor-Zugleich”, Saussure's play, Levinas's face and Heidegger's instrument and phenomenon.
  • M. Sefidkhosh Page 83
    For Hegel, phenomenology is an Idea which is determined in the Phenomenology of Spirit. The importance of this fact is that, in spite of some accounts, this Idea is a concrete Idea with a determinate problem, issue, duty and position in Hegel’s system, not a general method for analyzing every philosophical discussion. However, based on some reasons which this paper discuses, there are some radical differences about the nature of this Idea and its position and its function. We rarely can see such a diversity concerning a book in the history of philosophy. In this paper, I talk around the very problem. I firstly, find the main reasons of genesis of this variety; after that, I find a structure for categorizing the different accounts of Hegel’s phenomenology. Finally, through making a critical review on the main approaches of Hegel’s phenomenology, I portray the necessity of offering a solution to this issue in order to achieving a kind of interpretive togetherness.
  • B.Abdolkarimi Page 107
    The article seeks, through a glimpse in to the young Ahmad Fardid's works, to attain some main characteristics of his next thoughtful development in order to provide a background for a more scientific and just judgment about him. The survey of the young Fardid's works can help us to understand better the story of the presence of Heidegger's thought in Iran. More clearly speaking, unlike those who conceive of the spiritual, meditative interpretation of Heidegger's thought in the horizon of the tradition of Iranian¬¬-Islamic wisdom as an arbitrary and non-scientific one, the article attempts to set forth the question whether the responsibility of such a spiritual interpretation of Heidegger's ideas in the horizon of the tradition of Iranian¬¬-Islamic wisdom lies with Fardid or others. In the writer's opinion, Henry Corbin is the very person who is the responsible of such an interpretation. This point has basic effects on the question of the validity of spiritual, meditative interpretation of Heidegger's thought in the horizon of the tradition of Iranian¬¬-Islamic wisdom.
  • M. A. Abdollahi- F.Bakhshi Page 135
    How can one predicate human attributes to God? This question is, rehaps, the most important question which has posed by religious philosophers in the course of the uses of language in religion. How can described by human language?The negative answer to this question does not lead to knowledge of God and the affirmative loads human thought to conceive of God in anthromorphic terms. Some philosophers have posed different solutions. Thomas Aquinas and Paul Tillich believe that religious language is analogy and symbolic language. Some believe that it is, basically, non cognitive and others believe that it is meaningless.But William Payne Alston, has posed an absolutely distinct view. According to him, one can use human language, meaningfully and literally, to describe God. Alston, elucidating an deliverance, resorts to the functionalism doctrine. According to this doctrine, we can predicate functionally the principal core of meaning to God which is a shared content between God and humans by ignoring corporeal and spatiotemporal qualities. Therefore, one can talk about God in a meaningfull and literal manner.
  • M. Saedimehr- Z.Ghasemi Page 157
    Foundationalism is one of the theories proposed concerning the structure of justification and knowledge. This theory, as well as alternative ones have faced many objections. Some of these objections have questioned the foundational structure of justification, in general, and tried to rule out basic beliefs or to promote a symmetrical structure for justified beliefs. The others just criticize certain versions of this theory and deny some of the main claims of foundationalism such as non-doxastic justification of basic beliefs, their infallibility and the inference of basic beliefs from phenomenal ones. In order to explore these objections and respond to them, this paper is in three parts: the first part deals with objections of beliefs that are claimed to be justified as non-inferential. In the second part we try to explicate objections raised in connection with the non-doxastic justification of basic beliefs and the third part specifically deals with the criticisms of classical foundationalism. We conclude that despite many objections, this theory still is the most reasonable theory concerning the structure of justification and knowledge.
  • A. Vaezi- F. Fazeli Page 189
    Gadamer regards understanding as a dialectical action brought about by the fusion of the horizon of the interpreter and horizon of the text. In contrast to the Enlightenment approach, the dialectical understanding is non-methodical and unpredictable. That is why Gadamer considers understanding as an event or accident. Accordingly, understanding is no longer the passive discovery of an object over a subject; it is the interaction of one subject with another during the process of dialog. Therefore, truth is not a pre-existing phenomenon, only discovered by the subject. Truth is created in dialog and through dialog. The structure of dialog is based on questions and answers. The interpreter embarks on asking questions about the text in order to solve his modern questions, making the text speak for itself. Rising out of and carrying tradition, the text questions the hermeneutic condition of the interpreter through its answers. The dialog leads to the opening of the text towards the interpreter and the opening of the interpreter towards the text. It ends in the fusion of horizons, elevating the interpreter to a wider understanding and horizon.