فهرست مطالب

مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران
سال چهاردهم شماره 3 (پیاپی 63، شهریور 1391)

  • تاریخ انتشار: 1391/07/01
  • تعداد عناوین: 13
|
  • زهره مظلوم، نجمه حجازی*، محمدحسین دباغ منش، حمیدرضا طباطبایی صفحه 207
    مقدمه

    با توجه به اهمیت دیابت ملیتوس به عنوان یکی از شایع ترین بیماری های اندوکرین و از جمله مهم ترین مشکلات بهداشتی در حال رشد، که با افزایش تولید رادیکال های آزاد و کاهش سیستم های دفاع آنتی اکسیدانی به ویژه در وضعیت بعد از صرف غذا همراه است، در پژوهش حاضر به بررسی اثر مکمل آنتی اکسیدانی ویتامین C بر استرس اکسیداتیو، شاخص های التهابی و پروفایل لیپیدی در حالت ناشتا و بعد از صرف غذا در بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 پرداخته شد.

    مواد و روش ها

    افراد مورد بررسی در پژوهش حاضر 30 فرد مبتلا به دیابت نوع 2، با دامنه ی سنی 25 تا 65 سال بودند. آزمودنی ها به طور تصادفی به دو گروه تقسیم شدند. گروه آزمون روزانه 1000 میلی گرم کپسول ویتامین C و گروه شاهد معادل آن کپسول دارونما به مدت 6 هفته دریافت کردند. در ابتدا و انتهای دوره از هر دو گروه پس از 12 ساعت ناشتایی و 2 ساعت بعد از صرف یک وعده ی غذایی حاوی 80 گرم چربی، خون گیری به عمل آمد و سطح مالون دی آلدهید (MDA)، اینترلوکین-6،hs-CRP و پروفایل لیپیدی سرم در حالت ناشتا و بعد از صرف غذا اندازه گیری شد. داده های به دست آمده توسط نرم افزار آماری SPSS نسخه ی 11 و آزمون من ویتنی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.

    یافته ها

    مصرف ویتامین C سطح سرمی MDA ناشتا (006/0=P) و بعد از صرف غذا (001/0>P) را نسبت به گروه شاهد به صورت معنی داری کاهش داد، اما تغییر معنی داری در پروفایل لیپیدی و شاخص های التهابی مشاهده نشد.

    نتیجه گیری

    تجویز کوتاه مدت ویتامین C با کاهش MDA در حالت ناشتا و بعد از صرف غذا ممکن است بتواند مانع عوارض قلبی عروقی دیابت گردد.

    کلیدواژگان: دیابت نوع 2، استرس اکسیداتیو، ویتامینC، وضعیت بعد از صرف غذا، مالون دی آلدهید
  • سید پیمان پیامی، سارا صفاریان، عاطفه حسن زاده صفحه 215
    مقدمه
    یافته های برخی بررسی ها نشان داده تجویز مکمل کرومیوم در بیماران دیابتی نوع 2 می تواند کنترل قند خون را بهبود دهد، اما داده های ارایه شده در این مورد یکسان نیستند. هدف از پژوهش حاضر بررسی تاثیر مکمل کرومیوم پیکولینات بر کنترل قند خون بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 بود.
    مواد و روش ها
    در یک مطالعه ی کارآزمایی بالینی 40 بیمار مبتلا به دیابت نوع 2 بررسی شدند. بیماران به صورت تصادفی و دو سو کور به دو گروه مورد و شاهد 20 نفره تقسیم شده، و به مدت 3 ماه مورد درمان با کرومیوم پیکولینات به میزان 200 میلی گرم یا دارونما قرار گرفتند. شاخص های تن سنجی، پروفایل چربی و کنترل قند خون بیماران در ابتدا و انتهای بررسی مورد ارزیابی قرار گرفت.
    یافته ها
    تجویز کرومیوم پیکولینات در مقایسه با دارونما سبب کاهش واضح سطح هموگلوبین گلیکوزیله (41/0- ٪، 007/0=P، در مقابل 12/0+٪، 054/0=P)، و قند خون ناشتا (05/22-٪،001/0=P، در مقابل 35/1-٪ 859/0=P) شده، ولی بر شاخص های تن سنجی و پروفایل چربی بی تاثیر بود.
    نتیجه گیری
    یافته های پژوهش حاضر پیشنهاد کننده ی آن است که تجویز کرومیوم پیکولینات در بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 می تواند کنترل قند خون را بهبود دهد، اما بر شاخص های تن سنجی و پروفایل چربی بی تاثیر می باشد.
    کلیدواژگان: دیابت نوع 2، کرومیوم پیکولینات، هموگلوبین گلیکوزیله
  • سید مرتضی تقوی، رضا فریدحسینی، هوشنگ رفعت پناه، مسعود شریفیان رضوی، رونالد واتسون صفحه 222
    مقدمه
    درمان افزایش فشار خون و اختلالات چربی خون در بیماران مبتلا به دیابت سبب کاهش قابل ملاحظه ی بیماری های میکروواسکولر و بیماری های کرونری قلب می گردد. فیجوال میوه ی نوعی درخت در مناطق استوایی است که داری مقادیر زیادی پلی فنول است که فعالیت آنتی اکسیدانی، ضد میکروبی و ضد التهابی دارد. در پژوهش حاضر با توجه به ترکیب این میوه، تاثیر آن در کاهش عوامل خطرساز بیماری های قلبی عروقی (کنترل افزایش قند خون افزایش چربی خون و افزایش فشار خون) در بیماران دیابت تیپ 2 بررسی گردید.
    مواد و روش ها
    جمعیت مورد بررسی شامل 34 بیمار مرد و زن مبتلا به دیابت تیپ 2 و در محدوده ی سنی 40 تا 75 سالگی بودند که به صورت تصادفی در 2 گروه دارو (قرص فیجوال 150 میلی گرم در روز) و دارونما قرار داده شدند. تفاوت آماری بین دو گروه از نظر سن، وزن و قد وجود نداشت. فشار خون، سطح کلسترول تام در سرم، کلسترول LDL، کلسترول HDL، تری گلیسرید، قند خون ناشتا و هموگلوبین گلیکوزیله در حالت ناشتا در شروع پژوهش و بعد از 12 هفته اندازه گیری، و مقایسه گردید.
    یافته ها
    فشار خون در انتهای سه هفته در گروه مصرف کننده ی دارو کاهش یافت. هم چنین، قند خون ناشتا، هموگلوبین گلیکوزیله، تری گلیسیرید و کلسترول پس از 12 هفته مصرف دارو کاهش قابل ملاحظه ای را نسبت به مصرف دارونما داشت.
    نتیجه گیری
    فیجوال کنترل قند خون، افزایش چربی و فشار خون را در بیماران دیابتی بهبود داد، بنابراین می تواند عوامل خطرساز بیماری های قلبی عروقی را در بیماران تیپ 2 دیابتی کاهش دهد.
    کلیدواژگان: دیابت، افزایش فشار خون، فیجوال، افزایش چربی خون
  • هادی پیمان، کورش سایه میری*، فریدون عزیزی، مرتضی متدین صفحه 226
    مقدمه

    چاقی از جمله عوامل خطرساز ماژور بیماری های قلبی عروقی به ویژه سکته ی قلبی می باشد. پژوهش حاضر با هدف مقایسه ی BMI، WHR و ترکیب آن ها در پیش بینی خطر سکته ی قلبی در مردان انجام گرفت.

    مواد و روش ها

    از مجموع 5183 نفر با سن بالاتر از 30 سال در مطالعه ی قند و لیپید تهران، 2206 نفر (5/42%) مرد بودند که به طور میانگین 7/6 سال مورد پی گیری قرار گرفته بودند. دو شاخص BMI وWHR به نرمال استاندارد تبدیل، سپس با هم جمع شدند، و متغیر جدید (متغیرZ) تعریف گردید. داده ها با استفاده از رگرسیون خطرات نسبی Cox تجزیه و تحلیل گردید.

    یافته ها

    از 2206 مرد مورد بررسی، 53 نفر دچار سکته ی قلبی شده بودند که میزان بروز سالیانه ی سکته ی قلبی 390 در 100000 نفر برآورد گردید. خطر نسبی (RR) سکته ی قلبی در مردانی که بالاتر از چارک سوم BMI و WHR بودند به ترتیب 7/2 و 9/3 برابر بیشتر از مردانی بود که در چارک اول بودند (01/0P<). رگرسیون خطرات نسبی COX با حذف متغیر مخدوش کننده ی سن نشان داد WHR شاخص بهتری نسبت به BMI در پیش بینی خطر سکته ی قلبی در مردان است. مدل رگرسیون خطرات نسبی COX نشان داد متغیرZ (ترکیب دو شاخص BMI وWHR) با دقت بیشتری می تواند خطر بروز سکته ی قلبی در مردان را پیش بینی نماید، به طوری که با افزایش هر واحد به نمرات Z احتمال بروز سکته ی قلبی 29% افزایش می یابد.

    نتیجه گیری

    ترکیب دو شاخص WHR و BMI شاخص مهم تری نسبت به WHR و BMI به تنهایی در پیش بینی خطر سکته ی قلبی است.

    کلیدواژگان: نمایه ی توده ی بدن، نسبت دور کمر به باسن، سکته ی قلبی، مردان، رگرسیون COX
  • جعفر حسن زاده، باقر نسیمی، غلامحسین رنجبر عمرانی، آقای مهدی مرادی نظر، ابوالفضل محمدبیگی * صفحه 234
    مقدمه

    پوکی استخوان در نتیجه ی کاهش توده ی استخوان ایجاد می شود و شکستگی به دنبال آن با افزایش درد و کاهش کیفیت زندگی همراه است. بررسی حاضر با هدف مقایسه ی کیفیت زندگی در زنان مبتلا به پوکی استخوان و زنان سالم اجرا شد.

    مواد و روش ها

    پژوهش حاضر به صورت یک مطالعه ی مقطعی تحلیلی روی 275 نفر از زنان مراجعه کننده به بیمارستان نمازی شیراز صورت گرفت و تراکم استخوانی آزمودنی ها سنجیده شد و بر مبنای استاندارد سازمان جهانی بهداشت افرادی که تراکم استخوانی کمتر از 5/2- انحراف معیار متوسط زنان بالغ داشتند، به عنوان مبتلا به پوکی استخوان و افرادی که تراکم استخوانی بالاتر از 1- داشتند به عنوان سالم در نظر گرفته شدند. پرسش نامه ی استاندارد کوالافو 41 به منظور تعیین کیفیت زندگی استفاده و نمره ی آن بر مبنای مقیاس صد گزارش گردید. داده ها در نرم افزار SPSS و با استفاده از آمار توصیفی و آزمون تی مستقل تجزیه و تحلیل شد.

    یافته ها

    میانگین و انحراف معیار نمره ی کیفیت زندگی در شرکت کنندگان بررسی 7/11±5/25 بود و 2/70% مبتلا به پوکی استخوان بودند. کیفیت زندگی مطلوب در بیماران 3/22% و در زنان طبیعی 5/30% محاسبه شد. مقایسه ی نمره ی حیطه های مختلف نشان داد افراد مبتلا به پوکی استخوان از نظر فعالیت های اجتماعی با افراد غیر مبتلا متفاوت بودند (05/0>P).

    نتیجه گیری

    با توجه به روند تدریجی و بدون علامت پوکی استخوان و تاثیر آن در کاهش کیفیت زندگی و عملکرد اجتماعی بیماران توجه به جنبه های پیش گیری و غربال گری ضروری است.

    کلیدواژگان: پوکی استخوان، کیفیت زندگی، زنان منوپوز
  • رضا نوری، مهرزاد مقدسی*، فرهاد مروجی صفحه 241
    مقدمه

    امروزه چاقی به عنوان یکی از مهم ترین مشکلات سلامت عمومی به طور گسترده در کل جهان افزایش یافته است. عوامل مختلفی مانند شیوه ی نامناسب زندگی و پایین بودن سطح آمادگی جسمانی ممکن است با شیوع چاقی در ارتباط باشد، هرچند این موضوع به درستی مشخص نیست. بنابراین هدف پژوهش حاضر، بررسی ارتباط شیوع چاقی و اضافه وزن با شیوه ی زندگی و سطح آمادگی جسمانی بزرگسالان شهر شیراز بود.
    مواد و روش‎ها: در این پژوهش 727 مرد (354=تعداد؛ میانگین و انحراف معیار سن: 1/10 ± 7/41 سال)، و زن (373=تعداد؛ میانگین و انحراف معیار سن: 9/7 ± 02/36 سال) که از راه نمونه‎گیری خوشه‎ای چند مرحله‎ای تصادفی انتخاب شدند، شرکت کردند. قد و وزن آزمودنی ها به روش استاندارد اندازه‎گیری، و نمایه ی توده ی بدن محاسبه گردید. شیوه ی زندگی آزمودنی ها توسط پرسش نامه ی شاخص زندگی برسلو و سطح آمادگی جسمانی به وسیله ی پرسش نامه ی شاخص میزان آمادگی جسمانی ارزیابی شد.

    یافته ها

    شیوع چاقی و اضافه وزن در مردان به ترتیب 5/13% و 5/39% و شیوع چاقی و اضافه وزن در زنان به ترتیب 3/9% و 1/36% بود. یافته ها نشان داد شاخص شیوه ی زندگی و سطح آمادگی جسمانی با چاقی و اضافه وزن در زنان و مردان ارتباط منفی دارد (05/0P<). علاوه بر این، مشخص گردید اگرچه زنان نسبت به مردان از امتیاز بالاتری در شیوه ی زندگی برخوردار هستند، اما به طور کلی هر دو جنسیت از زندگی سالمی برخوردار نیستند.

    نتیجه گیری

    به طور کلی شیوه ی نامناسب زندگی و بی تحرکی در بروز چاقی و اضافه وزن بزرگسالان شهر شیراز موثر است و متاسفانه این افراد از شیوه ی مناسب زندگی برخوردار نیستند.

    کلیدواژگان: نمایه ی توده ی بدن، شیوه ی زندگی، سطح آمادگی جسمانی، چاقی
  • رحمن سوری، نجمه رضاییان، امید صالحیان صفحه 248
    مقدمه
    پژوهش حاضر تاثیر تمرین های تناوبی را بر سطح سرمی لپتین، کورتیزول، تستوسترون، انسولین، هورمون رشد و شاخص مقاومت انسولین (HOMA-IR) در مردان جوان دارای اضافه وزن/ چاق مورد بررسی قرار داد.
    مواد و روش ها
    18 مرد دارای اضافه وزن/ چاق و پیش از این غیرفعال (نمایه ی توده ی بدن 33/3±2/31 کیلوگرم بر مترمربع، میانگین سنی 20 سال و 3 ماه) در دو گروه تجربی و کنترل در 16 هفته تمرین های تناوبی با شدت متوسط- شدید (10-8 دوره ی 4 دقیقه ای دویدن در شدت 90-60% ضربان قلب ذخیره با دو دقیقه فواصل استراحتی شامل دویدن در شدت 50-40% ضربان قلب ذخیره)، سه جلسه در هفته شرکت کردند. سطح سرمی لپتین، کورتیزول، تستوسترون، انسولین، هورمون رشد، HOMA-IR و شاخص های تن سنجی قبل و 48 ساعت بعد از آخرین جلسه ی تمرین اندازه گیری شدند. تجزیه و تحلیل داده ها با آزمون تی زوجی، تی مستقل و آزمون همبستگی پیرسون در سطح معنی داری 05/0>P انجام گرفت.
    یافته ها
    اجرای تمرین های تناوبی ضمن کاهش معنی دار لپتین (007/0=P) و شاخص های تن سنجی مانند درصد چربی و توده ی چربی بدن، محیط کمر و نسبت محیط کمر به لگن (05/0>P)؛ افزایش معنی دار سطح تستوسترون و کورتیزول را به همراه داشت (05/0>P). با این حال بین سطح اولیه و تغییرات لپتین با هیچ یک از شاخص های تن سنجی مورد بررسی در پژوهش حاضر رابطه ی معنی داری مشاهده نگردید (05/0
    کلیدواژگان: تمرین های تناوبی، لپتین، کورتیزول، تستوسترون، چاقی
  • خسرو ابراهیم، مینو باسامی، سرکوت کلاه دوزی*، وفا کریم نیا صاحب صفحه 257
    مقدمه

    هدف پژوهش حاضر بررسی تاثیر فعالیت مقاومتی دایره ای بر سوخت و ساز چربی و کربوهیدرات طی فعالیت استقامتی در مردان دارای اضافه وزن بود.

    مواد و روش ها

    10 مرد دارای اضافه وزن با میانگین سنی 8/4±8/28 سال، نمایه ی توده ی بدن 4/1±2/28 کیلوگرم بر متر مربع و بیشینه اکسیژن مصرفی 7/3±3/23 میلی لیتر بر کیلوگرم در دقیقه، 2 جلسه فعالیت را انجام دادند: 1) فعالیت استقامتی (E)، 2) فعالیت مقاومتی دایره ای و به دنبال آن فعالیت استقامتی (RE). فعالیت مقاومتی دایره ای شامل 6 ایستگاه، 3 نوبت با شدت 50% یک تکرار بیشینه (1-RM) به مدت 21 دقیقه فعالیت، و استقامتی شامل 30 دقیقه با شدت 60% بیشینه اکسیژن مصرفی روی دوچرخه کارسنج بود. گازهای تنفسی در شرایط استراحت، قبل و طی فعالیت استقامتی برای محاسبه ی اکسیداسیون چربی و کربوهیدرات جمع آوری شد. نمونه های خون سیاهرگی در شرایط استراحت، قبل و بلافاصله بعد از فعالیت استقامتی گرفته شد، و برای تحلیل گلوکز، انسولین، مالونیل کوآنزیم A، اسید چرب آزاد و گلیسرول مورد استفاده قرار گرفت.

    یافته ها

    غلظت گلیسرول پلاسما طی فعالیت استقامتی در جلسه ی RE 53%، و در جلسه ی E 46% نسبت به حالت استراحت افزایش پیدا کرد (001/0P<). غلظت گلوکز پلاسما قبل از فعالیت استقامتی در جلسه ی RE بیشتر از جلسه ی E بود (001/0P<). در جلسه ی RE، اگرچه اکسیداسیون چربی طی 30 دقیقه فعالیت استقامتی (ارزش میانگین) بیشتر از جلسه ی E بود، اما اختلاف معنی داری بین 2 جلسه وجود نداشت (05/0P>). هم چنین، اختلاف معنی داری در فاکتورهای اسید چرب آزاد، انسولین، مالونیل کوآنزیم A و اکسیداسیون کربوهیدرات بین 2 جلسه مشاهده نشد (05/0P>).

    نتیجه گیری

    فعالیت مقاومتی دایره ای در مردان دارای اضافه وزن، موجب افزایش لیپولیز طی فعالیت استقامتی می گردد.

    کلیدواژگان: فعالیت مقاومتی دایره ای، اسید چرب آزاد، گلیسرول، مالونیل کوآنزیم A، انسولین، اکسیداسیون سوبستراها، لیپولیز
  • امیرحسین حقیقی، محمود محمودی، حمید دلگشا صفحه 267
    مقدمه
    هدف پژوهش حاضر، بررسی پاسخ های هورمونی به دو برنامه ی تمرین مقاومتی وامانده ساز با شدت های مختلف در مردان اندام پرور بود.
    مواد و روش ها
    نمونه ی آماری شامل 13 نفر مرد (سن 53/5±8/23 سال، قد 69/5±53/177 سانتی متر، وزن 91/8±13/76 کیلوگرم، نسبت دور کمر به لگن 33/0±85/0) بود که کمینه سه بار در هفته و برای بیش از سه ماه تمرین های منظم مقاومتی داشتند. آزمودنی ها در یک طرح متقاطع در سه حالت کنترل، ورزش مقاومتی متوسط (با شدت 70% یک تکرار بیشینه) و ورزش مقاومتی سنگین (با شدت 90% یک تکرار بیشینه) در 5 ایستگاه، شرکت نمودند. نمونه های خون قبل از ورزش در حالت ناشتا، بلافاصله بعد و یک ساعت پس از اجرای ورزش جمع آوری شد. داده ها با استفاده از آزمون های تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر و تحلیل واریانس چندمتغیره تحلیل گردیدند.
    یافته ها
    پس از اصلاح یافته ها نسبت به تغییرات حجم پلاسما مشخص گردید بین سه گروه کنترل، ورزش مقاومتی با شدت متوسط و ورزش مقاومتی با شدت سنگین در پاسخ هورمون های تستوسترون، کورتیزول، رشد، انسولین، اپی نفرین و نوراپی نفرین بلافاصله و یک ساعت پس از ورزش تفاوت معنی داری وجود نداشت.
    نتیجه گیری
    می توان گفت انجام یک جلسه ورزش مقاومتی وامانده ساز با شدت های متوسط و سنگین، تغییر معنی داری در پاسخ حاد و تاخیری هورمون های آنابولیک و کاتابولیک در مردان اندام پرور ایجاد نمی کند.
    کلیدواژگان: پاسخ، هورمون، شدت، ورزش مقاومتی، مردان اندام پرور
  • نیما حسین زاده، یدالله محرابی*، مریم سادات دانشپور، حمید علوی مجد، فریدون عزیزی صفحه 275
    مقدمه

    هاپلوتیپ ها در بررسی ارتباط ژنتیکی، از اهمیت ویژه ای برخوردار هستند. یکی از روش های بررسی ارتباط ژنتیکی هاپلوتیپ ها با یک یا چند صفت، استفاده از روش Haplotype Base Association Test (HBAT) است. آماره ی آزمون این روش که برای هریک از هاپلوتیپ ها محاسبه می شود، از توزیع نرمال استاندارد تبعیت می نماید. در پژوهش حاضر به کمک روش HBAT، به بررسی ارتباط ژنتیکی هاپلوتیپ های برخی میکروستلایت های منتخب با میزان کلسترول HDL، تری گلیسیرید و دور کمر برای شناخت نواحی ژنی موثر در سندرم متابولیک پرداخته شد.

    مواد و روش ها

    تعداد 125 خانواده از بین شرکت کنندگان در مطالعه ی قند و لیپید تهران به گونه ای انتخاب شدند که دست کم یک نفر از اعضای آن ها مبتلا به سندرم متابولیک (براساس معیار ATP III)، و دست کم دو نفر دچار کاهش میزان کلسترول HDL باشند. بررسی ارتباط ژنتیکی میزان کلسترول HDL، تری گلیسیرید و دور کمر با هاپلوتیپ های به دست آمده از برخی میکروستلایت های کروموزوم های 8، 11، 12 و 16، و با به کار گیری روش HBAT بررسی گردید.

    یافته ها

    125 خانواده شامل 563 نفر (269 مرد و 294 زن) بودند. در بررسی ارتباط ژنتیکی از کروموزوم 8، ارتباط هاپلوتیپ 2-2-2-2 با میزان کلسترول HDL و تری گلیسیرید و از کروموزوم 12، هاپلوتیپ های 1-2-2 و 2-2-2 با میزان تری گلیسیرید و 2-1-1 با میزان دور کمر معنی دار شد (05/0P<).

    نتیجه گیری

    هاپلوتیپ ها، داده های کامل تری را برای بررسی ارتباط ژنتیکی فراهم خواهد آورد. امید است با یافتن هاپلوتیپ های موثر بر میزان کلسترول HDL، تری گلیسیرید و دور کمر توسط روش HBAT، راه کار مناسبی برای طراحی بررسی های بعدی به منظور یافتن ژن های مستعد کننده سندرم متابولیک فراهم آید.

    کلیدواژگان: HBAT، میکروستلایت، هاپلوتیپ، سندرم متابولیک
  • همایون خزعلی، معصومه معتمدی جویباری* صفحه 283
    مقدمه

    ارکسین یک ماده ارکسیژنیک در جوندگان و انسان ها است و پژوهش ها نشان داده در پاسخ سازشی به کاهش وزن نقش داشته، و با گرسنگی افزایش می یابد. از سوی دیگر، کاهش وزن و گرسنگی با افزایش سطح اپی نفرین و کورتیزول همراه است. بنابراین، هدف پژوهش حاضر بررسی اثر اپی نفرین و کورتیزول بر ترشح ارکسین القا شده توسط گرسنگی در موش های صحرایی تغذیه شده با سطوح مختلف انرژی بود.

    مواد و روش ها

    45 سر موش صحرایی نر نژاد ویستار (350-300 گرم، 15 سر موش در هر گروه) با سطح انرژی 100%،50% و 25% به مدت 10 روز تغذیه شدند. سپس موش ها به مدت 48 ساعت مورد گرسنگی مطلق قرار گرفتند. حیوانات برای انجام عمل کانولاسیون در سرخرگ کاروتید به منظور تزریق و جمع آوری نمونه های خونی، بیهوش شدند. موش ها در هر گروه به ترتیب (3 کیلوگرم اپی نفرین به ازای کیلوگرم وزن بدن) یا (3 میکروگرم کورتیزول به ازای کیلوگرم وزن بدن) و مخلوط اپی نفرین و کورتیزول دریافت کردند (1/0 میلی گرم در 1 میلی لیتر اسمیر خون محیطی). نمونه های خون در زمان های قبل، 30، 60 و 120 دقیقه بعد از تزریق جمع آوری، و میزان ارکسین و گلوکز پلاسما اندازه گیری گردید.

    یافته ها

    در رژیم 100% و 50% سطح ارکسین به ترتیب بعد از تزریق مخلوط اپی نفرین و کورتیزول، و اپی نفرین (به تنهایی) کاهش پیدا کرد (05/0P≤). در مقابل، گروهی که با رژیم 25% تغذیه کردند پاسخ معنی داری به تزریق هیچ یک از موارد کورتیزول، اپی نفرین و مخلوط هردو نشان ندادند (05/0P≥).

    نتیجه گیری

    یافته ها نشان داد تزریق اپی نفرین ترشح ارکسین القا شده توسط گرسنگی را در موش هایی که با رژیم 100% و 50% تغذیه شدند، مهار می نماید. هم چنین، پاسخ ترشحی ارکسین به اپی نفرین تحت تاثیر کاهش وزن می باشد.

    کلیدواژگان: ارکسین، کورتیزول(Cor)، اپی نفرین (Ep)
  • فیروزه بدره، مهدی عباس نژاد، فاطمه مسجدی صفحه 289
    مقدمه
    چندین فاکتور مختلف از جمله دوپامین بر جذب غذا و اشتها اثر می گذارند. رهایش دوپامین از نورون های دوپامینرژیک با رهایش اسیدآسکوربیک همراه است. هسته ی آکومبنس نیز به وسیله ی ارتباطات آناتومیکی مستقیم و غیر مستقیم با هیپوتالاموس جانبی در کنترل رفتارهای تغذیه ای موثر است. بنابراین، هدف پژوهش حاضر بررسی تاثیر تزریق اسیدآسکوربیک در پوسته ی هسته ی آکومبنس بر دریافت غذا و وزن بدن موش های صحرایی نر بود.
    مواد و روش ها
    در پژوهش حاضر، 35 سر موش صحرایی نر از نژاد NMRI به 5 گروه هفت تایی تقسیم شدند: گروه های کنترل، شاهد (دریافت کننده ی حلال) و اسیدآسکوربیک. پس از بی هوشی حیوانات، کانول گذاری دو طرفه در پوسته ی هسته ی آکومبنس با ویژگی های میلی متر 7/1 = AP، میلی متر 8/0± = LA از برگما و میلی متر 6/5 DV= از سطح جمجمه انجام گرفت. بعد از یک هفته دوره ی بهبودی، اسیدآسکوربیک با سه دوز مختلف (10، 50 و 250 میکروگرم بر رت) در سه گروه به صورت روزانه با حجم یک میکرولیتر و به مدت چهار روز تزریق گردید. میزان غذای دریافتی هر 24 ساعت یک بار و تغییرات وزن پس از پایان دوره ی چهار روزه اندازه گیری شد.
    یافته ها
    تزریق دوزهای اسیدآسکوربیک (10، 50 و 250 میکروگرم بر رت) به درون هسته ی آکومبنس، موجب کاهش معنی دار (01/0>P) دریافت غذا گردید. اگرچه به طور نسبی کاهش وزن بدن مشاهده شد، ولی در هیچ یک از دوزها این کاهش معنی دار نبود.
    نتیجه گیری
    بر اساس یافته های پژوهش حاضر، به نظر می رسد اسیدآسکوربیک در پوسته ی هسته ی آکومبنس، به احتمال زیاد با اثر بر مراکز کنترل سیری و گرسنگی در هیپوتالاموس در کنترل وزن و دریافت غذا نقش ایفا می کند.
    کلیدواژگان: اسیدآسکوربیک، هسته ی آکومبنس، دریافت غذا، وزن بدن، موش صحرایی
  • عباس توکلیان، امیر امامی زیدی * صفحه 296

    طبابت هنر Individualization یا انفرادی نمودن بیماری ها است. طبابت علم اشراف بر بی نهایت تبصره نوشته شده بر قوانین عام بیماری ها است. طبابت دانش دستیابی بر ساقه ی علت از میان انبوه نشانه ها و علامت های مداوم در تغییر بیماری است و طبیب، هنرمند بی بدیلی است که نه تنها صورت عام یک مرض را می شناسد بلکه بر بی نهایت صورت در تغییر آن بیماری نیز اشراف کامل دارد. بیماری یک مجرم «هزار چهره» است و حکیم حاذق که حقیقت اشیاء و پدیده ها را به نور حق مشاهده می کند، ماهیت هر کدام از این چهره ها را به کرات و کرات دیده و ترفند هر مرض را برای اختفاء چهره واقعی خویش، خوانده است. طبابت علم انفرادی کردن قوانین عام بیماری ها است. طبابت علم Individualization یک بیماری عام، در یک بیمار خاص است.

    کلیدواژگان: طبابت، هنر، علم عام
|
  • Dr Zohreh Mazloom, Najmeh Hejazi, Dr Mohammad –Hossein Dabbaghmanesh, Hamid, Reza Tabatabaee Page 207
    Introduction

    Diabetes mellitus is one of the most wide spread endocrine disorders and among the most important developing health issues. This disease is associated with increased free radical production and decrease in antioxidant defense systems. In this study we evaluated the effect of vitamin C supplementation on fasting and postprandial oxidative stress, inflammatory markers and lipid profiles in type 2 diabetic patients.

    Materials And Methods

    Thirty patients with type 2 diabetes (age range 25 to 65 years) were randomly divided into two groups, 1) treatment with vitamin C (1000mg/d) and 2) the placebo group. They were supplemented for 6 weeks, after which we measured malondialdehyde, IL-6, hs-CRP and lipid profiles in fasting and postprandial state (after a breakfast containing 80g fat, the same as the first day of the study). Data analysis was carried out using Mann Whitney U test, with P<0.05 being significant by SPSS software version 11.

    Results

    Results showed a significant decrease in fasting (p=0.006) and postprandial MDA (p<0.001) in the vitamin C group compared to controls but there were no significant changes in inflammatory markers and lipid profiles in the fasting and postprandial states.

    Conclusion

    This study suggests that short term vitamin C supplementation can decrease fasting and postprandial oxidative stress, and thereby possibly prevent diabetes complications.

    Keywords: Type 2 diabetes mellitus, Oxidative stress, Vitamin C, Postprandial state, Malondialdehyde
  • Dr. Seyed Peyman Payami, Drs. Sara Saffarian, Drs. Atefeh Hasanzadeh Page 215
    Introduction
    Although some studies show that Chromium picolinate supplementation can improve glycemic control in type 2, diabetic patients, information available in this regard is conflicting. The aim of this study is to determine the effect of chromium picolinate on glycemic control in subjects with type 2 diabetes.
    Materials And Methods
    In this the randomized, double blind placebo controlled clinical trial, 40 patients with type 2 diabetes were investigated. They were divided into two groups (n=20 each), the randomized and placebo groups, the former receiving 200 microgram chromium as chromium picolinate (n=20) for 3 months. Body composition, lipid profile, and glycemic control were determined at baseline and at the end of study.
    Results
    Subjects randomized to chromium picolinate, as compared to the placebo group, had a significant decrease in HbA1C (-41%, P=0.007vs. 0.12%, P = 0.054) and FBS levels (-22.05%, P =. 001 vs. -1.35%, P=. 859). There was no improvement in body composition and lipid profiles of subjects randomized to chromium picolinate, compared to controls.
    Conclusion
    Results of this study suggest that chromium picolinate supplementation in subjects with type 2 diabetes can improve glucose control but it has no effect on body composition and lipid profiles.
    Keywords: Diabetes type 2, Chromium Picolinate, HbA1C
  • Dr Seyyed Morteza Taghavi, Dr Reza Farid Hoseini, Dr Hushang Rafat Panah, Dr Masud Sharifian Razavi, Dr Ronald Watson Page 222
    Introduction
    Treatment of hypertension and dyslipidemia in diabetic patients significantly decreases microvascular and coronary artery diseases. Feijoa is the fruit of an evergreen tree in tropical areas which contains high amounts of polyphenols with anti oxidant, antimicrobial and anti inflammatory activity. In view of its composition we evaluated its potential for reducing cardiovascular risk factors (control of hyperglycemia, hyperlipidemia and hypertension) in patients with type 2 diabetes.
    Materials And Methods
    Subjects were 34 men and women, 40-75 years old with type 2 diabetes, who were randomly assigned to receive either Feijoa (150 mg daily) or placebo. There were no significant differences between the 2 groups regarding age, height and body weight. Blood pressure, serum level of fasting blood sugar, total cholesterol, LDL, HDL, triglycerides, glycosylated hemoglobin, were measured and compared at the beginning and after 12 weeks.
    Results
    Blood pressure decreased after 12 weeks in the Feijoa consumption group. Fasting blood sugar, glycosylated hemoglobin, cholesterol and triglycerides also decreased in the feijoa group in comparison to controls.
    Conclusion
    Feijoa improves control of hyperglycemia and hyperlipidemia in diabetic patients and reduces the risk of coronary vascular diseases in patients with type 2 diabetes.
    Keywords: Diabetes, Feijoal, Hyperlipidemia, Hypertension
  • Hadi Peyman, Dr Kourosh Sayehmiri, Dr Freidoon Azizi, Ödr. Morteza Motedayen Page 226
    Introduction

    Obesity is one of the major risk factors for cardiovascular diseases and myocardial infarction (MI). The current study aimed to compare BMI, WHR, both independently and combined, in predicting risk of MI in men.

    Materials And Methods

    Of 5183 TLGS participants, aged over 30 years, 2206 (45.5%) were men. Mean follow up time was 6.7 years. WHR and BMI were converted to standard normal distribution and then combined and a new variable (Z score) was defined. Data analyzed by using Cox proportional hazard regression.

    Results

    MI occurred in 53 participants during follow up. The incidence rate of MI was 390 in 100000 people. Relative risk (RR) of MI for men with BMI and WHR above the third quartile were 2.7 and 3.9 times higher than those with BMI and WHR in first quartile (P<0.01). Cox proportional hazard regression showed that WHR adjusted for age is a better index than BMI in predicting risk of MI amongst men. Combination of BMI and WHR could predict risk of MI in men with more accuracy compared to each of the BMI and WHR variables alone. Cox proportional hazard regression showed that with each increasing unit of Z score, the risk of MI increases 29%.

    Conclusion

    A combination of WHR and BMI has higher predictability for MI risk than either WHR or BMI per se.

    Keywords: Body mass index, Waist to hip ratio, Myocardial infarction, Men, Cox regression
  • Jafar Hassanzadeh, Bagher Nasimi, Gholamhoseein Ranjbar Omrani, Mahdi Nazari, Abolfazl Mohammadbeigi Page 234
    Introduction

    Osteoporosis is a systemic disease caused by loss of Bone Mass Density (BMD) and consequent fractures of disease increase the pain and decrease the individual’s quality of life. The present study was conducted to compare the quality of life in osteoporotic postmenopausal women with their normal counterparts.

    Materials And Methods

    A cross sectional study was conducted on 275 postmenopausal females referred to the Namazi hospital in Shiraz. BMD was measured based on WHO standards and subjects with BMD < - 2.5 Standard Deviation (SD) of the average value, were defined as having osteoporosis (cases), while those with BMD >1 SD, were considered normal (controls). The Qualeffo-41 questionnaire was used to estimate the quality of life and was reported on a scale of 100. Data were analyzed by SPSS software using the t-test and descriptive statistics.

    Results

    The mean of the quality of life score was 25.5±11.7 and based on the WHO definition, 70.2% of participants were affected by osteoporosis. Estimates for good quality of life in osteoporosis subjects and normal postmenopausal females were 22.3% and 30.5%, respectively. Comparing the different aspects of quality of life in the cases and normal postmenopausal females, showed a statistical difference between the two groups in the “social activities” aspect.

    Conclusion

    Regarding the gradual and asymptomatic trend of osteoporosis, it is essential to pay more attention to the preventive aspect of the disease to curtail effects of its outcomes on the quality of life.

    Keywords: Osteoporosis, Quality of Life, Postmenopausal Female
  • Reaz Nuri, Mehrzad Moghadasi, Farhad Moraveji Page 241
    Introduction

    Today the drastically rising trend of obesity is a major public health concern worldwide. Several factors such as unhealthy lifestyle and low physical fitness are related to obesity. The aim of this study thus was to investigate the association between obesity and overweight with lifestyle status and physical fitness levels in Shirazi adults.

    Materials And Methods

    For this cross-sectional study, 727 males (n=354; mean ± SD: 41.7 ± 10.1 years of age) and females (n=373; mean ± SD: 36.02 ± 7.9 years of age) were selected via a step wise random sampling. Height and weight of the subjects were measured by standard methods and body mass index (BMI) was calculated. Subject’s lifestyle status was assessed by a self-administered questionnaire based on Breslow’s lifestyle index and physical fitness levels were determined by a physical fitness index questionnaire.

    Results

    Prevalences of obesity and overweight in males were 13.5% and 39.5% respectively and in females were 9.3% and 36.1% respectively. Results showed an inverse relationship between lifestyle status and physical fitness levels with overweight and obesity in both males and females (P<0.05). Despite females having a higher lifestyle index than males, both had unhealthy lifestyles.

    Conclusion

    Unhealthy and sedentary lifestyles are effective factors in overweight and obesity in Shirazi adults, who lack healthy lifestyles.

    Keywords: Body mass index, Lifestyle status, Physical fitness level, Obesity
  • Dr Rahman Soori, Miss Najme Rezaeian, Mr Omid Salehyian Page 248
    Introduction
    This study examined the effects of interval training on serum levels of leptin, cortisol, testosterone, growth hormone (GH)and insulin resistance index (HOMA-IR) in young overweight/ obese men.
    Materials And Methods
    Eighteen previously sedentary, overweight/ obese men (BMI=31.2±3.33 Kg/m2, mean age 20 y- 3 mo) in two, the experimental and control groups, participated in 16 weeks of moderate to high intensity interval training (8-10 × 4 minutes sets of running at 60-90% of Reserve Heart Rate and 2 minutes rest interval at 40-50% of Reserve Heart Rate), three days per week. Serum levels of leptin, cortisol, testosterone, insulin, GH and HOMA-IR, and anthropometric indices were measured before and 48 hours after the last training session. Statistical analysis was done by paired and independent t-test and Pearson correlation, P value<0.05 being considered significant.
    Results
    Interval training resulted in decreased in levels of leptin (P=0.007) and anthropometric indices such as body fat percent, body fat mass, waist circumference and waist - to- hip ratio (P<0.05); testosterone and cortisol levels increased following interval training (P<0.05). However, no significant correlation was found between primary levels and alterations in leptin levels and the anthropometric indices assessed (P>0.05).
    Conclusion
    Moderate to high intensity interval training improves lipid metabolism via regulating leptin, testosterone and cortisol levels and body composition, in young overweight/ obese men, changes that may not be in line with changes occuring in insulin and GH.
    Keywords: Interval Training, Leptin, Cortisol, Testosterone, Obesity
  • Khosrow Ebrahim, Minoo Bassami, Sarkawt Kolahdozi, Vafa Karimnia Saheb Page 257
    Introduction

    This study examined the effects of circuit resistance exercise on fat and carbohydrate metabolism during endurance exercise in overweight men.

    Materials And Methods

    Ten overweight men (mean±SD: age, 28.8±4.8 yr; BMI, 28.2±1.4 kg/m2; vo2max, 23.3±3.7 ml/kg/min) performed two types of exercise regimens: 1) Endurance exercise (E), and 2) Circuit resistance exercise, followed by endurance exercise (RE). Circuit resistance exercise consisted of six stations, each with three circuits at 50% of 1-RM (one repetition maximum), and a total exercise time of 21 min. Endurance exercise consisted cycle ergometer exercise at 60% of the maximal oxygen uptake for 30 min. Expired gases at rest, before and during endurance exercise were measured for calculating fat and carbohydrate oxidation. Venous blood samples were taken at rest, before and immediately after endurance exercise. Blood samples were analyzed for glucose, nonestrified fatty acids (NEFA), malonyl COA (MCOA), glycerol and insulin.

    Results

    Plasma glycerol concentrations during endurance exercise increased 53% in RE vs. 46% in the E group (P<0.001). Concentration of plasma glucose before endurance exercise was higher in RE than in the E group (P<0.001). In RE exercise, although fat oxidation through the 30-min endurance exercise (mean value) was greater than in the E regimen, there was no significant difference between the two groups (P>0.05). Also, no significant difference was observed in the NEFA, MCOA, insulin, carbohydrate oxidation responses (P>0.05).

    Conclusion

    Lipolysis during the submaximal exercise is enhanced by prior circuit resistance exercise in overweight men.

    Keywords: Circuit resistance exercise, NEFA, Glycerol, MCOA, Insulin, Substrate oxidation, Lipolysis
  • Amir Hossein Haghighi, Mahmoud Mahmoudi, Hamid Delgosha Page 267
    Introduction
    The purpose of this cross-over study was to investigate of hormonal responses to two programs of exhaustive resistance training with different intensities in male body builders.
    Materials And Methods
    Participants were 13 men(age 23.8 ± 5.53 years, height 177.53 ±5.69 cm, body weight 76.13 ±8.91 kg, waist to hip ratio 0.85 ± 0.33) who had regular resistance training at least 3 times a week for more than 3 months. Study design was crossover. Subjects participated in three states of control, moderate resistance exercise (with 65% intensity, one repetition maximum) and high resistance exercise (90% intensity, one repetition maximum) modes, in 5 sessions. Blood samples were taken before exercise in fasting state, immediately after and one hour after exercise protocol. The data were analyzed using the analyses of variance method (ANOVA) with repeated measures and multiple analyses variance (MANOVA).
    Results
    After adjusting the results relative to plasma volume changes, no significant differences were observed between the three groups in hormonal responses of testosterone, cortisol, growth, insulin, epinephrine and norepinephrine at the time points of immediately after and one hour after exercise protocol.
    Conclusion
    It can be concluded that resistance exercise until exhaustion with moderate and high intensity, does not induce significant changes in acute and chronic responses of circulating anabolic and catabolic hormones in male body builders.
    Keywords: Response, Hormone, Intensity, Resistance exercise, Bodybuilding men
  • Nima Hosseinzadeh, Dr. Yadolah Mehrabi, Dr. Maryam Sadat Daneshpour, Dr. Hamid Alavi Majd, Dr. Fereidoun Azizi Page 275
    Introduction

    Haploytpes are important elements in study of genetic associations. The haplotype based association test (HBAT) is a method to study genetic association of haplotypes with one or more traits. The test statistic in this method, which is calculated for all haplotypes, follows a standard normal distribution. In this study, in order to find the chromosomal area locus of genes affecting metabolic syndromes, the HBAT method was used to investigate the genetic association of haplotypes of some candidate microsatellites with HDL-C, triglycerides, and waist.

    Materials And Methods

    A sum of 125 families with at least one member having metabolic syndrome according to ATPIII, and at least two members with low HDL-C levels were selected from among participants of the Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS). The genetic association of HDL-C, triglycerides, and waist with haplotypes of some microsatellites of chromosome 8, 11, 12, and 16 was studied, using HBAT.

    Results

    Data was obtained for 125 families, consisting of 563 individuals, aged 20 years or above (269 males and 294 females). Genetic association of the haplotype 2-2-2-2 of chromosome 8 showed significant association with HDL-C and triglycerides. Haplotypes 2-2-1 and 2-2-2 of chromosome 12 showed significant association with triglycerides. In addition, haplotype 1-1-2 of this chromosome was found to be associated with waist (P<0.05).

    Conclusion

    Researching haplotypes provides more information on genetic associations, and identification of haplotypes influencing HDL-C level, triglycerides, and waist may be helpful in designing future research aimed at determining the genes predisposing persons to metabolic syndrome.

    Keywords: HBAT, Microsatellite, Haplotype, Metabolic syndrome
  • Dr Homayoun Khazali Masoumeh Motamedi Joibari Page 283
    Introduction

    Orexin is a potent orexigenic agent in rodents and humans. Some research shows that orexin participates in the adaptive response to weight loss and its levels rise with dieting. On the other hand, weight loss and fasting is accompanied by increased levels of epinephrine and cortisol. In this study we investigated the effects of epinephrine (EN) and cortisol on fasting-induced orexin secretion in rats fed different levels of their energy requirements.

    Materials And Methods

    Forty-five male wistar rats (300-350 g, 15 per group) were fed a diet containing 100%, 50% and 25% of their energy requirement for 10 days, rats were anesthetized following 48 hour prolonged fasting and then cannulated in the carotid artery for drug injection and blood sampling. Animals were divided into 3 treatment groups that received either (3 µg/Kg BW) EN, cortisol or a combination of those two (0.1 mg in 1 ml of PBS). Orexin and glucose levels were analyzed before (time 0), and 30, 60 and 120 min after injection.

    Results

    In the 50% and 100% food restricted groups, fasting orexin levels fell after EN and the combination of EN and cortisol injection respectively (p≤0.05). In contrast, the group that had 25% food restriction showed no response to cortisol, EN or the combination of both (p>o.o5).

    Conclusion

    These results indicate that injection of EN suppresses starvation-induced secretion of orexin in normal (100%) and starved (50%) rats, and that orexin secretion response to EN might be affected by weight loss.

    Keywords: Orexin, Cortisol, Epinephrin
  • Mrs Firuzeh Badreh, Mr Mehdi Abbasnejad, Mrs Fatemeh Masjedi Page 289
    Introduction
    Several factors such as dopamine affect food intake and appetite. Release of dopamine from dopaminergic neurons is associated with ascorbic acid (AA). The nucleus accumbens via direct and indirect anatomical connections with the lateral hypothalamus is effective in control of feeding behavior. Based on these observations, the aim of the present study was to investigate the effect of central injection of ascorbic acid into the nucleus accumbens shell on the food intake and body weight of adult male rats.
    Materials And Methods
    Thirty five adult male rats were divided into five groups as follows (n=7 each): Control, sham (injected vehicle of AA), and Ascorbic Acid (AA) groups (10, 50, and 250 µg/rat). Rats were anaesthetized and cannulas were implanted bilaterally in the nucleus accumbens shell (AP= 1.7 mm, LA= ±0.8 mm from bregma, DV=5.6 mm from skull surface). After one week recovery period, three different doses of ascorbic acid (1 μl/day) were injected into the three separate groups for 4 days. Food intakes were measured every 24 hours and weight changes were determined after 4 days.
    Results
    Doses of ascorbic acid (10, 50, and 250 µg/rat) decreased food intake significantly (p<0.01). Although the partial decrease was observed in the body weight, but the decrease was not significant in any of the different doses groups.
    Conclusion
    Based on our results, it seems that ascorbic acid in the nucleus accumbens shell, probably via hunger and the satiety control centers in the hypothalamus, regulates body weight and food intake.
    Keywords: Ascorbic acid, Nucleus accumbens, Food intake, Body weight, Rat
  • Abbas Tavakolian, Amir Emami Zeydi Page 296