آرشیو شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵، شماره ۵۹۱۸
صفحه آخر
۲۴
پیامبر اعظم

علم الهی

اکبر خوردچشم

گویند در یکی از سفرهای پیامبر اعظم(ص)، در نیمه راه، شتر ایشان گم شد و گروهی از یاران آن حضرت به دنبال آن رفتند. یک نفر از منافقان برخاست و با طعنه گفت: “محمد(ص) می گوید من پیامبر خدا هستم و از عالم بالا خبر می دهم. ولی هم اینک جای شتر خود را نمی داند”. این سخن آن مرد منافق به گوش پیامبر(ص) رسید. آن حضرت با بیان شیوا پرده از روی حقیقت برداشتند و فرمودند: “من فقط آنچه را خداوند تعلیم نماید، می دانم و دانستن من به خواست خداوند است و هم اکنون خداوند جای آن شتر را به من خبر داد. شتر من در این بیایان در فلان دره است و افسارش به درختی پیچیده و شتر را از راه رفتن بازداشته است. بروید و آن را بیاورید”. فورا چند نفر به آن محل رفتند وشتر را به همان حالت که پیامبر(ص) خبر داده بودند، یافتند.

“سیره ابن هشام- جلد2”