آرشیو یکشنبه ۸ امرداد ۱۳۸۵، شماره ۸۲۱
حکمت شادان
۲۱
محاکمه

پالایش و مرگ خودخواسته

دکتر سیاوش جمادی

فاجعه از ارکان تراژدی است. قهرمان محتشم ناگهان باید دولتش باژگون شود. اگر هنر تراژدی نویس در آن باشد که رسیدن به نقطه فاجعه را با تمهیدات قبلی منطقی، مجاب کننده و گریزناپذیر بنماید، پس در این میان نقش تقدیر کجا می رود؟ آن پاشنه آشیل یا آن یگانه نقیصه ای که قهرمان را با وفور فضایلش به زیر می کشد، در حقیقت معلول پیرنگ نیست، چه از پیش با قهرمان همزاد بوده است. آنچه از دیدگاه ارسطو هنر تراژدی نویس است نه منطقی بودن این نقیصه بل منطقی نمودن این نکته است که این نقیصه چگونه قهرمان را از اوج عزت به حضیض ذلت فرومی کشاند تا بدین سان احوال رقت و ترس - که آنها هم باید احوالی فطری تلقی شده باشند- در تماشاگر پالایش یا کتارسیس شود. از این حیث که تراژدی و اساسا تئاتر در مقام آنچه ناآرامی ذاتی روان را فرومی نشاند، برای انسان نیازی است به ضرورت نان به احتمال زیاد حق با ارسطو بوده است، اما به یقین نمی توان گفت که گوهر تراگودیا یا درد جدی و ناله بزی که مایه سرمستی و شادخواری در آیین دیونیزوس بوده است، محاکات (mimesis) یعنی بازتابی از جهان واقع است. نگونبخت ترین قهرمانان تراژدی از مطرودان واقعی خوشبخت ترند، زیرا مرگ از آنها دریغ نمی شود. وقتی همزمان با خبر مرگ بانو مکبث جنگل بیرنام نیز به حرکت درمی آید، مرگی عاجل به مکبث نزدیک می شود تا او را برای همیشه از نمایش عذاب وجدانش خلاصی بخشد.هملت که شاید پرآوازه ترین تراژدی جهان باشد، با یک سرهم بندی، شتابزده با یک جواز مرگ دسته جمعی تمام می شود و آنها که می مانند چیزی بیش از تماشاچیانی در درون خود نمایش نیستند؛ هوارشیو، فورتینبراس و البته گورکن جاودانه. از نامدارترین تراژدی قرن بیستم دیگر سخن نمی گوییم چون نامش از سر ضمیرش خبر می دهد: مرگ فروشنده. اما در عالم واقع به گاه هجوم دردناک ترین مصائب حتی مرگ از ما دریغ می شود.پس اگر چنین است که تراژدی نویس حق نداشته باشد که با اهدای مرگ به قهرمان سیه روزش او و همچنین تماشاگر را خلاص کند، تنها تراژدی هایی چون ادیپوس درکلنوس و سفر ایوب به محاکات وفادار بوده اند.