آرشیو چهارشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۷، شماره ۶۳۹۹
سیاست
۱۹

ابروی عذرا

حسن یوسف بس که با عشق زلیخا کار داشت

خویش را بی پرده آخر بر سر بازار داشت

بیدلی را زرد دیدم چهره، گفتم از چه رو

گفت زان رو کان پری رخسار، رخ گلنار داشت

یا رب از سرو سهی قمری خوش الحان چه دید

کان همه فریاد شورانگیز در منقار داشت

وز رخ گل باز بلبل را چه پیش آمد که دوش

ناله های آتشین همرنگ موسیقار داشت

شیخ شهر ما که می زد لاف تقوی سالها

دی به کوی می فروشان دیدمش زنار داشت

کوس بدنامی مزن، یا فتنه بر خوبان مشو

درد نوش جام عشق، از نام نیکو عار داشت

قصه دارا و بهمن پیش ما کمتر بخوان

چرخ از این گردن کشان در دور خود بسیار داشت

عذر نیکو داشت وامق روی مردم گر بدید

چشم او هرگوشه با ابروی عذرا کار داشت

غنچه خندان او گر عقده ای از دل گشود

سنبل پرپیچ و تابش کار را دشوار داشت

اگر زکوی تو بویی به من رساند باد،

به مژده جان جهان را به باد خواهم داد

“حافظ”