آرشیو شنبه ۳۱ امرداد ۱۳۸۸، شماره ۱۹۴۴۲
مدرسه
۹

ماجراهای مدرسه

مجید درخشان
شعر

چند روز بود که دبیر ادبیات به مدرسه نمی آمد. او مریض شده بود. آن روز آقای مدیر به کلاس اول راهنمایی رفت و برای اینکه دانش آموزان درسهای گذشته را از یاد نبرند، از اول کتاب شروع کرد به پرسیدن.

هر کس درس را بلد بود، آقا مدیر او را تشویق می کرد و هر دانش آموزی که درس نخوانده بود، تنبیه و جریمه می شود.

نوبت به مصطفی رسید. او آخر کلاس نشسته بود. جثه کوچک و ریزه میزه ای داشت. همین که آقا مدیر او را صدا زد، بلند شد ایستاد و منتظر پرسش مدیر شد.

آقای مدیر، چند بار کتاب را ورق زد، بعد صفحه ای را آورد و رو به مصطفی کرد و پرسید: «بگو ببینم «رابیند رانات تاگور» کی بود؟ او را می شناسی؟»

مصطفی چشمهایش را به هم زد، دستهایش را تکان داد.

آقا مدیر گفت: «مگس و پشه می پرانی؟! درس را جواب بده!»

مصطفی آب دهانش را قورت داد و گفت: «اجازهاواز استادان بزرگ هندوستان است شاعر است!

آقای مدیر خوشحال شد و گفت: «بارک ا می توانی شعری از او بخوانی؟»

مصطفی با شادی گفت: «بله آقا»

مدیر گفت: «بخوان ببینم.»

مصطفی با صدای بلند شروع به خواندن کرد: «زگهواره تا گور دانش بجوی.»

فهمیدم

دبیرجغرافی، درباره کره ماه و سیارات منظومه شمسی توضیح داد و به این ترتیب پنج صفحه از کتاب را تدریس کرد.

او بسیار راضی و خوشحال بود که توانسته است مفاهیم درسی را به دانش آموزان منتقل کند.

در پایان درس برای اینکه مطمئن شود، همه دانش آموزان مطالب درس را فهمیده اند، ضعیف ترین دانش آموز کلاس را صدا زد و گفت: «احمدجان؛ سوالی نداری، همه مطالب را فهمیدی؟»

احمد محکم گفت: «بله آقا...»

دبیر گفت: «بسیار خوب، بعد از این همه توضیحات باید درس را متوجه می شدی.»

احمد گفت: بله، آقا

معلم گفت: «خب حالابگو ببینم، فکر می کنی کسی تو کره ماه زندگی بکند یا نه؟»

احمد جا خورد، پابه پا کرد و گفت: «ححتما آقاوگرنه شب ها داخلش چراغ روشن نمی کردند آقا.»