آرشیو پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸، شماره ۱۹۵۵۹
اخبار کشور
۳

چشم به راه سپیده

قربان یوسفی

تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.

«غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...

و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم.

کوچه غزل

ما بغض شکسته در شب بی ماهیم

کی ثانیه ای ز یاد تو می کاهیم

سرمست به کوچه غزل می ریزیم

همواره من و پنجره چشم در راهیم

محمدحسن جنت امانی

چشم روشنی

می شود روشنی چشم من از در برسد؟

انتظار من از امروز به آخر برسد؟

حسرت یک گل از آن باغ پر از سبزه و گل

در دلم مانده که تا ماه منور برسد

در کویری که پر از سوز و پر از تشنگی است

می شود شبنمی از آیه کوثر برسد؟

خشکسالی که در این مزرعه سبز من است

می شود با گل نرگس همه آخر برسد؟

دل مجنون من و دوری لیلابه کنار

تیر هر سرزنشی بر دل و بر سر برسد

خاطراتی که پر از قصه غمهای من است

شاد می گردد اگر آن لب شکر برسد

عید «قربان» و صفای دلم اندر حرمت

شود آن لحظه که آرامش هاجر برسد