آرشیو چهارشنبه ۲۷ امرداد ۱۳۸۹، شماره ۴۵۸۰
تاریخ شناسی
۱۳
خاطره

مقاومت عجیب

ایشان یک بار که دستگیر نشد. چندین بار دستگیر شد. برای ما خیلی ناگوار بود که یکی از اعضای خانواده در زندان است. یک نفر آمد و به من گفت سرهنگی است که می تواند برای استخلاص ایشان کاری بکند. من گفتم مایلم با او صحبت کنم. وقتی نزد آن سرهنگ رفتم، تقاضای پول کرد. من گفتم همین جوری به تو پول نمی دهم. اگر آزاد شد و از زندان بیرون آمد، پول می دهم که او قبول نکرد. من یک بار که به زندان رفتم و موضوع را به داداش گفتم، گفت، «اگر آن سرهنگ پایش را در این زندان می گذاشت، قلم پایش را خرد می کردم». روحیه بسیار بالایی داشت. یک چیز عجیب و غریبی بود.

دو هفته بعد از آزادی، دوباره دستگیر شد. یک بار سر قضیه [حمله به] هواپیمایی [اسرائیل] ال آل و یک بار هم سر فروش جزوه های ولایت فقیه امام او را گرفتند. یک بار آقای مروارید زندان بود. من با آقای توکلی رفتم دیدنش و از او سراغ داداش را گرفتم. گفت «چیزی نپرس. همین قدر به تو بگویم که او را لخت کرده و به او دستبند قپانی زده بودند و سوزن به تنش فرو می کردند و حدود 2 ساعت به این شکل شکنجه اش می دادند. در آنجا سرش را شکستند، استخوان کتفش را شکستند و چشمش را از بین بردند».

مرحوم سید مرتضی لاجوردی (برادرشهید)