حافظ امروز
ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
در ره نفس کزو سینه ما بتکده شد
تیر آهی بگشاییم و غزایی بکنیم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ورنه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم