آرشیو سه‌شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۰، شماره ۱۹۹۴۴
مدرسه
۹

دو کلمه...

محمد حیدری

همه وقتی کاری انجام می دهند -چه کوچک، چه بزرگ- ته تهش تفکری نشسته که به خوب و بد انجام این کار فکر می کند. تفکری که خیلی وقت ها توی ناخودآگاه کارش را انجام می دهد و نتیجه اش می شود همه ی اعمال و رفتار لحظه ای ما. بعد از انجام که به دلیلش فکر می کنیم -اگر فکر کنیم!- تصورات بعضا قانع کننده ای می یابیم و حتی اگر از کارمان ناراحت هم باشیم و بد بدانیمش اما برای انجامش مسلما دلیلی داشته ایم.

از این حرف های قلنبه سلنبه بگذریم. حقیقتش چند وقتی است بین خوبی و بدی گیر کرده ام قبل تر ها هر کاری که انجام می دادم لااقل می دانستم خوب است یا بد. برای بد هایش هم هزار توجیه جورواجور می آوردم و انجامشان می دادم. هر چند پشیمانی نقطه ی مشترک همه ی این انتخاب های ناجور بود، اما اگر از همه ی این سوراخ های متفاوتی که بارها گزیده شده ام، ایمن بمانم، شاید با کلی اغماض بشود گفت؛ فرصت جبران دارم! هر چند بعضی اشتباه ها هستند که فرصت جبران را می گیرند و پرتت می کنند توی هزار توی عمیقی که از هر طرف بروی بن بست است...

این روزها اما امکان گزینش همین انتخاب های پر درد را هم ندارم. اصلاانتخابی ندارم. انتخاب که دارم، اما هر دو طرف انتخاب برایم نامفهوم اند، نا معلوم. به همه ی سوراخ سنبه های ذهنم رجوع کرده ام برای رفع این اشکال، به واو به واو حرف هایی که گوش داده ام، به قلبم...؟ اما هنوز گیرم، هنوز مشکوکم به هر دو طرف دوراهی هایی که این روزها جلوی پایم جولان می دهند. دنبال طرف بد و خوب می گردم. گیرم که طرف بد را هم انتخاب کنم، گیرم بعد از انتخاب اشتباه باز پشیمان شوم، گیرم زمین و زمان را هم مقصر بدانم توی انتخاب غلط یا نتیجه ای که به اشتباه ظاهر شده، اما خوب می دانم همه اش تقصیر انتخاب اشتباه خودم بوده.

حالااما...

سخت ترین انتخاب همین نداشتن انتخاب است.ندانستن انتخاب...