آرشیو یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۱، شماره ۱۴۹۸
صفحه آخر
۲۰

39سال پس از مرگ «پیکاسو»

آن غول زیبا

بهرام دبیری

اسفند 1390 به بزرگداشت «بهمن محصص» دعوت شده ام، دانشگاه تهران، آمفی تئاتر دانشکده هنرهای زیبا؛ البته به همت دانشجویان که صحنه را آراسته بودند با گوی های بلورین و مشتی از خاکستر «بهمن محصص» و این همان مدرسه ای است که 40سال پیش در آن درس خوانده بودم. پوسترهای «بهمن محصص» با آن چشمان خیره، خیره سر. شاید شبیه چشم های «پیکاسو» که «گرترود استاین» درباره اش گفته بود: «دو الما س درشت و سیاه». احوالی داشتم در آن روز و این مناسبت. 33سال بود که دیگر به آنجا نرفته بودم. آنچه بیش از همه به یاد آوردم روزی بود در سال 1352 که خبر آمد: «پابلو پیکاسو در 93 سالگی درگذشت.» فردای روز آن خبر در همین آمفی تئاتر دانشکده هنرهای زیبا مجلس بزرگداشتی برای «پیکاسو» برگزار شد، نمایش اسلایدی از کارهایش و سخنرانانی درباره اش گفتند.روز «محصص» به یاد آوردم آن روز را، این آمادگی، این حضور ذهن و امکان، این حساسیت به هنر و این هم زمانی با جهان. نسل ما رویاپردازان دهه 60 میلادی و ریاست خردمندانه دکتر «میرفندرسکی» بر این دانشکده هنر که آن سال ها در اوج شکوفایی اش بود. بزرگداشت پابلو پیکاسو، نقاشی که تمام قرن بیستم را با نام خود پر کرد. خلاقیتی جادویی، توانایی بی پایان در چهره پردازی و تخیل، نقاشی که هر روز راهی تازه را تجربه کرد و در بیان عاطفه آدمیزاد گستره ای بی پایان را پیمود. نقاشی که در گمنامی و فقر همان بود که در شهرت و ثروت.همیشه پای سه پایه و فقط یک نقاش. و پیکاسو بود که گفت در تمام عمر کارهای «هانری ماتیس» را نگاه کرده است و ستایش، «هانری ماتیس» نقاشی که می گوید: «هیچ روشی در نقاشی به اندازه نقاشی ایران «مینیاتور» به او امکان دیدن و کشیدن را نیاموخته است.»یاد این سه غول زیبا روشنم می دارد، قوتم می بخشد، رزق روحم شده است.