آرشیو سه‌شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۲، شماره ۲۶۶۵
نگاه دوم
۸
یاداشت یک

آن زنگ بزرگ

سید علی صالحی

دارم فکر می کنم واقعا چه بنویسم، از کدام منظر، چگونه شروع کنم، حامد زنگ زده، می گوید چیزی درباره سیمین دانشور و یادی از او بنویسم. یک لحظه آمدم بگویم حامد... من فقط شاعرم، چه کارم به کار خاندان جلال و سیمین دانشور؟ یادش گرامی باد، سیمین دانشور را می گویم. و نگفتم: «نه» گفتم: «نه، من سید علی صالحی هستم خانم دانشور، خسرو نسیمی نام مستعار من در دهه 60 خورشیدی بود. مشکلات آن روزگار را واقعا به یاد می آورید.»یادم نیست همراهانم آن روز چه کسانی بودند، هر چه بود... دو نفر بودند، هرکه بودیم ما سه نفر بودیم. یادم آمد، از سوی کمیته برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان برگزیده شده بودم جهت کسب پیامی مکتوب از خانم دانشور. چه سالی بود؟ شاید سال 1383 خورشیدی. متن را کوتاه نوشته بود، یک صفحه، با خط درشت، کلی جست وجو کرد، اما پاکت نامه نیافت، متن را برهنه به من داد. سیمین دانشور بزرگ، نخستین زن عضو کانون نویسندگان ایران، رمان نویس نامدار ما گفت: «سلام مرا به خانم بهبهانی، سیمین جانم برسان. به آقای دولت آبادی و علی اشرف درویشیان سلام برسان. تو خودت هم که دبیر کانونی» گفتم: «یک نفر از ده دبیر» پرسید: «علی البدل یا دبیر اصلی» گفتم: «عضو کوچک کانونم، دبیر اصلی» آمد تا به درگاه، مهربان، ماه، مادر. من همواره این دو زن بزرگ را دوست می داشته ام، دو سیمین: بهبهانی و دانشور، یکی شاعر بزرگ عصر ما و دیگری داستان نویس بزرگ عصر ما. باید به یاد آورم آن روز را، آن روز که میهمان دانشور مهربان بودیم. در فاصله همان صحبت ها، چندین بار صدای تلفن در خانه پیچید. خانم خانم ها یک بار گفت: «باشه باشه... به وزیر ارشاد گفتم پول جهیزیه آن دختر را یک طوری تهیه کند، من خودم قول دادم... می دانم، باشه باشه...» یک بار دیگر هم گفت: «من پول دیالیز آن جوان را می پردازم، تا یک سال با من، بقیه اش را تو قبول کن، مگر بیمارستان از خودت نیست؟»از آنجا که نسبت به رنج ستمدیدگان تهیدست حساسم، ناخواسته بخش هایی از حرف های آن زن شریف، نقش جانم شد تا ابد، روحت شاد شریف مردمی دارم فکر می کنم واقعا کافی است به این نام های برگزیده فکر کنی «نوشتن» خود به خود آغاز می شود.