آرشیو چهارشنبه ۱۲‌شهریور ۱۳۹۳، شماره ۳۰۴۹
ویژه
۱۲

عطر فصل هزار رنگ

اینجا یکی ستاره است، دشتی از خورشید، غزلی از همنفسی و هم صدایی ها، ترنمی همچون زبور داوود، دشتی میان صخره های بلند، یادگار کیانیان و جم، سنگ نبشته هم آوایی مردمان جنوب، زیبا تر از همه، «پدری» کوه عشق، خلیج نیلی همیشه فارس، «چگاسه» بلندای هم آغوش شهر من، خاموشی اندوه بار کاریزها، یادگارکهن، دیار من: جم...

جم، بهارش: پرچین گل های بابونه، شکوفه سپید بادام های کوهی، باغ های گل جادویی نرگس، چشم های سیاه دلنواز شقایق های صحرایی، عطر کوچه باغ های گل محمدی (ص)، رقص کبک و تیهو، سبزی گندمزارها...

جم، تابستانش: نرم نرمک بهار رو به پایان، گرما به سکوت نه! به تندی در تب آمدن است، من مشتاق دیدنش!، روزها و دم گرم بادها، تب کار و تلاش، شرجی، باغ های لیموکال، نگاه رهگذران بر قامت نخل ها، مسافران دیار غربت باز آمده، کودکان، بازیگوش هر کوی و برزن.

جم، پاییزش: عطر فصل هزار رنگ، جنبش نخلستان ها، شور مردمان، رطب و خرما مهمان سفره ها، همه سرشار از امید مدرسه ها، مست بوی «اقرا بسم ربک الذی خلق»، تابوی گرما شکسته، نسیم سرد بامدادان و بازار انتظار باران، داغ و شورانگیز، خدای را می توان از روزنه سجاده مادربزرگ ها هنگام نیایش دید، زمین ترمه صدرنگ پوشیده و پاییز ما را نوید آمدن و رفتن.

جم، زمستانش: سرما بر تن عابران کوچه باغ های سرشار از عطر کاهگل، شال و قبا کرده، ابرها از فراز کوه «هفت چاه» و «پدری» و زمین به امید بارش، بذرهای پارسالی گندم و جو با حس رویش، در تاریکی انبارها جشن گرفته اند، چشم ها به آسمان، دل ها به سوی حق و چه زیبا بود این همدلی کهن، دیار من، گل اندود بام ها، شوقی دگر داشت، زمستان از راه رسیده بود هر چند چادر سپید برفی نداشت اما ترنم بارانش خیال انگیز بود.