آرشیو پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۳، شماره ۳۱۱۸
ورزش
۱۶
تاکسی نوشت

باران

سروش صحت

«چقدر این بارون به موقع بود... دو سه روز بود دیگه نمی شد نفس کشید»، این را زنی که جلوی تاکسی نشسته بود گفت. مرد جوانی که عقب تاکسی نشسته بود گفت: «اصلایعنی عالی شدا... بارون هم هوا را تمیز کرد، هم خیابان ها را، هم پیاده روها را، هم درخت ها را، هم برگ ها را، هم...» راننده که مسن بود حرف مرد جوان را قطع کرد و گفت: «همه جا را» مرد گفت: «بله، همه جا را... واقعا بارون به موقعی بود» بعد گفت: «کاش هرروز بارون می اومد». زن گفت: «هرروز که دیگه نه، آدم آفتاب هم می خواد». مرد گفت: «راست می گین، کاش یه روز آفتاب بود، یه روز بارون ولی هوا همیشه تمیز بود». راننده از توی آیینه به مرد نگاه کرد و چیزی نگفت. مرد جوان گفت: «اصلاریه هام دارن کیف می کنن، انگار طعم اکسیژن یادشون رفته بود...» بعد نفس عمیقی کشید و گفت: «آخیش... واقعا کاش هرروز بارون می اومد». راننده و زن دیگر چیزی نگفتند. کمی جلوتر مرد گفت: «من همین جا پیاده می شم»، راننده سرعت را کم کرد. مرد گفت «خیلی جلو نرید... همین جا... همین جا...». راننده ایستاد. مرد با عجله پیاده شد و موقع پیاده شدن پایش تا مچ توی چاله آبی که کنار خیابان بود رفت. مرد گفت: «اه... مرده شورشو ببرن». راننده به مرد نگاه کرد و چیزی نگفت. باران همچنان می بارید و هوا و شهر و همه جا را تمیز می کرد.