آرشیو دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، شماره ۵۸۸۰
صفحه آخر
۲۴
روزنه -7

عجین شده با هنر

احمد مسجدجامعی

در شماره قبل بخش ششم دیدار با آقای نوری و خانم مفتونی منتشر شد، در این شماره به ادامه این روایت می پردازم.

آقای نوری در ادامه مجددا از همسرشان تشکر کردند و گفتند که به خاطر این همه عشق و فداکاریشان شعری را سروده اند و آن را برای ما هم خواندند: ای وفاداران بیاموزم وفای همسرم / صافی زهرا چنین داده صفای همسرم / راه مهر و کوی مهر و آشنایی ماه مهر / مهربانی مهر بازد در هوای همسرم / عاشقان را مهر می بندد میان عقدشان /...

آقای نوری در ادامه گفتند که یکبار در مجلسی که یکی از علما حضور داشتند، دوستان به ایشان گفتند که آقای نوری شعری را برای همسرشان سروده اند که بسیار زیباست. ایشان از من خواستند که این شعر را در آن مجلس بخوانم. من هم در حضور همسرم که در همان جا بودند شروع به خواندن این شعر کردم. بعد از اتمام این شعر، آن آقا با لهجه یزدی خودشان گفتند «چقده قشنگ!، چقده قشنگ!» در همین هنگام همسرم به شوخی به ایشان گفت حتما حسودی تان شد؟ اینکه کاری ندارد. شما هم شعری برای همسرتان بخوانید. او هم با همان لهجه یزدی در جواب گفت «چشم، الان براش یه تا شعر می گم.» آنگاه دستانش را به آسمان بلند کرد و به شوخی و شیرینی تمام گفت «الهی وقتی برگشتم نباشی». که همه ما را به خنده انداخت. بعد از بازگو کردن این ماجرا که آقای نوری با استادی هرچه تمام تر آن را به صورت نمایشی به تصویر کشیدند، همه حاضرین در اتاق یک مرتبه مانند بمبی از خنده منفجر شدند و این خنده تا لحظاتی همچنان ادامه داشت. در این خانه فضای بسیار خاصی حکمفرما بود و به نظر می رسید تمامی همراهان تحت تاثیر فضای این خانه و روابط گرم و کمیاب ساکنان آن هستند که با هنر و هنرمندی عجین شده بود. این فضا و ماندن در آن و گپ و گفت با این دو عاشق هنرمند بسیار شیرین بود که اگر برای دیدار از چند نقطه دیگر آن منطقه به دوستان قول نداده بودم، قطعا بیشتر در آنجا می ماندیم.

ادامه دارد...