آرشیو یکشنبه ۱۰ امرداد ۱۳۹۵، شماره ۲۱۴۰۳
فرهنگ: مقاومت
۸

یک شهید، یک خاطره

شرمنده شدم

مریم عرفانیان

برای خرید آینه و شمعدان داخل یک مغازه رفتیم. عروس آینه ای را انتخاب کرد. نظر علی اکبر را در مورد آینه پرسیدم، اما جوابی نداد.

به چهره اش نگاه کردم و متوجه شدم که در عالم دیگری است. دوباره بلندتر از قبل گفتم:

-«به نظرت این آینه خوبه؟»

علی اکبر به خودش آمد و گفت:

- «چه گفتید؟»

آن وقت دیدم که چند قطره اشک از گوشه چشم ها روی گونه اش سرید.

بعد از این که خرید تمام شد و به خانه رفتیم، پرسیدم:

- «مادر! چرا موقع خرید آینه آن قدر ناراحت بودی؟»

جواب داد:

- «وقتی شما به آینه فکر می کردید من به جبهه فکر می کردم. جسمم جای شما، ولی روحم در جبهه بود. از خود شرمنده شدم، چون بچه ها توی جبهه زیر آتش دشمن می جنگیدند و من برای مراسم عقد خرید می کردم.»

خاطره ای از شهید علی اکبر اصغری

راوی: صدیقه رضازاده، مادر شهید