آرشیو چهارشنبه ۳‌شهریور ۱۳۹۵، شماره ۴۶۲۳
ورزش ایران
۱۰

پایان المپیک، پایان آرزوها و حسرت هایمان شد

رویدادی که در طول آن، گاه تا پاسی از شب برای تماشای قهرمانان ملی بیدار ماندیم، گاه شاد بودیم و گاه غمگین از ناداوری و بداقبالی و با چشمانی پف کرده به رختخواب رفتیم.

اما المپیک هرچه بود و هرچه هست، حرف های زیادی برای شنیدن داشت. این میعادگاه بزرگ فرهنگی انگار هنوز که هنوز است برایمان از ظرفیت هایش نگفته و هنوز که هنوز است نمی دانیم چگونه از درس هایش بیاموزیم. از همان الفبای اول و تنها چند روز مانده به اعزام ورزشکاران، از لباسی رونمایی کردیم که قرار بود جلوه گاه فرهنگ سرزمین مان باشد، درحالی که هیچ چیزش شبیه فرهنگ این اقلیم و مردمانش نبود. گروهانی از مربی و انسان های کاربلد را در فرودگاه تهران جا گذاشتیم تا لشکری از مسئولان و سیاحان ذوق زده کارنابلد را به سفری خارجه از جیب دولت مهمان کنیم. در طول این سال ها آن قدر سلیقه مخاطبان ورزش را با نتیجه و مدال گره زدیم که هر شکست ورزشکارانمان، پایان تاریخ قلمداد شد تا بهترین استعدادهای خودروی ورزش این سرزمین را با دلی شکسته و فوجی از طنزهای شبکه های اجتماعی راهی خانه کنیم!

المپیک، فرصت بزرگ فرهنگی است که در آن می توان کالای فرهنگی، تولید و به جهانیان عرضه کرد. امروزه در جامعه شناسی فرهنگ، صحبت از صنعت فرهنگ می شود و اولین شعار این نظریه این است که اگر می خواهید فرهنگ خود را جاودانه کنید و چند و چون و زیر و بمش را به دیگران نشان دهید، باید از جلوه های فرهنگی خود، کالابسازید. چه بسیار جامعه شناس و روان شناس ورزشی بودند که می توانستند در کنار تیم ها، قدمی بردارند و قلمی بزنند. تصورش را بکنید بعد از این تورنمنت، کتابی از رویداد المپیک و لحظه لحظه های پیروزی و شکست، اشک ها و لبخندهای مردمان و آداب و رسومشان در سوگ و شادمانی به بازار فرهنگ سرزمین مان هدیه می دادیم. اما تنها چیزی که برایمان باقی ماند، عکس های خویش انداز و خاطرات مسئولان از این سفرهاست و تنها می توان امیدوار بود سه سال و 11 ماه دیگر، در چنین روزهایی و در شهر توکیو، شاهد درس های بزرگی از المپیک قبل باشیم. امیدوارم.