آرشیو سه‌شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۵، شماره ۳۷۲۸
صفحه آخر
۱۶
چوب الف

یکی بود، یکی نبود

دیبا داوودی

ایران داغدار شد و چشم مردمانش اشکبار. حرف ها بر سر زبان ها بود و آه ها روان از جان. چشم های مان به راه خبر بود و دل مان در تلخ ترین لحظه ها هم حتی امیدوار.

هر بار با دیدن و شنیدن تیتر «خبر فوری» انتظار معجزه را زنده تر حس می کردیم و با هربار تکرار واژه تسلیت اینچنین دل های مان را تسلی می بخشیدیم که شاید یک دقیقه دیگر معجزه شبیه به بارانی پیش بینی نشده بیاید و بر آتشی که روح و تن مان را می سوزاند حریری سبز از حیات بکشد و تلخی ها را به نسیمی تا پشت دورترین کوه ها ببرد. تلخی ها را ببرد و یک بار دیگر یادمان بیندازد که –امید- تمام دلیل بودن ما است. امیدی که در قصه ها جاری است. در غزل ها و رباعی ها. در افسانه هایی که هزار بار هم بشنویم به لطف شکوه امید هرگز برای مان تکراری نمی شود و بدانیم در سخت ترین لحظه ها این شعرها و رویاپردازی ها هستند که ما را زنده نگه می دارند.

در دپارتمان علوم توسعه انسانی دانشگاه تورنتو تحقیقی صورت گرفت که ثابت می کند جامعه قصه دوست، جامعه امیدوار تری است.

زمانی که خواننده کتاب، همگام با شخصیت های رمان پیش می رود و حس همدردی و عشق، شادی و ترس را با قهرمان هایش تجربه می کند، دردپذیری و اندوه را با چاشنی تخیل راحت تر پشت سر می گذارد. کسی که مشغول مطالعه کتاب می شود، علاوه بر دغدغه های روزمره سرگرم قصه ای می شود که نزدیکان عموما از آن بی خبرند و اتفاقا همین موضوع، مجال رویاپردازی بیشتری به شخص می دهد و ذهنش را برای لحظاتی هم شده از گرفتاری ها، چالش ها و هرآنچه یک روز عادی انسان را شامل می شود به گریزگاه هایی راهنما می شود و ناخودآگاه با امید به قرابت های زندگی و داستان ها انتظار لحظات معجزه وار بیشتری را دل زنده می کند.

ما را از غم انگار گریزی نیست. برای زنده نگه داشتن بذر امید در لحظه های نفسگیر زندگی، باید به خیال پناه ببریم. باید چشم های مان را ببندیم و زمزمه کنیم هزار سال پیش از ما هم اگر یکی بود و دیگری نبود اما خدای مهربان همیشه بود.