آرشیو پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶، شماره ۶۷۴۲
شعر
۱۲

چهار دیواری ها و حیاط ها

مترجم: دلارام میرزا آقا

مریلین هکر، زاده نوامبر 1942 در نیویورک، شاعر، مترجم، منتقد و پروفسور بازنشسته ادبیات انگلیسی کالج شهر نیویورک است. مجموعه های شعر وی عبارتند از: «بخش نمایش» (1974)، که برنده جایزه کتاب ملی شد، «عشق، مرگ و تغییر فصل ها» (1986)، «بازگشت به رود» (1990). هکر در سال 2009، به خاطر ترجمه مجموعه اشعار «پادشاه یکصد سوار» اثر ماریه اتین، جایزه PEN شعر ترجمه را از آن خود کرد. این کتاب برنده نخستین جایزه ترجمه رابرت فاگلز از مجموعه شعر ملی نیز شد. هکر در سال 2010، جایزه PEN / Voelcker را در بخش شعر دریافت کرد و در سال 2013 نیز موفق به دریافت جایزه PEN در بخش ترجمه شد.

اشعار هکر در سنین میانسالی بیشتر بازتاب دهنده حزن و ناامیدی ناشی از رویدادهای بین المللی و سیاست خارجی امریکاست. مجموعه وی در سال 2000، «چهاردیواری ها و حیاط ها»، به موضوعاتی از قبیل مرگ عزیزان، خانواده، دوستی، طبیعت و زندگی در خیابان های نیویورک و پاریس می پردازد. مرگ موضوعی ا ست که مکررا در سرتاسر این کتاب عنوان شده و نتیجه پافشاری هکر بر این موضوع است که «زبان به عنوان یک نیرو... لزوما باقی نمی ماند و راوی کل داستان نیست».

رنه کاری[1] به عنوان خلاصه ای از کار هکر در میان نویسندگان فمینیست، اشاره کرده که «هدف بیشتر کارهای هکر در طول زندگی اش نامدار کردن بی آوازه ها و ترکیب دار کردن بی ترکیب ها بوده است.» وی افزوده «اهمیت شعر مدرن برای هکر را می توان با مشارکت دادن مصرانه تجربیات و دانسته های زندگی اش در کانونی زن محور مترادف دانست.»

رهگذر

نواخت پاشنه های کفش بر سنگفرش

نزدیک می شود/ دور می شود

ضرب می گیرد بر سیمان،

بی آنکه انتظار بکشد پاسخی را.

سرگردانی واژه/گام های کوتاه زن

در امتداد کفش های ستبر مرد

هجوم می برد بر فضایی از پس فضایی دیگر.

غژغژ چرخ ها بر آسفالت

مانند زنبور راه می افتد آن موتورسیکلت.

چیزی گشوده می شود، در ژرفا

ریشه ای سخت/ زندگی را خاموش می پنداری

یا آغاز حکومتی بی مانند

که سر می رسد تا پر کند حجم هوا را،

صفحاتش، شکاف هایش، مانند استخوانی سخت

پوششی ست بر آنچه هچ نمی تواند

تشدیدش کند یا بگستراند،

در عوض راه ا ست که دریا/می آمیزد با آن

سر و صدای مرگ، هیجان و شیون زایش را

گریه ایست در جعبه ای سنگی از جنس اشک ها و لبخندها

نان برای فاخته

مانند هر جای دیگری

بر فراز پشت بام هاست آسمان بیزونس،

و اندک تعداد زیرین

در چگونه بیرون کشاندن شیره چیزی پیش پا افتاده

می آزارند خویش را

بجز آن مشت زن قدیمی شاید

که دیگر نمی تواند به خواب برود

و غرق می شود در اندیشه پایان قریب الوقوع خویش

در پنجره سومین طبقه

در Cite des Lilas

در حالی که یکی هستند بناهای میلستون

با به یاد آوردن و از یاد بردن روزهای بی حاصل

و نانی که به دست می آید، اما به دشواری

دیروز باقی می ماند

مانند خاطره ای از آسمان،

تکه های آبی رنگ فراوان

مانند پدرم/که از کار به خانه برمی گردد

با دستانی برهنه

که نزدیک بشقاب گل دار فرو می ریزد.

سومین بارش برف

طوفانی دیگر، کولاکی دیگر

ساق ها خیس/چینه دان لرزان

در اندرون،

حجمی ست برای آزمودن «ستاوند»ی

و سمفونی بتهوون را

طفلی چهارساله

می نوازد از آغاز تا انجام،

سه بار.

لودویگ جوان می شنود؟

نه/این تنها شوق سازنده ای ست

از نواختن دستگاه.

انفجار! خاموشی؟

«می خواستم ببینم آیا می توانم

نوار را وارونه پخش کنم.»

«نکن.» «اگر دکمه روی هشتمین آهنگ باشد

و من ضبط را روشن کنم، چه خواهد شد؟... می چرخد.

اما بدون پخش آهنگ.» «این خواهد شد.»

«آه، کانال رادیو کدام است؟

تا مرا تاب ده!» شکافی کوچک

و نه خنجری واضح

نشسته بر پشت.

«بیا پایین، کار پشتم تمام است! ناله نکن، این منم که آسیب دیده.»

«متاسفم... آیا دسر داریم؟

آب از چه درست شده؟

آیا ذوب هم می شود؟»

(می دانم چه حسی داشت، کلوتایمنسترا1.)

«کلوچه می خواهم. یونان چیست؟

هفته آینده بلندتر می شوم؟

خون آشام هم این گونه غرش می کند؟

من حوله را می پوشم

ببین!

مانند اسکی رویشان سر می خورم

هی! چسب خشک شده به زانوهایم چسبیده.»

1 از اساطیر یونان که آگاممنون همسر و بچه اش را کشت