آرشیو پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۲۱۸۹۱
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

ای کاش صبح جمعه بعدی ببینمت

پژواک

نمی از چشم های توست چشمه، رود، دریا هم

کمی از رد پای توست جنگل، کوه، صحرا هم

تو از تورات و انجیل و زبور، از نور لبریزی

تو قرآنی، زمین مات شکوهت، آسمان ها هم

جهان نیلی ست طوفانی، جهان دل مرده ظلمانی

تویی تو نوح، موسی هم، تویی تو خضر، عیسی هم

نوایت نغمه داوود، حسنت سوره یوسف

مرا ذوق شنیدن می کشد، شوق تماشا هم

«تو آن ماهی که در پایت تلاطم می کند دریا»

من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم

اسیر روی ماه تو، هوا خواه نگاه تو

نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم

«تمام روزها بی تو شده روز مبادا» نه

که می گرید به حال و روز ما روز مبادا هم

همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند

که بی تو تیره و تلخ ست چون دیروز فردا هم

جهانی را که پژواک صدایت را نمی خواهد

نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم

سید محمدجواد شرافت
نهایت تسبیح

چنانکه ماه کمالش به نیمه ماه است

کمال نیمه شعبان بقیه الله است

هزار ساله شرابی ست انتظار ظهور

که هرکه خورد از آن تا همیشه آگاه است

چه قدر قافله عمر رفته از اقوام

هنوز یوسف ما بی گناه در چاه است

چه مقصدی ست که از موقعی که راه افتاد

هزار سال گذشت و هنوز در راه است

من از حضور غم عصر جمعه فهمیدم

که انتظار ظهور تو ناخودآگاه است

بیا به روضه و با گریه ات موحد شو

اگر نهایت تسبیح عارفان آه است

چنانکه زهر فقط پادزهر می خواهد

تو پادشاهی و دنیای ما پر از شاه است

بگو به مردم دنیا خیالشان راحت

که منجی همه خون ریز نیست، خونخواه است

مهدی رحیمی
کلافه ام

هر شب از التهاب غمت غرق زاری ام

در مجمر فراق تو اسپند کاری ام

آتش گرفته ام، نفسی زن، خموش کن

این شعله های سرکشی و بی قراری ام

تا که رود به چشم همه دشمنانتان

تا دود گردد این شب چشم انتظاری ام

تا بشکفد تجسم دیدار رویتان

تا بگذرد خزان ز نگاه بهاری ام

آتش نشاندی و جگرم سوخت، شد چنان

سرچشمه ای که تا ابد از اشک جاری ام

بس نیست این همه گذر از کوچۀ خیال

بن بست شد زمینۀ خوش اعتباری ام

یک شب طلوع کن به خیالم که سر شود

این های های گریۀ شب زنده داری ام

شیرین ترین شکوه غزل ها بیا مگر

با تو عوض شود غم تلخ قناری ام

ای ثروت خزانۀ هستی کمی بپاش

بر روزگار رو به غروب نداری ام

دیگر ز عهد جمعۀ دیگر کلافه ام

دیگر ز شنبه های پیاپی فراری ام

هر صبح جمعه تا به فراز نگاه ها

تا کی میان این همه جمعه گذاری ام؟

عمری نشسته ام به کمینگاه ندبه ها

تا کی شوی شکار دو چشم شکاری ام

یک شب بیا و تکۀ نانی به من بده

تا خلق و خو عوض کنی از نفس هاری ام

ای صبح صادق، از شب من خون چکد بیا

پایان بده به گریۀ بی اختیاری ام

صادق عموسلطانی
جمعه بعدی

ای پاسخ تمام اگرها وکاش ها

مادر نوشته اسم تو را روی آش ها

دارد برای آمدنت نذر می کند

دستش همیشه پر شده از این تلاش ها

من رد پای آمدنت را کشیده ام

با رنگ های سبز و سپید گواش ها

ما لقمه لقمه نان و نمک می خوریم و بعد-

دنیا گم ست بین بریز و بپاش ها

دین مرا دوباره به بازی گرفته اند

در گیر و دار همهمه ها اغتشاش ها

پایان جنگ های جهانی بدست توست

گل می شود گلوله داغ کلاش ها

تنها به عشق آمدنت شعر گفته است

امشب مداد آبی من با تراش ها

ای کاش صبح جمعه بعدی ببینمت

ای پاسخ تمام اگر ها و کاش ها

ساجده جبار پور
نمک گیر

ما بر سر سفره ات، نمک گیر شدیم

با لقمه لطف و رحمتت، سیر شدیم

با این همه چون تو را ندیدیم، آن قدر

خوردیم غم فراق، تا پیر شدیم

حمیدرضا نور
ببخش

من را برای هر چه خطا کرده ام ببخش

ای مهربان که بر تو جفا کرده ام ببخش

پشت و پناه من شده ای هر زمان ولی-

پشت تو را به غصه دو تا کرده ام ببخش

بعد از هزار سال که در می زنی ببین-

در را به روی غیر تو وا کرده ام ببخش

من گم شدم در ازدحام هوس های نفسی ام

دست تو را دوباره رها کرده ام ببخش

آقا برای گرمی بازارتان فقط

بر شیشه های یخ زده «ها» کرده ام ببخش

من را فدای جان خودت خواستی و من

خود را بلای جان شما کرده ام ببخش

من وام دار چشم تو هستم که شاعرم

این قرض را چگونه ادا کرده ام؟ ببخش

سید حسن رستگار