آرشیو سه‌شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۵۱۰۶
پایداری
۱۲
روایت 2

پدر از زبان دختر

در خانواده شهید شعبان نصیری، دختری متولد شده به نام مهدیه که همیشه دلش می خواسته همرزم پدرش باشد، حتی همین حالا به این فکر می کند که کاش می شد راهش را ادامه بدهد اما مهدیه نصیری هرگز در تمام طول عمرش حتی یک بار دلش نخواسته پسر باشد، چون به عنوان دختر از شان و منزلتی در خانواده برخوردار بوده که از دست دادنش به هیچ امتیازی نمی ارزید.

«پدرم همیشه قهرمان زندگی من بوده و هنوز هم هست». مهدیه نصیری این را می گوید و اضافه می کند: معمولا وقتی درباره شهدا حرف می زنیم از خاطراتشان می گوییم و از درد فراق آنها. کمتر پیش می آید منش و روش آنها را شرح دهیم و من دلم می خواهد بگویم پدرم برای خانواده اش، برای همسرش و برای من و حجابم ارزش و شان ویژه ای قائل بود. در فامیل نصیری همه می دانستند مهدیه تمام دوران کودکی را روی زانوی پدر نشسته یا در نبودش با عکس پدر حرف زده است. همیشه بهترین امکانات و اسباب بازی ها برای مهدیه بود، بهترین خوراکی ها و حق تقدم برای هر کاری چون حاج شعبان برای دخترش و برای چادری که برسرش بود احترام ویژه ای قائل می شد. مهدیه نصیری می گوید پدرش هرگز او را به کاری مجبور نکرده است؛ با احترام گذاشتن اش، او را تشویق می کرده و چیزی را به او داده که این روزها کمتر دختران از آن نصیب می برند. او از پدرش حس محترم بودن، ارزشمند بودن و منزلت داشتن را هدیه گرفته و سرمایه زندگی اش کرده است.

دختر شهید نصیری هرگز نبودن پدرش را احساس نکرده است حتی وقتی به جنگ می رفت یا در ماموریت بود. برای مهدیه نصیری، حضور پدر موثرتر و پررنگ تر از آن بود که تحت تاثیر مکان و جغرافیا قرار بگیرد و حالا که پدر برای همیشه رفته، از برآورده شدن آرزوی او احساس آرامش می کند. مهدیه نصیری می گوید: خدا را شکر می کنم که اگر پدرم حالا نیست، به خواسته و آرزویش رسیده است. من، برادرم را زمانی از دست دادم که فقط 22 سال داشت و مدت ها زمان برد تا خودمان را پیدا کنیم و به زندگی عادی برگردیم چون مرگ او به معنای از دست رفتن و از دست دادن بود، اما شهادت پدر او یعنی به خواسته اش رسیده است و من آرامم چون پدرم رویاهایش را دنبال کرد و به آرزویش رسید.