آرشیو شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۷، شماره ۵۱۲۳
تجسمی
۱۰

گریز اصل زندگی است

در آن طلا که محک طلب کند شک است. شک، چیزی به جای نمی گذارد. مهر آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن، ضربه یک آزمایش به حقارت آلوده اش نسازد. عشق جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت، بارهاآنها را زیر هم نوشت و باز آنها را جمع کرد. من دیگر در زیر باران تند فروردین و در میان بادهای آذری ننشسته ام که بیایی. و من بار دیگر نخواهم گفت: هلیا! گریز، اصل زندگی است. گریز از هرآنچه که اجبار توجیه می کند. بیا بگذریم.../ بار دیگر شهری که دوست می داشتم