آرشیو شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۷، شماره ۵۱۲۳
تجسمی
۱۰

روایتی از زندگی نادر ابراهیمی از زبان همسرش

عاشقانه ها

در فامیل ما خانمی بودند که همه به ایشان احترام می گذاشتند؛ ایشان من را که آن زمان 21 سالم بود برای نادر که خواهرزاده همسرشان بود انتخاب کرد و این ماجرا را به پدر و مادرم گفت. من هم در سنی بودم که خواستگارانی داشتم و به همه می گفتم که می خواهم درس بخوانم و الان وقت ازدواجم نیست، اما این بار رضایت دادم تا آشنایی صورت بگیرد. چند باری همدیگر را در مهمانی های خانوادگی دیدیم و با نظرات و منش هم آشنا شدیم. از نظر ظاهر هم به دل هم نشستیم تا این که بزرگ ترها اجازه دادند در اتاقی با هم صحبت کنیم. بعد از صحبت های ابتدایی نظر قطعی مان را اعلام کردیم.

ما بی عشق و دوست داشتن شروع کردیم، اما به یاد می آورم در همان اولین سالی که با هم زیر یک سقف رفتیم نادر به من گفت «دوستت دارم» و یکی دو سال بعد به من گفت «تو را چون خاک می خواهم همسر من».

نادر ابراهیمی عاشق خاکش بود و نهایت علاقه اش در خاک وطنش خلاصه می شد. «چهل نامه به همسرم» و «یک عاشقانه آرام» بعد از ازدواج مان نوشته شد که نادر تجربیاتی در زندگی مشترک پیدا کرد. بسیار پیش آمده بود که از من نظر می خواست و برای اسم داستان با من مشورت می کرد. وقتی اولین بار جرقه داستانی در ذهنش می زد به اتاقش می رفت و طرح اولیه را می نوشت و من غالب مواقع خودم را جای مخاطب می گذاشتم و حس مخاطب و سوالاتی که برایش پیش می آمد را می پرسیدم. بارها نادر می گفت «تو رفیق منی یا خواننده؟» و من می گفتم می خواهم پیشاپیش آماده باشی که جواب سوالات را داشته باشی.

در آثار نادر سه زن شخصیت اصلی بودند: هلیا، عسل و مهری. هلیا قهرمان «بار دیگر شهری که دوست می داشتم» است که داستان آن در زمان نامزدی ما نیمه کاره بود.

عشق هلیا در واقع عشق به وطن است و این داستان از اولین نوشته هایی بود که نادر برای من خواند. بر اساس همین داستان نیز اسم دخترمان را هلیا گذاشتیم. هیچ گاه به هیچ کدام از زنان داستان هایش حسادت نکردم.