آرشیو دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۷، شماره ۳۱۶۷
ادبیات
۸

رمانی درباره قدرت

«آنجا که ایمانم را رها کردم» رمانی است از ژروم فراری که با ترجمه بهمن یغمایی و محمدهادی خلیل نژادی در نشر نگاه منتشر شده است. فراری در این رمان وقایعی سیاسی را دستمایه قرار می دهد تا از خلال آن ها به پیچیدگی های انسان و مغاک های روح او بپردازد. مغاک هایی که با قرارگرفتن در موقعیت های خطیر نمایان می شوند. دو شخصیت اصلی این رمان به نام های سروان آندره دگورس و ستوان اوراس آندره آنی کسانی هستند که روزگاری با هم در جنگ های هندوچین شرکت داشته اند، هر دو توسط نظام های فاشیستی زندانی و شکنجه شده اند، با این نظام ها مبارزه کرده اند و اکنون در موقعیتی دیگر قرار گرفته اند. موقعیتی که آن ها را از قربانیان شکنجه شده به شکنجه گرانی بی رحم بدل کرده است. فراری در این رمان در قالب وقایعی سیاسی مسئله قدرت را پیش می کشد و این که قدرت چگونه بر شخصیت آدم ها اثر می گذارد و این اثرگذاری از چه نوعی است. ازهمین رو رمان از بعدی سیاسی به بعدی فلسفی می رسد و یکی از مسائل مهم و دیرین بشری را مطرح می کند. در بخشی از پیش گفتار ترجمه فارسی این رمان درباره موضوع قدرت که چنان که گفته شد موضوع محوری آن است چنین می خوانیم: «نویسنده که اهل پاریس و استاد فلسفه مدرسه بین المللی الجزیره است سعی در شناخت روح و روان و تجزیه و تحلیل تضادهای درونی بازجویان و شکنجه گران سفاکی دارد که خود زمانی زندانی و قربانی رژیم های فاشیستی نظیر هیتلر بوده، با چنین نظام هایی مبارزه کرده اند و اینک خود نهال مرگ و شقاوت می کارند. شاید این موضوع، تئوری هانس دریش فیلسوف را که عقیده دارد گذشته موجود زنده، همواره در چگونگی وضعیت و واکنش های کنونی او موثر است تایید می کند، و یا آخرین نظریه روانشناسان که می گویند باور آدم ها در مدت بسیار کوتاهی می تواند زیر و رو شود، ارزش به ضد ارزش، انسانیت به ضد انسانیت و بالعکس تبدیل شود درست است و یا این که اصولا تاکیدی است بر برخی از اندیشه های فردریش نیچه در رابطه با فلسفه اراده معطوف به قدرت که عقیده دارد این انگیزه چنان نیرومند و بنیادین است که آدمی برای آن چه بسا از زندگی خود می گذرد. نیچه می گوید ذات زندگانی همانا اراده معطوف به قدرت است.» در این پیش گفتار همچنین اشاره ای شده است به کتاب «تراژدی قدرت در شاهنامه» اثر زنده یاد مصطفی رحیمی: «زنده یاد مصطفی رحیمی نیز در نوشتار خود به نام تراژدی قدرت در شاهنامه به دقت روح و سرشت انسان ها را از زوایای مختلف و در سطوح مختلف می کاود و می گوید قدرت گاهی تمام بخش اهورایی انسان را به تمامی می جود، و او را تبدیل به موجودی سراپا اهریمنی می کند. هیولایی است که از جوهر هستی دیگران تغذیه می کند.»

رمان «آنجا که ایمانم را رها کردم» این گونه آغاز می شود: «شما را به خاطر می آورم، جناب سروان، خیلی خوب به یاد می آورم، هنوز به روشنی آن شبی را می بینم که پریشانی و بی کسی بر چشمانتان سنگینی می کرد. هنگامی که فهمیدید او به دار آویخته شده است صبحی سرد و بهاری بود، جناب سروان. از آن زمان مدتها می گذرد، لحظه ای را دیدم که در جلوی چشمان من ناگهان پیر شدید. از من پرسیدید چگونه امکان دارد چنین زندانی مهمی مثل طاهر را بدون مراقب بگذاریم و چندبار تکرار کردید، چطور امکان دارد؟ چگونه می توانستم این سهل انگاری غیرقابل درک را به شما توضیح دهم – و چگونه می توانستم به شما پاسخ دهم. سکوت کردم، لبخند زدم و شما متوجه شدید فهمیده ام که شب بر شما چیره شده است، آن وقت پشت میزتان از پای درآمدید. تمامی سالهای زندگی در رگهایتان به حرکت درآمد. از قلبتان فوران زد و شما در آن غرق شدید، ناگهان پیرمردی در حال احتضار را در برابرم دیدم، شاید هم طفلی کوچک، یک یتیم، رهاشده ای در حاشیه یک راه طولانی بی آب و علف. چشمانتان را که آکنده از تاریکی و ظلمت بود به من دوختید. وزش سرمای بغض و کینه تان را احساس کردم، جناب سروان، مرا سرزنش نکردید، لبانتان را به هم می فشردید تا کلماتی را که حق بر زبان آوردنش را نداشتید از خود دور کنید. بدنتان می لرزید زیرا هیچ عاطفه و دلبستگی شدیدی قادر نبود که او را سست کند و تا پایان مسیر همراهی اش کند. ساده لوحی و امیدواربودن چیزی را توجیه نمی کند، جناب سروان، و شما خوب می دانستید که مثل من به خاطر مرگ او بخشیده نخواهید شد. چشمانتان را پایین انداختید و زیرلب چیزی گفتید. خوب به خاطر می آورم، دست مرا گرفتید و با صدایی در هم شکسته گفتید آندره آنی، آن قدر برایتان شرم آور شده بودم که دیگر حتی قادر به پنهان کردن وقاحت و بی شرمی تان نبودید...».