آرشیو پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۷، شماره ۴۱۳۸
صفحه اول
۱

دستور نمی پذیرفت

اسماعیل شنگله

نیمه های سال 38 بود که حمید سمندریان پس از تحصیل در آلمان به ایران بازگشت. مهدی فروغ اداره تازه تاسیسی به نام هنرهای دراماتیک راه اندازی کرد و هنرمندانی از جمله جمشید مشایخی، جعفر والی و علی نصیریان به همراه من آنجا مشغول بودیم. اینطور نبود که شغل مشخص تئاتری داشته باشیم و هرکار از دست مان برمی آمد انجام می دادیم تا بعدها حمید سمندریان هم به جمع ما اضافه شد. برحسب نزدیکی خانه های مان به یکدیگر سال ها...

در مسیر رفت و برگشت همراه بودیم و حمید در مسیر از تئاتر اروپا و آلمان می گفت و بیان این مسائل علاقه من به تئاتر آلمان را به دنبال داشت. آن دوران مثل امروز سالن های متعدد وجود نداشت و به واسطه راه اندازی تلویزیون ثابت پاسال امکانی برای اجرای نمایش های تلویزیونی به وجود آمد. هم برای تلویزیون و هم در محلی که همانجا مهیا شد و سمندریان نمایش «پشت درهای بسته» اثر ژان پل سارتر را روی صحنه برد که استقبال به دنبال داشت. تئاتری که سمندریان کارگردانی کرد با آنچه مثلا در تئاتر «فردوسی» یا تئاتر «سعدی» روی صحنه می رفت تفاوت زیادی داشت. آنها بعضا اهداف سیاسی را دنبال می کردند ولی سمندریان شکل دیگری از اندیشیدن به واسطه تئاتر را جست وجو می کرد. هنرمندی که چه در منش انسانی و چه در زمینه کارگردانی صدای متفاوتی بود. من با کمک حمید سمندریان و عباس مغفوریان در ایران و دوستانی مانند رکن الدین خسروی و ایرج زهری در آلمان برای ادامه تحصیل راهی آن کشور شدم. از یاد نبریم درباره سال هایی صحبت می کنم که در زمینه تئاتر فقط یک کتاب علمی به نام «فن صحنه سازی تئاتر» توسط امیرحسین جهانبگلو ترجمه شد و دست به دست می گشت. به هرحال امکانات زیادی نداشتیم و وقتی مناسبت های خاصی پیش می آمد بعضی گروه ها کارهایی انجام می دادند اما سمندریان دوری می کرد. از تئاترهای دستوری خوش اش نمی آمد و مشارکتی نداشت. گاهی در انجمن ایران و آلمان یا سالن ارامنه نمایش روی صحنه می برد. در دهه 40 وقتی سالن تئاتر «25 شهریور» افتتاح شد فضایی به وجود آمد، ولی شرط کار در «سنگلج» اجرای نمایش ایرانی بود. بنابراین به سختی امکان فعالیت داشت تا روزگاری که «تئاترشهر» تاسیس شد. سمندریان در تمام این دوران به سختی کار خود را پیش برد و به هر شکل از اجرا تن نداد. هنرمندی که از اصول خودش دنباله روی می کرد و پیش از هر چیز یک دوست بی ریا بود. همین پافشاری ها هم موجب شد در مواردی با مشکل مواجه شود. برای نمونه بعد از انقلاب، بارها رفت و آمد وزرای متعدد را در وزارت فرهنگ و ارشاد به نظاره نشست تا امکان اجرای نمایش «گالیله» فراهم شود، اما این اتفاق هرگز رخ نداد. سمندریان به قدری پیگیر اجرای نمایشنامه برشت بود که آوازه اش همه جا پیچید. اینکه یک نفر می خواهد «گالیله» را به صحنه ببرد اما ممکن نمی شود. البته که همه ماجرا به مسوولان دولت مربوط نمی شد. نیروی انسانی دانش آموخته تئاتر زیاد شد و در نتیجه یک تئاتر شهر بود و یک ایران. تورم نیروی انسانی از یک سو و فقدان بودجه لازم از سوی دیگر هم مشکلاتی به وجود آورد. سمندریان به ماه ها تمرین نیاز داشت و بازیگران به سختی همراهی اش می کردند. در نهایت هم افراد معدودی کنار خود دید. با درگذشت سمندریان صداقتی که سابق بر آن در تئاتر سراغ داشتیم تا حد زیادی از بین رفت. یعنی دوره اش به پایان رسید. وقتی آموزش تئاتر را در جامعه باربد شروع کردم، پیش از هرچیز به ما می گفتند حواست باشد صحنه مقدس است، باید حرمت این محل را حفظ کنید. حالا بازیگر به محض ورود به صحنه در فکر میزان دستمزدی است که دریافت می کند. خدایش بیامرزد. مردی نیک از میان ما رفت.