آرشیو پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷، شماره ۶۸۸۵
ایران جمعه: ته نشین
۱۸

دوست دارم زندگی رو

صبح که سوار تاکسی شدم مجری رادیو داشت با یه انرژی خیلی زیادی می گفت: سلاااااام هموطن. صبحت به خییییییییر. و بعد هم آهنگ «دوست دارم زندگی رو» سیروان خسروی رو گذاشت و برامون آرزوی روز شادی رو داشت. اما قیافه های ما که تو تاکسی بودیم شبیه این خرس های تنبلی بود که علاوه بر تنبلی، بی حوصله و عصبانی هم بودند. از یه جایی به بعد فقط من تو تاکسی بودم و بقیه مسافرا پیاده شدن. راننده احساس کرد که دیگه وقتشه. شروع کرد به واکاوی اوضاع جامعه. گفت می دونی قبلا با 60 تومن فیلتر هوا و روغن رو عوض می کردم، اما الان با 60 تومن می تونم یه دستمال کاغذی رو تا بزنم و گردش کنم و به جای فیلتر هوا ازش استفاده کنم. کرایه ها رو هم گرون نمی کنن. ما هم بخوایم هزار تومن بیشتر بگیریم اولین نفری که اعتراض می کنه همین شمایی. دیگه دیدم خیلی دلش پره گفتم از ماشین پیاده نشم. حتی از مقصدم هم گذشتیم اما من پیاده نشدم، چون بعد از درد دل های خودش رفت سراغ دغدغه های اجتماعی-سیاسی و اینکه کار خودشونه. حتی به آخر خط رسیدیم اما من باز پیاده نشدم. گفتم ادامه بده پدرجان، سروپا گوشم و لذت می برم از این همه ژرف اندیشی. که اونم گفت آقا من غلط کردم درد دل کردم، پیاده شو برو پی زندگیت، بذار یه دربستی هم به ما بخوره دوزار کاسب شیم.