در محضر امام خمینی(ره)
بهترین طنزهای گل آقا ، پس از دیدار با امام
چند ماه پیش از ارتحال آن وجود عزیز و نادره روزگار-امام خمینی قدس سره الشریف-روزی به حجت الاسلام دعایی گفتم:
«پیش از آنکه«گل آقا» باشم، در محضر شریف آقای خامنه ای و قبل از آن که در دفتر شهید رجایی-ره- بودم و افتخار آن را داشتم که در معیت آن بزرگواران، گاهی شرف ملاقات با حضرت امام را داشته باشم. اکنون، چند سالی است که از این فیض محرومم و دلم، هوای دیدار آن محبوب را دارد و به دیداری از راه دور، قانع نیستم. آیا برای دست بوسی امام، راهی نیست؟»
آقای دعایی پس از سکوتی کوتاه، گفت: «خدا بزرگ است».
دو هفته بعد، شبی آقای دعایی تلفن کرد که فردا صبح-ساعت 7-به خانه ات خواهم آمد تا به جایی برویم.
دانستم که داستان چیست و آماده شدم.
در گذر از کوچه های جماران، پاسداران-این دلسوخته ترین عاشقان امام-وقتی به آقای دعایی سلام می کردند، کما بیش از«گل آقا» می پرسیدند که: شنیده ایم امام، گاهی با خواندن نوشته هایت لبخند می زند. از اینکه دل اماممان را شاد می کنی، از تو ممنونیم، آیا خود، از این موضوع خبر داری ؟
کمابیش، خبر داشتم. چون در تعهدم بود که آزرده خاطرش نکنم و گاه از آقای دعایی می پرسیدم: «هنوز، نظر حضرت امام درباره گل آقا، همان است که بود؟»
و ایشان پاسخ می داد: «همان است که بود.»
عقربه ساعت 8 صبح را نشان می داد. به من گفته شد که امام، هر روز اخبار ساعت 8 را می شنوند. سپس اعضای دفتر، گزارش روزانه می دهند. آنگاه امام، دیدارکنندگان را می پذیرند.
دقیقا چنین شد. سپس، امام به اطاق کوچکی تشریف بردند و پس از یک دیدار کوتاه با یک روحانی، آقای دعایی و من شرفیاب شدیم.
ساده و بی پیرایه، نشسته بود. ابهت و جلال و شکوهی در اتاق نبود، جز در وجود نازنین خودش. آمیزه ای از وقار بود و مهربانی. ضعفی در جسمش به دید می آمد (اگر به عظمت روحش نمی اندیشیدی) باقی هرچه بود، چیزی مخصوص بود که در زندگانی هیچ رهبر دیگری در جهان معاصر، دیده نشده است: صمیمی و مهربان و استوار و ساده.
سپس آقای دعایی مرا - که ظاهری متفاوت با دیگران داشتم - به آرامی به امام معرفی کرد:
«ایشان، کیومرث صابری است. شاعر و نویسنده است. مشاور فرهنگی و مطبوعاتی شهید رجایی بوده است. در دفتر آقای خامنه ای هم ادامه خدمت داده است. برای انقلاب، می نویسد و… »
امام، زیر لب، ذکر می گفت. من به چهره نورانی اش می نگریستم. هیچگاه، سر بلند نکرد و در کسی ننگریست. من ساکت بودم و آقای دعایی می گفت: «… و چرا خسته تان کنم. ایشان، «گل آقا» ست…» آنگاه امام به لبخندی مهربان در من نگریست.
پس به اشاره ای، کیسه ای نزدشان آوردند و امام، سه بار، دست در آن کرد و هر بار، چند سکه (ریالی) به من داد. چون، به بیرون آمدیم، 14 سکه بود و من آن را به نیت 14 معصوم(س) به فال نیک گرفتم و جز یکی، باقی را به دیگران دادم و…
امام چه گفت؟ آن را در جایی دیگر خواهم گفت.
من بهترین طنزهایم را پس از آن دیدار نوشته ام و شهرت گل آقایی من از آن روز، روزافزون شد و استقبال مردم از من بیشتر گردید و در قلب مهربان مردم و هموطنانم، جایی برای من گشوده شد و من به پاس این نعمت، خدای را سپاس می گزارم.
دشمن، از انقلاب ما، چهره ای خشن تصویر کرده است. بخشی از این، به سخت دلی دشمن برمی گردد و بخشی، به اشتباهات ما. اما من، به عنوان مطرح ترین طنزنویس این دوران، در پیشگاه تاریخ شهادت می دهم که: امام ما «طنز» را می فهمید و به طنزنویس دورانش«صله» داد و من در باب عنایت مخصوصشان به «طنز» هنوز حرفها و اسنادی دیگر دارم…
آیا اگر عنایت ایشان نبود، طنز گرفتن ممکن می شد؟ بعید می دانم. از این روست که طنز معاصر، نجیب تر از همیشه، در جامعه اسلامی ما جاری است. این نعمت را پاس بداریم و بدارند!
* آقای کیومرث صابری (گل آقا)، کتاب آن سفر کرده ، ص33