آرشیو دوشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۷، شماره ۳۳۴۸
ادبیات
۹

مروری بر رمان «برج سکوت»

خروج از چرخه تولید

علی اکبری

برج سکوت سازه ای است مدور و ساخته شده از خشت خام و گچ. جایی که اجساد را قبل از فساد در آن قرار می دهند تا گوشت مرده ذره ذره طعمه لاشخورها شود و استخوان های برجای مانده را در حفره مرکز برج می ریزند. برج است برای اینکه دست نیافتی بنماید و خاک پاک را آلوده نکند. مقطع برج تقسیم شده است به سه دایره متحدالمرکز به مرکزیت حفره میانی. دایره خارجی مخصوص اجساد مردان، دایره میانی برای زنان و دایره آخر که کوچک ترین نیز هست، برای کودکان. «به این تصویر می توان سکوت را اضافه کرد که از شدت سنگینی انگار شخصیت می یابد و می توان با انگشت به سمتش اشاره کرد.» برج سکوت سازه ای معمارانه است که به تمامی در ارتباط با مرگ شکل گرفته و در رمان تبدیل به استعاره ای از کل هستی و شمایل زندگی شخصیت های رمان می شود. «راست می ایستد و نگاه گنگ و تار را در فضای مدور رها می کند؛ اینجا برج سکوت است. سرزمین خاموشان و حریم مردگان». رمان «برج سکوت» داستان زندگی حرمله، راوی داستان است در دو مقطع «کودکی و نوجوانی» و «جوانی» که به صورت موازی با هم پیش می روند. بخش نوجوانی در حال وهوای سال های ابتدای انقلاب و جنگ می گذرد. «حرمله»، «دهنی»، «پله»، «شاشو» و «آمریکایی» آن دسته از بچه های هیچ آباد هستند که نه توسری خورند و نه شرور. بچه هایی معمولی با نیازها و آرزوهای کوچک و سماجت عجیب دوران کودکی برای رسیدن به هدف. دنیای کوپنی بزرگ ترهای دهه شصت اگرچه تلاش می کند در سرنوشت آنها تاثیرگذار باشد اما طرفی نمی بندند. کوچه های هیچ آباد اولین پله های برج سکوت است. «برج سکوت» رمان بی رحمی است. قصه تمام آدم ها را از تاریک ترین بخشش شروع می کند. اجازه نمی دهد حتی لحظه تصور نیک بختی شخصیت سراغ خواننده بیاید. قرارش بر این نیست پلشتی را بازتولید کند بلکه می خواهد با ما از بخش تاریکمان بگوید. از «شب هول»مان. از «سفرشب»مان. آشنایی ما با فرشته این گونه است: «تو به من بدهکار نیستی. تو سهم خودت را در به لجن کشیدن انسانی که من بودم کامل پرداختی. ممنون که مرا تا عمق کثافت و ویرانی بردی و تنهایم نگذاشتی و آن جا تاریک ترین نقطه وجودم را به من نشان دادی. من می روم و برایت هیچ آرزویی ندارم». ظلم بزرگی به برج سکوت خواهد بود اگر آن را مرثیه ای برای یک رویا بدانیم. ما از همان ابتدا، در اولین سطور رمان وارد دنیای رمان می شویم. دنیایی که خالی از هرگونه ایدئالی است. دست هیچ فرشته ای کسی را نجات نمی دهد و اگر جایی شانس به سراغ آدم ها می آید، به سرعت بدشانسی هم با خودش می آورد. در آن دنیای نجات بخش مرده است و توقع آن هم ایجاد نمی شود. شاهکار «برج سکوت» اما همین جا رخ می دهد. ترویج گفتمان رسمی، نه در مقیاس ملی که در مقیاس بین المللی، همواره خطر ایدئولوژیک کردن اثر هنری را با خود دارد. در دنیایی که ارزش انسان ها به میزان کار آنها، یعنی به نقش آنها در چرخه تولید ثروت، بستگی دارد، اعتیاد به مخدر یعنی خارج شدن از چرخه تولید. یعنی خلاف آمدبودن. گفتمان غالب سرمایه داری همچو فردی را مطرود می داند. او بایستی در زندان مدرن، یعنی کمپ های ترک اعتیاد زندانی شده و مهره ای مانند دیگران شود. رمان درباره اعتیاد و تبعات نیست. رمان درباره انسان است و نسبت آن با جهان اطراف. شاید حرف کلی به نظر برسد. رمان این گونه عمل می کند. بسیاری دیگر از آثار، با ارفاق، اگر قصد واکاوی انسان را داشته باشد، عموما ابزار و توان لازم برای انجام این کار را نداشته و ناتمام و ناموفق می مانند. آنچه یک رمان را ایدئولوژیک می کند، عرض داستان است. جایی که داستان متوقف می شود و نویسنده صراحتا حاضر می شود. برج سکوت عرض چندانی ندارد و نویسنده با همین حربه از زیر بار ایدئولوژی خارج می شود. داستان با تبحر و روان تعریف می شود. هسته های داستانی که از جامعه الهام گرفته شده و حامل آن چیزی است که می شود با اغماض آن را روح زمان نامید بدون پیش داوری یا حتی داوری. عنصر دیگری که باعث می شود «برج سکوت» را تثبیت کننده وضع موجود ندانیم، نه در نوشته ها که در نانوشته های آن نهفته است. در تمامی سه جلد رمان اثری از یک نهاد اجتماعی نمی بینم. اگر هم جایی حاضر می شوند، به ضرورت داستان است. این غیاب چندان سهمگین است که همه جا احساس می شود. به نظر هوشمندانه ترین انتقاد، همان غیاب سنگین آنها است. از دیگر ویژگی های رمان، نوع حضور زن است. اگرچه فاعل برج سکوت مرد است و داستان و روابط، فضایی مردانه را می سازد، حضور قدرتمند زنان، در جایگاه زنان مستقل و تصمیم ساز قابل ستایش است. مردان داستان عموما اسم ندارند ولی زنان دارای اسامی مشخصی مثل فرشته و سوسن و پری هستند. بیش از مردان مصمم هستند و هم پای آنان تاثیرگذارند.