آرشیو چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۷، شماره ۳۳۷۱
ادبیات
۸

از تبعیض و استعمار

مانی سپهری

«فرزند خوانده» رمانی است از خوآن خوسه سائر، نویسنده آرژانتینی، که با ترجمه ونداد جلیلی در نشر چشمه منتشر شده است. خوآن خوسه سائر چنان که در مقدمه ترجمه فارسی «فرزندخوانده» اشاره شده «در کنار هم وطنش سزار آیرا و روبرتو بولانیو شیلیایی، از جمله مهم ترین نویسندگان نسل دوم ادبیات معاصر آمریکای لاتین است». سائر تحصیل کرده رشته حقوق و فلسفه در دانشگاه لیتورال شهر سانتافه آرژانتین است. در مقدمه ترجمه فارسی رمان «فرزندخوانده» همچنین به این نکته اشاره شده که این رمان به عقیده بعضی منتقدان مهم ترین رمان خوآن خوسه سائر و یک رمان پسااستعماری است. در بخشی از این مقدمه آمده است که این رمان را «به سبب شاعرانگی نثر و روایت، بینامتنیت تاریخی و پرداخت دقیق و نوآورانه ی فلسفی اش، شعری بلند، داستانی تاریخی، رمانی فلسفی و روایتی پست مدرن درباره ی ریشه های استعمار نامیده اند».

در پایان ترجمه فارسی این رمان، مقاله ای از ریتا ده گراندیس آمده با عنوان «بینامتنیت و تاریخ در ادبیات داستانی پست مدرن». نویسنده در این مقاله به نخستین برخورد استعماری در رمان «فرزندخوانده» پرداخته است. ریتا ده گراندیس از «فرزندخوانده» به عنوان یک «فراداستان تاریخ نگارانه» نام برده که «پرسش هایی درباره ی ماهیت تاریخ مطرح می کند». در بخشی از این مقاله درباره این رمان آمده است: «فرزندخوانده داستان یک خدمتکار نوجوان کشتی است که پس از جان به در بردن از حمله ای مصیبت بار، ده سال میان سرخ پوستان کولاستینه محبوس ماند و بعد اردوی اعزامی مکتشفان اسپانیایی او را نجات داد. عاقبت به اسپانیا بازگشت و در شصت سالگی تصمیم گرفت خاطراتش را بنویسد». در این مقاله همچنین درباره شیوه روایت گری سائر در رمان فرزندخوانده آمده است: «سائر نوشته های دوران استعماری را منبع اثرش گرفته و فرزندخوانده را به صورت داستانی درون داستانی دیگر، یا شاید درون روایتی از یک رخداد تاریخی فرضی بازآورده که به صورت افسانه سینه به سینه به ما رسیده است». ریتا ده گراندیس در مقاله یادشده به خوانش هجوگونه تاریخ در این رمان اشاره می کند. او همچنین درباره کارکرد بینامتنیت در چنین رمانی می نویسد: «این نوع ادبیات داستانی پست مدرن مدهای بینامتنی را به صورت فضایی ممتاز برمی گزیند تا دیالوگی انتقادی در برابر معرفت تاریخی ایجاد کند. بنابراین آن چه در فرزندخوانده برای ما جالب توجه است، روش سائر در توزیع فضایی منابع تاریخی این نخستین برخورد استعماری در قلمرو بینامتنیت است». در بخش پایانی این مقاله آمده است: «شاید حقیقت این باشد که امروزه نگاشتن تاریخ آمریکای لاتین صرفا اسباب افت بیش تر اعتبار تاریخ این منطقه می شود و، هر چند نمی توان ادعا کرد ادبیات داستانی جایگزین تاریخ اصیل شده است، منتفی بودن امکان تصدیق و تایید تاریخ را آشکار می کند».

از دیگر آثار سائر می توان به رمان «موقعیت» اشاره کرد؛ رمانی که سائر به خاطر آن جایزه نادال را دریافت کرد. آن چه می خوانید سطرهای آغازین رمان «فرزندخوانده» است: «از آن سواحل خلوت بیش از هر چیز عظمت آسمان در یاد من ماند. بارها پیش آمد که خودم را زیر آن آبی بی کران حقیر و ناچیز بیابم: ما در ساحل زرد مثل مورچه هایی در بیابان بودیم. اگر اکنون که پیر شده ام در شهرها روزگار می گذرانم، به این دلیل است که زندگی در شهر افقی است، که شهر آسمان را از چشم پنهان می کند. اما آن جا شب ها زیر سقف آسمان می خوابیدیم و حس می کردیم در دریای ستارگان غرق شده ایم. ستاره ها چنان درشت و نزدیک بود که گفتی در دسترس مان است، ستارگان بی شمار که سیاهی میان شان ناچیز بود و نورشان بس درخشان و تابان، انگار آسمان دیوار پولک باران آتش فشانی فعال باشد که از دهانه اش درخششی ابدی به چشم می خورد. یتیمی مرا به بندرها کشاند…». رمان «تندباد» نوشته لوران گوده و ترجمه حسین سلیمانی نژاد از دیگر رمان های خارجی منتشرشده در نشر چشمه است. لوران گوده از نویسندگان مطرح معاصر فرانسه است. گوده چنان که در مقدمه ترجمه فارسی رمان «تندباد» آمده است «نویسنده ای است که در هر یک از آثارش به گوشه ای از جهان سر می زند و با پرداختن به رویدادها، آداب و رسوم، تاریخ، عقاید و مصیبت هایی که انسان خواسته یا ناخواسته با آن ها درگیر است، پنجره ی دنیای متفاوتی برابر چشمان ما باز می کند». وقایع رمان «گردباد» لوران گوده در متن توفان کاترینا در امریکا اتفاق می افتد.

این رمان متاثر از تبعیض بین سیاهپوستان و سفیدپوستان در لحظه وقوع توفان نوشته شده است؛ سیاهپوستانی که در لحظه وقوع توفان جایی برای پناه بردن نداشته اند و سفیدپوستانی که به محض وقوع فاجعه خانه های خود را ترک کرده اند. در بخشی از مقدمه ترجمه فارسی رمان درباره این موضوع و همچنین در این باره که این رمان و شخصیت های آن چگونه شکل گرفته اند آمده است: «با شروع توفان در جنوب ایالات متحده، اکثر محله های مرفه نشین تخلیه شده اند، اما ساکنان سیاه پوست بخش های فقیر در خانه های خود مانده اند چون نه وسیله ای برای فرار دارند و نه تمایلی، چراکه زندگی برای آن ها در جای دیگر بی معناست.

گوده، که پس از این فاجعه بسیار منقلب شده بود، شروع کرد به گردآوری عکس ها و مقاله هایی از روزنامه های آن روزها. چند سال لازم بود تا با مرور این مجموعه، شخصیت ها کم کم شکل بگیرند». در ادامه این بخش از مقدمه با ارجاع به گفته ای از خود گوده در برنامه ای تلویزیونی درباره چگونگی زاده شدن یکی از شخصیت های رمان به نام ژوزفین لینک استیلسون، که داستان با او آغاز می شود، آمده است که «ژوزفین لینک استیلسون تقریبا صدساله به طور مستقیم از یکی از همین عکس ها زاده شده است، عکس زن سیاه پوستی که پرچم امریکا را بر شانه حمل می کند». گوده درباره این شخصیت و این که چگونه جای خود را در رمان او باز کرده گفته است: «او خودش را به من تحمیل کرد… از همان ابتدا حضور داشت… اما رفته رفته جای خود را باز و بازتر کرد و من با خودم گفتم که داستان باید با او آغاز شود و پایان یابد. چون صدای اوست که خواننده را به عمق ماجرا می برد… من شخصیتی می خواستم که لبریز باشد از خشم و نفرت». آن چه می خوانید قسمتی است از این رمان: «شهر در جوش و خروش است و لحظه شماری می کند. شهر خودش را آماده می کند و امیدوار است که تندباد ضعیف شود یا مسیرش را تغییر دهد، ولی ما، ما جنب نمی خوریم. آن ها صبح اول وقت رسیدند. من هم کاری را کردم که بقیه می کردند، خودم را به نرده ها چسباندم تا چیزی ببینم، ولی آن ها به راهرو ما نیامدند. بالاخره تاش است که می فهمد قضیه از چه قرار است. می گوید آمده اند سگ ها را ببرند. حرفش را باور نمی کنم. تاکید می کند به مرگ تو باکلی، خودم دیدم. تاش توالت های حیاط را تمیز می کند و آمدن چهار کامیون تمیز و براق را دیده است. تکرار می کند، همه ی سگ ها را بار می زنند. ولمن می گوید شاید می ترسند که سگ ها برای بیرون خطرناک باشند و برای همین آن ها را جمع می کنند، ولی پیکو می گوید این طور نیست و او جریان سگ ها را می داند، چون در این باره با پرستار مارگارت که هر روز ساعت هشت و پانزده دقیقه برای تزریق آمپول می بیندش صحبت کرده است. او برایش توضیح داده که به سگ ها قلاده زده اند. هرکدام آن ها پرونده ای دارد و مشخصات شان ثبت خواهد شد. آن ها را سوار این کامیون های گرم ونرم تهویه دار می کنند و به هوستون می فرستند…».